مسئله اصلی، فلسطین است
در طول مبارزات انتخابات ریاست جمهوری بین بیل کلینتون و بوش پدر، برای اولین بار از عبارتی استفاده شد که از آن پس، عنوان شعار برجسته همه مبارزات انتخاباتی بود: «مسئله اصلی، اقتصاد است.»
یک پدیده کاملاً مشابه بین ایالات متحده و جهان عرب در حال وقوع است. این شعار اکنون به این صورت درآمده است: «مسئله اصلی، فلسطین است.»
همه مشکلات موجود بین ایالات متحده و اعراب از قبیل جنگ غیرقانونی و غیر ضروری عراق، همه و همه ریشه در مسئله فلسطین دارند. این مسئله نه تنها باعث تیرگی روابط شده بلکه تفکرات، حس عدالت خواهی و تلاش برای انجام مذاکرات سودمند بین طرفین را با بن بست روبه رو کرده و لطمات زیادی را به قوانین بین المللی و قطعنامه های شورای امنیت وارد آورده است.
در حال حاضر می توان گفت که اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان به این نتیجه رسیده اند که روند صلح فلسطین پایان یافته است، اما تعداد معدودی از جمله «تونی جات» که در نیویورک ریویو قلم می زند، بر این عقیده است که این صلح خود به خود پایان نیافته، بلکه به آن پایان داده شده است.
باعث تأسف است که عامل پایان روند صلح تنها آریل شارون نیست، بلکه جورج بوش نیز با او همدست است که به طور طعنه آمیز اصطلاح «نقشه راه» را برای پیش بردن روند صلح فلسطین اختراع کرد. هیچ ابهامی در خصوص آریل شارون و نیات او وجود ندارد. همه سیاست های او کاملاً روشن است. هیچ شکی وجود ندارد که او با «روند صلح»، «تشکیل یک کشور فلسطینی مستقل» و «تجدید روابط با دولت خودگردان فلسطین» مخالف است. آریل شارون در سال ۲۰۰۱ اظهار داشت که دولت خودگردان فلسطین حامی تروریسم است. او با بی اعتنایی به «نقشه راه» به ساخت و توسعه شهرک های صهیونیست نشین در سرزمین فلسطین ادامه داد. سکوت بوش در این مورد، باعث دلسردی اکثریت مردم جهان شد. او هرگز زبان به انتقاد از آریل شارون نگشود. او همچنان به آریل شارون لقب «مرد صلح» را می داد. زمانی که شارون از یاسر عرفات به عنوان یک رهبر نالایق یاد کرد، بوش ادعای او را تأیید کرده و گفت که فلسطینی ها لایق رهبریت دیگری هستند. او به شارون اجازه حبس یاسر عرفات در رام الله و اشغال دوباره سرتاسر فلسطین را داد.
کشورهای عرب، پس از ناامید شدن از آمریکا به اروپا روی آوردند. تقریباً همه دیپلمات های عرب که من با آنها آشنایی دارم، بر این عقیده اند که دیگر نبایستی به حمایت آمریکا امیدوار بود. آنها برای احیای «نقشه راه» به تلاش چهار گروه مذاکره کننده امید دارند، اما شارون فعالیت های این گروه ها را نیز به بن بست رسانده است.
«جفری آرونسون» مدیر بنیاد صلح خاورمیانه، بر این عقیده است که گروه های چهار گانه در حال حاضر به نفع شارون کار می کنند. آرونسون در تفسیری که در فایننشال تایمز چاپ شد، چنین می گوید: آقای شارون فکر می کند که گذشت زمان به نفع اسرائیل است. او با همدستی ایالات متحده و جامعه بین الملل در مبارزه اش علیه رئیس جمهور منتخب فلسطین خشنود است. اگر چه کشورهای خارجی در هدف تاکتیکی شاورن یعنی حذف تأثیرگذاری عرفات در شوراهای فلسطین سهیم می باشند، اما از تأثیر متقابل براندازی عرفات در هدف استراتژیکی شارون که همانا ریشه کنی خودمختاری فلسطین است، درک کاملی ندارند.
«آرونسون» بر این باور است که تلاش گروه های چهارگانه در احیای دولت خودمختار فلسطین ثمربخش نخواهد بود. شارون فکر می کند که اگر عرفات بر سر قدرت باقی بماند، می تواند به عنوان مانعی برای پایان دادن به بحث دولت خودمختار فلسطین باشد.
در خصوص خبر مربوط به ویران سازی ۱۵۰۰ خانه فلسطینی توسط نیروهای اسرائیل که چندی پیش از شبکه بی بی سی پخش شد، در هیچ یک از رسانه های جمعی ایلات متحده حتی از آن اسمی هم برده نشد. تا به حال به استثنای کالین پاول، وزیر امور خارجه آمریکا، هیچ یک از قدرتمندان دولت بوش پا به کرانه باختری یا نوار غزه نگذاشته و همچنین هیچ یک از آنها از شرارت هایی که اسرائیل به بهانه حفظ امنیت خود مرتکب می شود، انتقادی به عمل نیاورده اند. مجله اکونومیست، اولین مرحله ساخت دیوار حائل را به عنوان حبس ۱۳۶۰۰ نفر از ساکنین ۱۵ روستای فلسطینی توصیف می کند. ساکنان بخت برگشته این روستاها از ورود به سرزمین خود، تجارت و دیدار بستگان خود در کرانه باختری محروم می شوند. طبق گزارش این مجله، بیش از سی هزار نفر از کشاورزانی که در قسمت شرقی این دیوار زندگی می کنند، از دسترسی به باغات و مزارع خود در قسمت غربی دیوار محروم شده اند.
این مجله در ادامه گزارش خود چنین می نویسد که هزاران نفر از ساکنین جنین، نابلوس و ... از داشتن مدرسه، بیمارستان، خدمات عمومی و دانشگاه محروم هستند. طبق گزارش «بت سالم»، یک مرکز تحقیقاتی حقوق بشر در اسرائیل، ۲۱۰۰۰۰ نفر از فلسطینیانی که در ۶۷ شهر، روستا و اردوگاه پناهندگان در فلسطین زندگی می کنند، از این ساختار آسیب دیده اند.
پس «نقشه راه» به چه کاری می آید؟
در جشن بیست و پنجمین سالگرد معاهده کمپ دیوید، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، کارتر، اعلام کرد که اسرائیلی ها چاره ای جز عقب نشینی از شهرک های صهیونیست نشین واقع در سرزمین های اشغالی را ندارند. اما او در یکی از سخنرانی هایش دلایل اصلی بی اعتنایی ایالات متحده به این امر را چنین توصیف کرد: در انگیزه ایالات متحده برای وساطت در این امر تغییرات عمده ای صورت گرفته است. در روند معاهده کمپ دیوید، ما آمریکایی ها می دانستیم که منافع استراتژیکی کشور ما با روند صلح اعراب و اسرائیل مهمترین علت تروریسم بین المللی است، منافع استراتژیکی ما با وجود مناقشه اعراب و اسرائیل چندان به خطر نمی افتد.
با این اوصاف، این سؤال مطرح می شود که چرا رؤسای جمهور آمریکا خود را درگیر ایفای نقش میانجیگری می کنند؟
در ضمن در اینجا بایستی به این امر اشاره کرد که عدم وجود خطر از طرف مناقشه اسرائیل و فلسطین بر منافع آمریکا، نبایستی این کشور را از دنبال کردن سیاست خویش و یا در پیش گرفتن سیاست بی طرفانه مبتنی بر عدالت و ارزش های اخلاقی منصرف کند.
در واقع، انگیزه دیگری نیز ایالات متحده و اسرائیل را در یک مسیر قرار می دهد و این انگیزه همان تصور غلطی است که توسط هواخواهان اسرائیلی حاکم بر دولت ایالات متحده مبنی بر این که ایالات متحده در حال حاضر درگیر چهارمین جنگ جهانی است، به وجود آمده است.
«تونی جات» در آخر، چنین نتیجه گیری می کند که سیاست های اسرائیل در نهایت به ضرر خود یهودیان تمام خواهد شد.
نویسندگان زیادی در خصوص مبارزه آمریکا با دیکتاتوری مطلب نوشته اند. یکی از این نویسندگان، «جاناتان راچ» در نشنال جورنال است. به عقیده او، اسلام گرایان به دنبال یک سیستم حکومتی با آرمان های امپراتوری و ریشه کنی سیاست سکولار هستند. بعضی دیگر بر این عقیده اند که مواجهه ایالات متحده با اسلام گرایان در اصل انتخاب، یکی از گزینه های مرگ یا زندگی است.
اکثریت یهودیان در مورد خاورمیانه و آینده اسرائیل بدبین هستند. «ریچارد کوهن»، مقاله نویس واشنگتن پست، بر این عقیده است که یک جنگ دائمی علیه اسرائیل جریان خواهد داشت. او به ترور اسرائیلی ها توسط حماس و جهاد اسلامی اشاره کرده و چنین نتیجه می گیرد که اسرائیل در نهایت این بازی را خواهد باخت.
«آبراهام گورگ»، سیاستمدار حزب کارگر اسرائیل، در مقاله اخیر خود چنین می نویسد: «واقعیت مربوط به اسرائیل این است که این کشور بعد از دو هزار سال تلاش برای بقا، اکنون به یک کشور مستعمراتی تبدیل شده است و توسط دسته ای مفسد که هیچ ارزشی برای قوانین و حقوق مدنی قائل نیستند، اداره می شود. اگر اوضاع چنین پیش رود، در نیم دهه آینده هیچ نشانه ای از یهودیت یا دموکراسی در اسرائیل باقی نخواهد ماند، مگر این که معجزه ای رخ دهد.»
«اچ جی ولز» زمانی ناپلئون را با میکروب آنفولانزا مقایسه کرد. او گفت که اگر ارزش یک رهبر نظامی براساس تعداد اشخاصی باشد که او به قتل رسانده، پس میکروب آنفولانزا در رده اول قرار می گیرد، برای اینکه در اروپا این میکروب بیشتر از ناپلئون جان مردم را گرفته است. این موضوع در مورد آریل شارون نیز صدق می کند. او در مقایسه با میکروب آنفولانزا و ناپلئون، به منزله قطره ای از دریاست. نام او در تاریخ، فقط به عنوان یک قاتل ثبت خواهد شد.