تندروهای مسیحی بازوی اجرایی صهیونیست ها

روزنامه «نیویورک تایمز» چند روز قبل به نقل از معاون امور دولتی، «مؤسسه ملی کلیساهای آوانجلیکال» آمریکا نوشت: این کلیسا اسلام را جایگزین شوروی (نظام کمونیستی) کرده است؟
کلیساهای آوانجلیکال که یک شاخه اقلیت مسیحی و کانون پروتستان های بنیادگرا هستند در پی سقوط کمونیسم و افزایش پیروان اسلام در آمریکا، فعالیت های ضداسلامی خود را تشدید کرده اند و با چاپ کتاب های انتقادی و برگزاری جلسات متعدد برای تشویق مسلمانان به رویگردانی از اسلام، تلاش پردامنه ای را آغاز کرده اند.

از سال ها پیش زمزمه نفوذ صهیونیست ها در کانون های مذهبی مسیحیان آمریکا به گوش می رسید. اما هیچکس تصور این را نمی کرد که جامعه مسیحی، حتی شاخه های اقلیت آن، بتوانند تعاملی جدی با صهیونیست ها پیدا کنند. چرا که یهودیان صهیونیست براساس عقاید و باورهای خود هیچ دینی را پس از یهودیت و هیچ کتابی را به جز تورات به رسمیت نمی شناسند. از نظر این فرقه رسالت خداوند در جهان پس از قوم بنی اسرائیل و دین یهود پایان یافته است! و این قوم برگزیده! مجاز به بهره برداری از تمام امکانات و مواهب و نعمت های جهان هستند و برای رسیدن به مقصود خود اجازه هر اقدامی، از کشتار و قتل عام پیروان ادیان و مذاهب دیگر گرفته تا دزدی و غارت و چپاول را دارند.
از این رو، در هر فتنه جهانی در طول تاریخ محال است ردپایی از افراطیون یهودی و صهیونیست ها پیدا نشود. بسیاری از مورخان حتی براساس مستندات تاریخی عامل اصلی جنگ های صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان در هشت دوره تاریخی را یهودیان می دانند. برای این قوم افراطی، کشته شدن از هر طرف و کاهش قدرت و توانایی پیروان این دو دین الهی یکی از آرمان های بزرگ و از برگ های زرین تاریخ سیاسیشان می باشد!
ما در قرنی که پشت سرگذاشتیم شاهد ظهور یکباره ده ها مکتب الحادی و مادی بودیم که در سرلوحه خود، مخالفت و تضاد با دین و نفی مذاهب را داشتند. هرچند تبلیغات سوء تحولات رنسانس و تداوم آن تا انقلاب صنعتی قرن نوزدهم را بانی این نگرش می دانند اما در بررسی زندگی پایه گذاران دنیای جدید- عالمان، دانشمندان، مخترعان و مکتشفان قرن بیستم درمی یابیم آنها نه تنها ملحد نبودند بلکه از بسیاری جهات پیشروتر از جوامع خود پایبند مسائل معنوی و دینی و از معتقدین راسخ بودند... اینکه این مکاتب الحادی به یکباره در اوایل قرن بیستم با ده ها چهره باصطلاح روشنفکر نگرش ها و ایسم هایی را به جامعه جهانی عرضه کردند که بزرگترین انقلاب الحادی و ضددینی را در روسیه پدید آوردند، ردپای کانونی که برای اثبات خودش تمام مذاهب و ادیان دیگر را با پدیده ای الحادی و جهانشمول پس زده است و با انهدام عقاید و باورهای معنوی به آینده ای دور که خود بر مسند قدرت بنشیند نظر داشت، را به خوبی می توان احساس کرد. و وقتی فتنه های این کانون اروپا را به آشوب می کشد و هر کشوری از این قاره با ادعایی سربرمی آورد- کشمکش بین سرمایه داران و جنبشهای کارگری اوج می گیرد. ضعف مذهب و تنزل عقاید مذهبی و اخلاقی بین توده ها گسترش می یابد، روحانیون و مذهبیون از بیم کمونیسم که مذهب را کاملا مردود می دانست به ترقی و رشد فاشیسم کمک می کنند، و حتی دستجات عظیم کارگران که از اعتصابات منجر به شکست و از کشمکش های بین افراطیون چپ و احزاب لیبرال دلزده و سرخورده می شوند... آدولف هیتلر در هیئت یک منجی از این قاره سربرمی آورد تا «مأموریت تاریخی» خود را از طرف تقدیر و سرنوشت بانجام رساند. هیتلر نه به قصد تصرف جهان بلکه برای بدست گیری رهبری قاره ای بی صاحب که در اوج فتنه هایی که از کانونی ناشناخته برمی خیزد رهبری قیام اروپا را در دست می گیرد.
منشور آنان چنین می گوید: «ملت آلمان مأموریتی خاص از طرف تقدیر و سرنوشت دارد که بر تمام جامعه بشری و لااقل بر همسایگان خود حکومت کند...»
هیتلر پی جوی ثبات اروپا و انهدام کانونی بود که در کشورهای کوچک و بزرگ این قاره با ترویج و گسترش مکتبها و ایسم ها و فرهنگها و سازوکارهای پیچیده اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی قصد رشد و بالندگی خویش را داشت... او با این انگیزه پرچم صلیب شکسته را برمی دارد و حرکت خود را آغاز می کند... تلاش وی او را به این کانون نزدیک می کند، اما این نزدیکی تنها سرنخهایی بود که او را به دایره فتنه نزدیک ساخته بود. او دریافته بود کانون فوق در جامعه یهودیان است اما مرکزنشینان این کانون، صهیونیست هایی که مسبب اصلی جنایات بین المللی بودند با دادن نشانی غلط هیتلر را به کشتار هم کیشان خود ترغیب کردند... (طی سالیان اخیر مدارک همکاری صهیونیستها با دولت رایش توسط پژوهشگران اروپایی منتشر گردیده است) که این جنایت سازمان یافته بعدها مستمسکی برای کسب امتیازات گوناگون از جامعه جهانی گردید... جنگ جهانی دوم به پایان رسید و بلافاصله کانون فتنه نخستین دستاورد جنایات خویش را در اشغال سرزمین فلسطین کسب کرد! دستاوردی که پایگاه دائمی این کانون را برای گسترش جنایات علیه بشریت و انهدام تمام ادیان و مذاهب و تصرف مناطق مهم جهان و کشتار ملت ها، برپا نمود. و امروزه در تعاملی شگفت کانون های مسیحیت افراطی دست در دست کسانی گذاشته اند که از ریشه با آنان در تضادند.
مسیحیان افراطی آوانجلیکال که هیچ دینی را بجز مسیحیت و هیچ مذهبی را بجز پروتستان قبول ندارند و با تبلیغات گسترده خود اسلام را هدف اصلی خود «بعد از سقوط کمونیسم» قرار داده اند آیا می دانند به عنوان بازوهای اجرایی صهونیست ها وارد عمل شده اند.
و در نهایت آیا صهیونیسم جهانی نمی داند باورهای معنوی مسلمانان موانع متعددی را برای مقابله با حیات اسرائیل ایجاد نموده است؟! آیا صهیونیسم نمی داند مسلمانان این اذن را دارند تا برای نجات دین خود، محدودیت ها و موانعی را که تاکنون فرصت تداوم حیات به اسرائیل و جامعه صهیونیست ها را داده است از سر راه خود بردارند؟!