كاركردها و پيآوردهاي هولوكاست
همهي اسناد، آثار و شواهد دلالت دارند كه «هولوكاست» يك دروغ بزرگ تاريخي و ساخته و پرداختهي صهيونيستها در جهان معاصر است. با اين حال، تبليغات گسترده، پيوسته و برنامهريزي شدهي كانونها، تشكلها، نويسندگان و نظريهپردازان يهودي از طريق رسانهها، فيلمها، سريالهاي تلويزيوني، رمانها و نيز موزهها و اماكن يادبود، تأثير رواني فراوان در القاي اين موضوع در اذهان و باور عمومي، داشته است. افكار و احساسات عمومي در اروپا و امريكا، خود را در قبال ظلم و ستم ادعايي نسبت به يهود گناهكار و بدهكار تلقي ميكرد و ميكند. اين احساس و شرايط رواني تحميلي، درگذشته به تدريج موجب شد تا آنها با آرمان صهيونيسم، مبني بر انتقال يهوديها به فلسطين و ايجاد دولت يهودي روي خوش و موافق نشان بدهند. اروپاييها و امريكاييها براي جبران ظلم و ستمي كه هرگز اتفاق نيفتاده بود، اسكان يهوديهاي اطراف و اكناف جهان را در سرزمين فلسطين، آن هم به قيمت كشتار، اخراج و آوارگي ساكنان وصاحبان اصلي آن سرزمين، يعني فلسطينيها، به عنوان يك موهبت تلقي كردند. بر اين اساس در اوج مظلوميت مردم بيدفاع فلسطين و كشتار، آوارگي و اخراج گسترده و سهمناك آنها از سوي گروههاي شبه نظامي و تروريستي «ايرگون»، «هاگانا»، «اشترن»، «زواي لومي» و دولت اسرائيل، افكار جهاني، به ويژه در غرب، نه تنها هيچ واكنشي از خود نشان نداد، بلكه با سكوت خود نظارهگر اين حوادث وحشتناك تاريخي بود و حتي با صهيونيستها و اشغالگران فلسطين همدردي نمود.
تأسيس «اسرائيل»
واقعيتهاي پس پرده تاريخ معاصر را به هيچ عنوان نبايد ناديده گرفت و فراموش كرد. جنگ جهاني اول، به عنوان يك برنامهي توطئهآميز حساب شده، باعث تلاشي امپراتوري عثماني و اشغال فلسطين از سوي بريتانياي كبير! شد. به دنبال آن، با تشكيل حكومت سرپرستي انگليس در فلسطين، به مدت تقريباً 30 سال، زمينههاي برپايي دولت صهيونيستي فراهم شد. جنگ جهاني دوم نيز با سلاح و پشتوانهي رواني و سياسي «هولوكاست» به عنوان پروژهي متمم آن، تأسيس دولت اسرائيل را در پي داشت.
امروز به جرأت ميتوان ادعا كرد كه جنگ جهاني دوم اگر چه يك توطئهي كاملاً صهيونيستي بود ليكن بدون سلاح تبليغاتي «هولوكاست» نميتوانست موجب تأسيس دولت «اسرائيل» در سرزمين فلسطين شود؛ حتي بايد اذعان نمود كه تداوم موجوديت دولت صهيونيستي در فلسطين، تاكنون مرهون سوژه تبليغاتي هولوكاست بوده است.
نشريه فرانسوي ليبراسيون در مقالهاي با عنوان «شوآ مذهبي جديد» ضمن اشاره به ظلم و آلام ادعايي قوم يهود و چگونگي بهرهبرداري آنها از ماجراي «هولوكاست» ميافزايد:
«تاريخ يهوديان از اين پس بر پايه تجربه تلخ نسلكشي بنا نهاده شده است . [...] اين ادعاي تاريخي امري مربوط به امروز و ديروز نيست، بلكه سابقهاين نوع نگرش به تاريخ يهوديت به سال 1951 ميرسد. همان هنگامي كه گراميداشت و يادبود واقعه نسل كشي برگزار شد. از آن هنگام به بعد اين نسل كشي به عنوان توجيه نهايي صهيونيسم و تأسيس دولت اسرائيل در سال 1948 مطرح گرديد و به منزلة پايان خوش تاريخ مصيبت بار يهوديان [!] تلقي گرديد. مورخان جديد اسرائيلي كه به آنها مورخان «پسا صهيونيستي» هم گفته ميشود به نوبه خود اثبات كردند كه چگونه خاطره اين واقعه به ابزاري براي تقويت احساسات مليگرايانه يهودي وحركت رو به جلوي اسرائيل در مناقشه اعراب و اسرائيل تبديل گرديد.»
تشديد استبداد صهيوني در غرب
دههي 1960 و 1970 ميلادي، يعني زماني كه بعضي تجديدنظرطلبان حوزهي تاريخ در اروپا با انتشار آثار تحقيقاتي و تاريخي خود در افشاي افسانهي هولوكاست تلاش نمودند، كانونهاي صهيونيستي و بعضي سازمانهاي فعال يهودي در جهان غرب به شدت سراسيمه شدند و به هراس افتادند. آنها به اشكال مختلف به مقابله با اين دسته از نويسندگان و مورخان برخاستند و درصدد سركوب و ارعاب آنان برآمدند. ويليام د. روبنشتاين يهودي صهيونيست دو آتشهي دانشگاه «ديكين» شهر ملبورن در استراليا، ضمن اعتراف نسبت به نگراني جدي و شديد يهوديها در قبال انتشار آثار افشا كنندهي دروغ هولوكاست، چنين نوشت: «اگر به سايرين نشان داده شود كه هولوكاست يك دروغ و نيرنگ است، در آن صورت اسلحة شماره يك زرادخانة تبليغاتي اسرائيل خنثي و بياثر ميشود.»
اين استاد يهودي، چندي بعد نيز اعلام كرد:
«اگر معلوم شود هولوكاست يك افسانهي صهيونيستي است، در آن صورت قويترين سلاح موجود زرادخانة تبليغاتي اسرائيل بياثر شده و از بين ميرود.»
از نظر سازمانها و كانونهاي يهودي و محافل صهيوني، «هولوكاست»، «شمشير» و در عين حال «سپر» اسرائيل است. يعني «هولوكاست» يك سلاح تهاجمي و يك حربهي تدافعي است. بر اين اساس، اركان موجوديت اسرائيل بر افسانهي «هولوكاست»؛ يعني شعار مظلوميت و ستمديدگي قوم يهود! استوار است.
بنابراين چندان بيدليل نيست كه بحث، بررسي و تحقيق دربارهي اين موضوع در جهان غرب به منزلهي ورود به حريم ممنوعه است. كانونها و محافل صهيوني از طريق اعمال نفوذ دردستگاههاي دولتي و قضايي كشورهاي غربي در اين باره «خط قرمز» تعيين كردهاند. هر نويسنده، انديشهمند، ناشر و سخنران كه از اين خط عبور كند، در وهلهي اول مورد تهاجم تبليغاتي و رسانهاي و سپس هدف حملهي فيزيكي گروهها و دستههاي شبه نظامي يهودي قرار ميگيرد. به دنبال اين تهاجم، دستگاههاي قضايي كشورهاي مورد نظر دست به اقدام ميزنند و دستور بازداشت و سپس محاكمه متهم را صادر ميكنند.
براي نمونه، در فرانسه پشتوانه قضايي و حقوقي صهيونيستها قانوني است به نام فابيوس ـ گسو كه نوعي امتياز براي يك قوم و گروه و نوعي تبعيض نژادي به نفع جرياني خاص است.
در 13 ژوئيه 1990 قانوني دربارهي مرز آزادي رسانهها در فرانسه وضع شد كه براساس مفاد آن، ترديد، انكار وزير سؤال بردن مسألهي «هولوكاست» در سه فرضيهي اساسي مربوط به آن، يعني :
1ـ اصل كشتار ادعايي يهوديها 2ـ اتاقهاي ادعايي كشتار با گاز 3ـ آمار ادعايي شش ميليون يهودي كشته شده در جنگ جهاني دوم، جرم تلقي ميشود. هر كس در كشور فرانسه از اين قانون تخلف كند به يك ماه تا يك سال زندان و نيز پرداخت جريمه و خسارت بين دو هزار (2000) تا سيصد هزار (000/300) فرانك محكوم ميشود.
اين قانون در سال 1990 ميلادي و به ابتكار «لوران فابيوس» يهودي، نخستوزير اسبق فرانسه وضع شد. فابيوس زماني عضو دولت سوسياليستي و رئيس مجلس ملي فرانسه بود. او همواره، در راه آرمان يهود و مرام صهيونيسم از هيچ تلاشي فروگذار نكرده است.
با اعمال فشار و تكاپوي همه جانبهي سازمانهاي يهودي محلي و بينالمللي، به دنبال الگوهاي ارايه شده از سوي فرانسه و اسرائيل، مبني بر منع قانوني انكار، ترديد و هرگونه سؤال دربارة «هولوكاست»، در كشورهايي چون آلمان، اتريش، بلژيك، سوئيس، اسپانيا، ليتواني نيز قوانيني مشابه مدل (فابيوس ـ گسو) وضع و تصويب شد. چنين قوانيني در هلند، كانادا و استراليا نيز هم اكنون اعمال ميشود.
با استناد به قوانين مزبور، تاكنون نويسندگان، مورخان، محققان و انديشهمندان زيادي بازداشت، محاكمه، زنداني و يا با اخطار و تهديد مواجه شدهاند. حتي قبل از تصويب چنين قوانيني، نيز اين محدوديتها در بعضي كشورهاي اروپايي وجود داشت. براي نمونه، در سال 1978 م. / 1359 ش. هر كس ميخواست در حمايت از ت. كريستوفرسون نويسندهي كتاب «دروغ آشويتس» شهادت دهد، به جرم «توهين به خاطره قربانيان» محكوم ميشد.
نويسندگان معروفي چون «موريس باردش» و «پل راسينيه» از پيشقدمان و پيشكسوتاني بودند كه عليه دروغ «هولوكاست» كتاب و مقاله نوشتند و دست به افشاگري در اين باره زدند اما به مشكلات و مصيبتهايي گرفتار و دچار شدند كه گروههاي ذي نفوذ يهودي و استبداد پنهان غربي براي آنها به وجود آوردند. با اين حال مقاومت، شجاعت و پايداري اين نويسندگان، در جهان امروز زبانزد عام و خاص است.
در ميان نويسندگان جهان غرب، از ويلهلم استاگليچ فرانسوي، نويسندهي كتاب «افسانه آشويتس» در سال 1979 م./ 1358 ش. تا آرتور رابرت بوتز امريكايي، نويسندهي كتاب «دروغ قرن بيستم» در سال 1976 م./ 1355 ش. هر كدام به نوبهي خود سختيها و صدماتي متحمل شدهاند.
محاكمه روژه گارودي نويسندهي مسلمان فرانسوي در چندسال پيش از اين، در كشور فرانسه، و مهمتر از آن، ضرب و شتم، بازداشت و محاكمهي پروفسور روبر فوريسون استاد برجستهي دانشگاههاي فرانسه و نويسندهي مشهور آن كشور، از نمونههاي بارز استبداد، خفقان و سانسور صهيونيستي در جهان غرب است. روبر فوريسون با اشاره به تهاجم جنونوار گروههاي دختر و پسر يهودي عليه خود، مينويسد:
«يهوديها در محدودهي زندگي من دخالت ميكردند... آن ها ديوانهوار، با لحن توأم با شكوه و تهديد آمدند تا در گوش من فرياد بزنند كه مطالعات و تحقيقاتم آنها را عصباني و آشفته كرده است. حرف آنها اين بود كه نتيجهگيري تحقيقاتيام نادرست بوده و من بايد به طور آمرانهاي با تفسير و برداشت آنها از تاريخچة جنگ جهاني دوم موافقت و همراهي نشان دهم ... به من هشدار داده شد چنانچه خواستهي آنها را نپذيرم، كار و زندگيام را از دست خواهم داد. كمي بعد از آن به دادگاه كشانده شدم. بعد هم مجموعه موسوم به «سنهدرين بزرگ» متشكل از روحانيون، پزشكان و ديگر چهرههاي شاخص و برجسته يهودي، مبارزه شديد و كينه توزانهاي را از طريق رسانههاي گروهي عليه من آغاز و از اعمال خشونت عليه من حمايت كردند.»
اين نويسندهي فرانسوي ميافزايد: «روزها و ساعاتي كه صرف پيگيري پروندههاي دادگاهها و يا اقدامات و فعاليتهاي متفرقه شد، بايد به روزها و ساعاتي اضافه شود كه در تخت بيمارستانها براي مداوا و بهبودي سپري شده است و همة اينها ناشي از آثار يك مبارزة خسته كننده و فرسايشي يا پيامدهاي ناشي از تهاجم فيزيكي گروهها و عناصر مسلح و خرابكار يهودي بوده است. يادآوري اين نكته ضروري است كه سازماندهي و فعاليت شبه نظاميان مسلح در فرانسه، جز براي جامعه يهوديان اين كشور، براي ساير گروهها و تشكلها اكيداً ممنوع است.»
فوريسون با اشاره به فشارهاي قضايي، رواني، اجتماعي، اقتصادي و حتي تهاجم فيزيكي مخالفان يهودي خود، ميافزايد: «منحصراً به همين دلايل، زندگي من طي بيست و پنج سال گذشته بسيار دشوار بوده است. من هنوز هم زندگي سختي را ميگذرانم و به احتمال بسيار زياد، روند زندگي من در آينده نيز به همين صورت باقي خواهد ماند.»
اين قبيل تحديدها، تهديدها و فشارها، نوعي ارعاب و استبداد پنهان را در بعضي كشورهاي غربي به وجود آورده است؛ به طوري كه نه فقط بعضي استادان دانشگاه، نويسندگان و حتي معلمان، به اتهام نوشته يا سخني، گرفتار محكوميتهاي سخت و طولاني زندان، تبعيد و حتي از دست دادن شغل شدهاند، بلكه شماري از اين افراد به ناگزير از انظار پنهان شده و زندگي مخفي، دور از همسر و فرزندان و خانواده در پيش گرفته و وضعيت و شرايط بسيار تلخ و اسفباري دارند. اين قبيل سختگيريها و فشارها اگر چه به طور معمول، در هالهاي از سكوت و سانسور در جهان غرب اجرا و عملي ميشود اما در پارهاي مواقع راهي جز اقدام آشكار و علني وجود ندارد.
دستگيري و بازداشت ديويد ايروينگ نويسنده و مورخ مشهور انگليسي در دسامبر 2005/ آذر 1384 در اتريش يك نمونه بارز در اين زمينه است.
ديويد ايروينگ به اتهام تأليف و تدوين آثاري در افشاي افسانهي «هولوكاست» و اثبات اين دروغ بزرگ، از جمله تلاش و اقدامش در تنظيم، ويراستاري و انتشار خاطرات «گوبلز» وزير تبليغات آلمان نازي، هم اكنون در اتريش زنداني است. اما افراد ديگري هستند كه با تهديد و ارعاب كانونهاي صهيونيستي يا ساكت و خاموش شده و به كنج عزلت گرفتار شدهاند و يا براي خوشايند صهيونيستها با يك درجه تخفيف، اصل هولوكاست را تائيد و در آمار وارقام آن خدشه وارد كردهاند. با اين حال كساني نيز هستند كه به طرز بسيار مرموزي سر به نيست شدهاند. در مجموع كمترنويسنده يا محقق و مورخي تاكنون توانسته است پس از عبور از خط قرمز صهيونيستي و ورود به حريم ممنوعهي «هولوكاست» جان به سلامت به در برده باشد.
تجهيز اتمي اسرائيل
تجهيز «اسرائيل» به سلاح اتمي يكي از دستاوردهاي بزرگ «هولوكاست» است. كانونها و سازمانهاي يهودي و صهيونيستي در پوشش اين دروغ بزرگ تاريخي، از يك سو جهان غرب را بدهكار يهوديها قلمداد ميكنند و از سوي ديگر آنها را متعهد و موظف به حراست و نگهباني از منافع و موجوديت رژيم صهيونيستي ميدانند.
آنها با دستاويز قرار دادن افسانهي «هولوكاست»، به تجميع و اسكان يهوديها در فلسطين و در قلب ملتهاي مسلمان و ممالك اسلامي اقدام كردند و از سوي ديگر، موجوديت اسرائيل و اشغالگران را همواره در معرض تهديد و خطر جلوه دادهاند. بنابراين، توجيه اين بود كه براي جلوگيري از هولوكاستي ديگر! راهي جز مجهز كردن دولت جديدالتأسيس اسرائيل به تسلحيات هستهاي وجود نخواهد داشت. به اين ترتيب طي تعامل و توافق كاملاً برنامهريزي شده ميان رهبران و تشكلهاي صهيونيستي و در رأس آنها سازمان جهاني صهيونيسم و كنگره جهاني يهود با دولت امريكا، انگليس، فرانسه و آلمان، بلافاصله يك سال پس از اعلام تأسيس اسرائيل (1948م./ 1327 ش.)، در 1949 م./ 1328 ش. مقدمات انجام برنامههاي هستهاي اسرائيل فراهم شد. بررسي منابع معدني صحراي نقب نشان داد كه اين منطقه داراي فسفات حاوي اورانيوم است. در همين سال در مؤسسه وايزمن در تلآويو، بخش تحقيقات ايزوتوپي و شالودة برنامهي هستهاي اسرائيل ريخته شد.
دولت فرانسه متعهد و موظف شد امكانات فني و تأسيسات مورد نياز در اختيار اسرائيل قرار دهد. در همين سال فرانسه به تقاضاي بن گوريون نخستوزير و وزير دفاع وقت اسرائيل پاسخ مثبت داد. از آنجا كه در ميان متخصصان و دانشمندان اتمي فرانسه (بعد از جنگ جهاني دوم) تعداد بسياري يهودي بودند، ميان آنها و دانشمندان داخل اراضي اشغالي تماسهاي غيررسمي و غيرعلني با سرعت چشمگير آغاز شد. همزمان امريكا و انگليس نيز به ياري و كمك اسرائيل شتافتند؛ متخصصان و دانشمندان اتمي شاغل در نيروگاهها و مراكز اتمي امريكا و انگليس همكاري همه جانبه با اسرائيليها را آغاز كردند. دولت اسرائيل به رياست بن گوريون، با تشكيل كميسيون انرژي اتمي، يكي از متخصصان يهودي به نام ارنست برگمن را به رياست اين كميسيون منصوب كرد.
در 953 م./ 1332 ش. قرارداد رسمي همكاري در زمينهي پژوهشهاي هستهاي ميان فرانسه و اسرائيل به امضا رسيد و مبادلة اطلاعات فني رسماً آغاز شد. اين برنامه به قدري سري بود كه تا دو سال حتي براي جامعهي يهودي داخل اراضي اشغالي فلسطين مخفي نگاه داشته شده بود. صرف نظر از فروش مقادير زيادي تجهيزات نظامي از قبيل اسلحه و هواپيما از سوي فرانسه به اسرائيل؛ از جمله 300 هواپيماي نظامي و معادل 600 ميليون دلار اسلحه، فرانسويها راكتور هستهاي به ارزش 75 ميليون دلار به دولت اسرائيل تحويل دادند. به هر روي تصميم دولت اسرائيل مبني بر ساخت راكتور هستهاي در ديمونا در صحراي نقب با همكاري رسمي فرانسه و چراغ سبز امريكا و انگليس، نقطه عطفي در تاريخ برنامههاي هستهاي و تغييرتوازن قدرت در منطقه به نفع رژيم صهيونيستي بود. البته ناگفته نماند كه پيش از اين، در سال 1952 م. / 1331 ش. در پي تأسيس كميسيون انرژي اتمي اسرائيل، امريكا به اسرائيل كمك كرده بود تا يك راكتور كوچك 5000 كيلو واتي در نحل سورق در نزديكي ساحل مديترانه بسازد. نحل سورق بخشي از برنامة «اتم براي صلح» دولت آيزنهاور بود. اما راكتور ديمونا متفاوت بود، زيرا قرارداد فرانسه و اسرائيل در اوايل 1957 م./ 1336 ش. كاملاً سري و براي ساختمان يك رآكتور 24000 كيلوواتي بود. به اين ترتيب نخستين گامها براي ساختن سلاحهاي اتمي و هستهاي در فلسطين از سوي صهيونيستها برداشته شد.
فرانسه و اسرائيل از 1957 م./ 1336 ش. هكاري مشترك خود را براي طراحي هواپيماهاي جنگنده ميراژ آغاز كردند. البته فرانسه در سال 1961 م./ 1340 ش.، 72 جنگنده بمبافكن ميراژ 3 ـ C به اسرائيل فروخت. اين هواپيماها قادر به حمل و پرتاب بمب هستهاي بودند. آلمان غربي نيز در آن دوران، امكانات پيشرفتهاي در زمينه جدا كردن مواد شكافت پذير از سوخت مصرف شده راكتور هستهاي در اختيار اسرائيل قرارداد كه آنها را قادر ميساخت بدون داشتن كارخانه جداسازي پلوتونيوم، سلاح هستهاي بسازند. به اين ترتيب با همكاري و پشتيباني و دخالت مستقيم قدرتهاي جهاني به ويژه دولتهاي غربي، اسرائيل پس از امريكا، شوروي، انگليس، فرانسه و چين در فهرست ششمين دولت دارندهي سلاح هستهاي در جهان و اولين دولت برخوردار از بمب اتم در منطقهي خاورميانه قرار گرفت.
ناگفته نماند كه همكاري هستهاي ميان اسرائيل و دولتهاي غربي مورد اشاره، منحصر به آن سالها نبود، بلكه امروز نيز اين ارتباط و همكاري چون گذشته ادامه دارد.
مدارك موجود حكايت از آن دارند كه اسرائيل، در شرايط كنوني، با حمايت گسترده مالي و فني آلمان در حال تقويت توان هستهاي خود است. زيردريايي «تكوما» مجهز به موشكهاي داراي كلاهك هستهاي كه هم اكنون در اختيار اسرائيل قرار گرفته، بخشي از كمك و همكاري هستهاي آلمان با رژيم صهيونيستي است كه پروژه آن در سالهاي اخير اجرا شده است. قرارداد ساخت زيردريايي موسوم به «دلفين» ميان اسرائيل و آلمان از ديگر پروژههاي نظامي و جنگي ميان آنها است. اين زير درياييها توسط كارخانه «هوالت» آلمان در بندر «كيل» ساخته شده و كمپاني «توسن» آلمان آنها را تجهيز كرده است. اين زيردرياييها قادرند به مدت چهار هفته در دريا بمانند و بيش از پانزده هزار كيلومتر مسافت طي كنند. زيردريايي «دلفين» مجهز به موشكهاي «هارپون» است كه اسرائيليها با تجهيز آن به كلاهكهاي هستهاي سعي در تقويت توان نظامي و اتمي خود در سطح دريا دارند. به نوشتهي منابع غربي؛ يكي از نشانههاي استفاده از زيردرياييهاي آلماني براي مقاصد هستهاي از سوي اسرائيل آن است كه اين زيردرياييها به اژدرافكنهاي 650 ميليمتري مجهز ميشوند، در حالي كه اژدرافكنهاي معمولي اين زيردرياييها 533 ميليمتري است.
به گفتهي متخصصان و كارشناسان تسليحات هستهاي، رژيم صهيونيستي اكنون حدود سيصد كلاهك هستهاي در اختيار دارد.
اسرائيليها همواره درتوجيه تجهيز خود به سلاحهاي غير متعارف، بهانهي «هولوكاست» و آسيبپذيري جامعهي صهيونيستي در فلسطين اشغالي را پيش كشيدهاند. شگرد تبليغاتي صهيونيستي، بر محور ادعاي مظلوميت يهود، طي اين سالها، همواره توجيهگر جنايتها، توسعهطلبيها، تجاوزات و برتري طلبيهاي رژيم صهيونيستي بوده است. بنابراين، «هولوكاست» به يك سلاح چند منظوره تبديل شده است.
بن گوريون اولين نخستوزير اسرائيل در توجيه اقدامات و فعاليتهاي اسرائيل براي توليد جنگافزارهاي اتمي، طي نامهاي به جان.اف. كندي رئيس جمهور وقت امريكا، تلاشهاي كشورهاي اسلامي و مردم فلسطين را براي آزادي فلسطين به منزلهي «نابودي اسرائيل» تفسير و «آزادي فلسطين» را به معني يك «هولوكاست» ديگر اعلام كرد و نوشت:
«آزادي فلسطين بدون نابودي كامل مردم اسرائيل امكان ندارد؛ اما مردم اسرائيل در شرايط فلاكت بار شش ميليون يهودي بيدفاعي كه توسط آلمان نازي نابود شدند قرارندارند... هيتلر حدود چهل سال پيش به جهانيان اعلام كرد كه يكي از اهدافش نابودي تمام يهوديان است.
جهان متمدن، در اروپا و امريكا در قبال اين موضعگيري با خونسردي و ملايمت برخورد كرد. نتيجه آن هولوكاست بود كه در تاريخ بشري نظير نداشت.»
صهيونيستها خود بهتر از همه به مكنونات پنهاني خود واقف بودند. آنها به خوبي ميدانستند كه توسعه طلبي، برتري جويي و فزونخواهي اسرائيل را جز با سلاح دروغين «هولوكاست» نميتوان توجيه كرد. يائير اورون كارشناس اسرائيلي سلاحهاي هستهاي با اشاره به اهداف اسرائيل، مفهوم «اجبار هستهاي» را در سال 1974 چنين تبيين كرد:
«دستيابي به سلاحهاي برتر [هستهاي] به معناي امكان استفاده از آنها براي وادار كردن طرف ديگر [كشورهاي پيرامون فلسطين] به پذيرش خواستهاي سياسي اسرائيل است.»
يك نويسندهي يهودي امريكايي طرفدار فرضيهي «هولوكاست» نيز در اين باره چنين اعتراف كرده است:
«در همة گزارشهاي مربوط به تصميم اسرائيل براي توسعه سلاحهاي هستهاي، به كابوس يهوديسوزي اشاره شده است. گويي در غير اين صورت اسرائيل به سمت هستهاي شدن گام بر نميداشت.»
نتيجه اين كه؛ اسرائيل، موجوديت و تداوم حاكميت آن در فلسطين و برتري نظامي رژيم صهيونيستي در منطقه،به ويژه برخورداري اشغالگران از سلاحهاي غير متعارف، از جمله بمب هستهاي، تماماً با پشتوانه رواني، سياسي و تبليغاتي افسانهي «هولوكاست» به دست آمده است.
از سوي ديگر، افسانهي «هولوكاست» مبناي بهانهگيري صهيونيستها و قدرتهاي جهاني حامي اسرائيل در مخالفت با هرگونه پيشرفت علمي، فني و فنآوري كشورهاي اسلامي منطقهي خاورميانه شده است. اين داستان محورتوجيه سياسي و تبليغاتي كانونهاي ذينفوذ صهيونيستي در ضديت با دستيابي كشورهايي چون جمهوري اسلامي ايران با هرگونه فنآوري هستهاي صلحآميز، يا هر نوع پيشرفت در عرصههاي علمي و فني است.
در اين واقعيت هيچ ترديدي نيست كه علت اصلي و عمدهي لشكركشي امريكا به عنوان متحد استراتژيك اسرائيل به عراق، نه مخالفت و مبارزه با رژيم بعثي يا شخص صدام حسين، بلكه انهدام تأسيسات، امكانات زيربنايي و زير ساختهاي اقتصادي، علمي و نظامي مردم مسلمان آن سرزمين اسلامي در مسير تضعيف و تسليم و انقياد دشمنان رژيم اشغالگر صهيوني بوده است. فشارهاي شديد سياسي امريكا و اقمار غربي ايالات متحده عليه سوريه به عنوان يكي از كشورهاي خط مقدم مبارزه با اسرائيل، طي ماههاي اخير، از اين قاعده مستثني نيست. فشارها، تحديدها و تهديدهاي سياسي و تبليغاتي جهان غرب و سازمانهاي جهاني از جمله آژانس بينالمللي انرژي اتمي به رهبري اشخاص و سازمانهاي ذينفوذ صهيوني، عليه جمهوري اسلامي، تحت بهانهي تلاش ايران براي دستيابي به تجهيزات، امكانات و فنآوريهاي هستهاي، صرفاً به دليل مواضع جدّي و صريح ايران در قبال رژيم صهيونيستي است. با اين حال، قدرتهاي غربي تحت نفوذ صهيونيسم، در پَسِ پرده اذعان و اعتراف ميكنند كه انگيزه و هدف آنها، پيشگيري از «هولوكاست» ديگر است!
باجگيري، تاراج و غارت ثروتها
دستاورد ديگر افسانهي «هولوكاست» براي صهيونيستها، كانونهاي صهيونيستي و نيز گروههاي بيشماري از يهوديهاي جهان، در حوزهي اقتصادي و پولي قابل بررسي و ارزيابي است.
صهيونيستها پس از اين كه توانستند داستان «هولوكاست» را با انواع حيلهها و تبليغات فريبكارانه به صورت يك واقعيت تاريخي جايگزين حقيقت كنند، فرصت را براي تاراج و غارت ثروت پارهاي از كشورها و ملتهاي اروپايي غنيمت شمردند.
آنها طرحها و برنامههاي حساب شدهاي را در راستاي «باجگيري» از اين كشورها تدوين و تدارك ديدند و به معرض اجرا گذاردند. شبكهها، سازمانها و بنگاههاي دريافت غرامت و «صندوق يهوديسوزي» در سوئيس و دهها كميته، مجمع و شركت بيمه مدعي قيموميت يهوديان از جمله مجامع و مراكزي هستند كه بلافاصله مثل قارچ سربلند كردند. آنها در همان سالهاي اوايل دههي 1950 م./ 1329 ش. طي مذاكرات و توافق نامههايي با آلمان رسماً آن كشور را متعهد و موظف به پرداخت غرامت به بعضي سازمانهاي يهودي، يهوديان به اصطلاح بازمانده از جنگ جهاني دوم و نيز دولت اسرائيل نمودند. براساس سه نوع قرارداد جداگانه كه با آلمان در سال 1953 م. / 1332 ش. منعقد شد، اين كشور متعهد گرديد صدها هزار يهودي را به عنوان بازماندهي اردوگاههاي جنگ جهاني دوم، زير پوشش قرار داده و به آنها غرامت بپردازد. براساس قرارداد مزبور، بسياري از اين يهوديها بايد مادامالعمر از آلمان غرامت مقرري دريافت كنند. همچنين در قرارداد ديگر، دولت آلمان بايد به دولت اسرائيل به عنوان قيم صدها هزار يهودي بازمانده از جنگ جهاني دوم، هر سال مبالغ قابل توجهي پرداخت و به حساب آن دولت واريز كند. اين در حالي است كه در زمان جنگ جهاني دوم، پديدهاي به نام «اسرائيل» موجوديت خارجي نداشت.
در قرارداد سوم، دولت آلمان موظف به پرداخت پول، به طور مستمر به برخي سازمانهاي يهودي و صهيونيستي است. از جمله اين سازمانها، «مجمع مطالبات مادي يهوديان از آلمان» است كه سازمانها و كانونهاي يهودي متعددي مثل «كميتة يهوديان امريكا»، «كنگره يهوديان امريكا»، «مؤسسه بناي بريث» «كميته توزيع مشترك» و ... را پشتيباني ميكند و تحت پوشش قرار ميدهد.
به اين اسامي، بايد دهها سازمان يهودي و صهيونيستي ديگر از قبيل؛ «مجمع بينالمللي مطالبات دوره يهوديسوزي»، «گردهمايي يهوديان جهان»، «مجمع مديران سازمانهاي بزرگ يهوديان امريكا»، «مركز سايمون ويزنتال»، «آژانس يهود»،، «انجمن ضد افترا»، «كنگره جهاني يهود» و ... را نيز افزود. كانونها و سازمانهاي مزبور نه فقط اهداف و برنامههاي خود را به آلمان، بلكه كشورهاي ديگري مثل اتريش، سوئيس و ... نيز تحميل كردند. آنها از سالهاي اوليهي دههي 1950 تاكنون، ميلياردها دلار از اين كشورها باج گرفتهاند.
بانكهاي سوئيس از جمله طعمههايي هستند كه تحت فشارهاي سياسي و تبليغاتي اين قبيل سازمانها نه تنها ميلياردها دلار به آنها پرداخت كردهاند بلكه ميلياردها دلار موجودي صدها حساب بانكي مسدود شدهي شخصيتهاي حقوقي، حقيقي و مراكز بزرگ صنعتي، تجاري و توليدي آلمان را كه مالكان و مديران آنها براثر جنگ جهاني دوم، قرباني شده بودند، ناگزيردر اختيار مجامع يهودي مزبور قرار دادهاند. اين سازمانها و در رأس همهي آنها، «كنگره جهاني يهود» از طريق اعمال فشار بر دو حزب حاكم امريكا و نيز مجلس نمايندگان و مجلس سنا و حتي رئيسجمهور، همهي ابزارهاي قدرت در امريكا را عليه بانكداران و مديران بانكهاي سوئيس به كار گرفت و در اين راه، به موفقيتهاي چشمگيري نايل شد.
طبق مندرجات بعضي منابع يهودي و امريكايي، در اواخر 1995 م./ 1374 ش. ادگار برانفمن رئيس «كنگره جهاني يهود» و يكي از بزرگترين تاجران ليكور (نوعي مشروب الكلي) سيگرام كه ثروت شخصياش بالغ بر سه ميلياد دلار است، به همراه خاخام اسرائيل سينگر ، از غولهاي ثروتمند معاملات ملكي ايالات متحده و دبير كل «كنگره جهاني يهود» با همراهي «اِلان اشتاين برگ» مدير اجرايي «كنگره جهاني يهود»، با بهرهگيري از اهرم كميتهي بانكي مجلس سناي امريكا، آنچنان بانكهاي سوئيس را تحت فشار، تهديد و ارعاب قرار دادند كه سرانجام صدها حساب بانكي بدون دعوي با موجودي صدها ميليون دلار را شناسايي و در اختيار خود گرفتند.
اين سازمانها براي بدنام و متهم كردن مديران بانكهاي سوئيسي، تبليغات ميكردند كه سوئيسيها ميلياردها دلار سپردههاي يهوديهاي اروپايي قرباني جنگ جهاني دوم را بالا كشيده و تصاحب كردهاند. آنها با كمك مراكز بزرگ پولي و بانكي امريكا، بانكداران سوئيسي را تهديد به تحريم و محاصره پولي كردند و حتي سهامداران ايالات متحده را به تعليق معاملات خود با سوئيس تحريك و مجبور كردند. به طوري كه گفتهاند؛ سوئيسيها طي اين سالها صدها ميليون دلار براي خنثيسازي و پاسخ به تبليغات فريبكارانهي سازمانهاي صهيونيستي هزينه كردهاند. براي مثال، فقط در سال 1997 م./ 1376 ش. بانكداران سوئيسي مبلغي در حدود پانصد ميليون دلار در مسير پاسخگويي به اتهامات و تبليغات رهبران سازمانهاي صهيونيستي خرج كردند. با اين حال سرانجام سوئيسيها تسليم اين فشارها شدند.
در اواسط اوت 1998/ 1377 ش. بر اثر فشارهاي تبليغاتي و سياسي، بسياري از مراكز و مؤسسات بزرگ تجاري و مالي ايالات مختلف امريكا، معاملات و روابط خود را با بانكهاي سوئيسي به حالت تعليق درآوردند و آنها را تحريم كردند؛ تا آن جا كه سوئيس ناگزير، تسليم شد و پذيرفت كه حداقل در رابطه با مطالبات كانونهاي صهيونيستي، مثل «كنگره جهاني يهود» و نيز «كميتة ضد افترا» به رياست ابراهام فاكسمن، مبلغ 25/1 ميليارد دلار بپردازد.
باجگيري سازمانهاي يهودي از سوئيس منحصر به حسابهاي راكد و مسدود شده نبود كه بسياري از آنها به دولت و اشخاص مختلف آلماني (مقامات دولتي، ثروتمندان، صاحبان شركتها و مراكز صنعتي، توليدي، مالي و ...) تعلق داشت؛ بلكه آنها صدها تن طلاي خالص آلمان را كه در بانكهاي سوئيس و حتي بعضي بانكهاي اروپايي مثل انگليس نگهداري ميشد، با انواع حيلهها تصاحب كردهاند. اين توطئههاي منسجم، پيدرپي و برنامهريزي شده براي غارت صدها ميليارد دلار ثروت بلاصاحب در بانكهاي بينالمللي، تحت پوشش افسانهي «هولوكاست»، امروز ديگر نه براي بعضي مورخان، محققان وآگاهان، يعني خواص جامعهي جهاني، بلكه براي بسياري از مردم و شهروندان عادي نيز آشكار و اهداف و ماهيت بازيگران پس پردهي آن معلوم و بر ملا شده است. فينكلشتاين نويسندهي يهودي امريكايي ضمن اعتراف به اين واقعيت ميافزايد:
«به سادگي ميتوان دريافت چرا بسياري از سوئيسيها بر اين باورند كه كشورشان قرباني نوعي دسيسه بينالمللي شده است.»
به جرأت و صراحت ميتوان ادعا كرد كه تاكنون هيچ نويسنده، محقق، مورخ و يا سازمان و مؤسسهاي نتوانسته و قادر نبوده است رقم پولها و سرمايههاي نقدي و غير نقدي آلمانيها و ديگران را كه پس از جنگ جهاني دوم تاكنون از سوي بعضي اشخاص، سازمانها و گروههاي ذي نفوذ يهودي تصاحب و تصرف شده، به طور صحيح و دقيق بررسي، ارزيابي و حسابرسي كند.
به موجب ارقام رسمي، در سال 1939م. تعداد 2278 شركت بينالمللي در كشور سوئيس به ثبت رسيده بود كه سرمايههاي اعلام شدهي آنها غالباً غير واقعي و حكم قسمت نمايان يك كوه يخ را داشت. معمولاً ترازنامهها دستكاري ميشد تا توجهي دولتها را در كشورهاي مبداء جلب ننمايد. در مدت هفت ماه قبل از سپتامبر 1939، يعني آغاز جنگ جهاني دوم، تعداد 256 مؤسسه بازرگاني به سوئيس انتقال يافت. در آن زمان 214 بانك با سرمايه و ارتباطات بينالمللي و 2026 شركت سرمايهگذاري، مؤسسات اماني و خصوصي وجود داشت كه اكثريت صاحبان سهام آنها غير سوئيسي بودند.
در ميان اينها، دهها مؤسسه، شركت و كارتل بينالمللي آلماني وجود داشت. يك نمونهي مشهور، «شركت بينالمللي صنايع فاربِن» به عنوان امپراتوري عظيم صنعتي، متشكل از شركتهاي عظيم اقماري متعدد بود. اين شركت به قدري بزرگ و ثروتمند بود كه از آن به عنوان يك «حكومت در داخل حكومت» آلمان نازي ياد كردهاند. اين قبيل شركتها و امپراتوريهاي عظيم مالي و صنعتي آلماني در آن سالها در كشور سوئيس سرمايهگذاري كرده بودند. علاوه بر اينها، بسياري از اشخاص، ثروتمندان، مديران وصاحبان شركتهاي تجاري و توليدي آلمان، به دليل شرايط خاص سياسي و فضاي سياسي و تبليغاتي ضد آلماني، با نامهاي پوششي وغير آلماني در سوئيس سرمايهگذاري ميكردند. با اين همه، پس از شكست آلمان در جنگ و تلاشي ساختار سياسي و اقتصادي آن كشور و نيز مرگ و مير و قتل مديران، صاحبان و سرمايهگذاران بسياري از شركتهاي آلماني در خلال جنگ و يا پس از آن، تمامي سپردههاي مورد اشاره به تاراج و يغما رفت. رسانههاي آلماني در سال 1963، يعني سالها پس از جنگ، دربارهي ذخاير پولي و ناپديد شدن سپردهها و طلاهاي آن كشور دست به افشاگري زدند و اسناد و مداركي منتشر كردند.
اسناد موجود حكايت از آن دارند كه در دهم اوت 1944 / 1323ش. گروهي از صاحبان صنايع بزرگ و عمدهي آلمان در هتلي واقع در «استراسبورگ» فرانسه گرد هم آمدند. يك ژنرال بلند پايهي ارتش آلمان در اين اجلاس به نمايندگان «كروپ» ، «روچلينگ» ، «مِسر اشميت» ، «راين متال» ، «فولكس واگن» و ... گوشزد كرد كه آلمان احتمالاً در جنگ شكست خواهد خورد و دولت نازي درصدد است ممنوعيت صدور سرمايه به خارج را لغو كند. اين ژنرال گفت: پس از جنگ، يك امپراتوري بزرگ آلماني از خرابههاي جنگ سر بيرون ميآورد كه نيازمند اين سرمايهها خواهد بود. شركت كنندگان در نشست استراسبورگ، تصميم گرفتند سرمايههاي سرشاري به يك كشور ثالث، يعني سوئيس منتقل كنند. گفته شده كه سوئيس در واقع خزانهدار دستگاه رايش سوم بود. اگر چه بعضي بانكداران سوئيس تا مدتي هرگونه دارايي بازمانده از دوران نازيسم را در كشور خود رد ميكردند اما در فوريه 1995/ 1374 ش. بانكهاي سوئيس دست كم از وجود 755 حساب بانكي مربوط به دوران جنگ پرده برداشتند و در برابر افكار عمومي اظهار داشتند: «متأسفيم، ما دروغ گفته بوديم».
اسناد متفقين از جمله گزارشهاي سال 1944 سازمان اطلاعاتي امريكا حكايت از آن دارد كه «بانك سوئيس» و «بانك اعتبارات سوئيس» ارتباطات تجاري و مبادلات هنگفت پولي با آلمان هيتلري داشته است. بعضي رهبران آلمان از جمله «هرمن گورينگ» در خلال جنگ بارها به سوئيس سفر كرده و مقادير هنگفتي را به حسابهاي بانكي اين كشور واريز كرده بود.
براساس اسناد مزبور، بين رايش بانك و بانكهاي سوئيس همواره معامله طلا جاري بود. مديران بانكهاي سوئيس هميشه پذيراي طلاهاي آلمان براي نگهداري در خزانه و صندوقهاي خود بودند.
علاوه بر اين، آلمان مقادير قابل توجهي الماسهاي تراش خورده در بانكهاي سوئيس ذخيره كرده بود. اينها سرمايهها و ثروتهايي بودند كه نه متعلق به آدولف هيتلر، گوبلز، گورينگ و ديگر مقامات وقت آلماني، بلكه به مردم و كشور آلمان تعلق داشت كه پس از جنگ جهاني دوم، بر اثر تبليغات سياسي و رواني و نيز فشارها، تهديدها و ترفندهاي گوناگون، سازمانهاي يهودي و گروههاي صهيونيستي، بخش عمدهي آنها را از بانكهاي جهاني از جمله بانكهاي سوئيس غارت كردند و يا به صورت باج و به عنوان غرامت و يا سرمايههاي بازماندگان يهودي به يغما بردند.
موارد مزبور، به غير از پولهايي است كه تاكنون دولت آلمان از خزانه رسمي كشورو از جيب مردم آلمان، به اسرائيل، سازمانهاي يهودي و صهيوني و يا صدها هزار يهودي به عنوان بازمانده جنگ پرداخت كرده است.
«كلاوس كينكل» وزير امور خارجه آلمان در 1998 م./ 1377 ش. طي يك ميزگرد تلويزيوني با حضور سفير اسرائيل در آن كشور و نيز تعدادي از شخصيتهاي يهودي، در پاسخ به سؤال شبكه A.R.D به صراحت اعتراف كرد كه تا آن تاريخ، دولت آلمان يكصد ميليارد مارك به عنوان غرامت به يهوديها پرداخت كرده است.
«رابين كوك» وزير امور خارجه وقت انگلستان، در مه 1997 / ارديبهشت 1376، آمادگي اين كشور را براي تعيين تكليف طلاهاي آلمان نازي در بانك مركزي انگلستان اعلام كرد. حزب كارگر انگلستان در تبليغات انتخاباتي خود در آن دوران وعده داده بود كه در صورت پيروزي و رسيدن به قدرت، باقيماندهي طلاهاي آلمان نازي در بانك مركزي انگلستان را صرف پرداخت غرامت به بازماندگان و خانوادههاي قربانيان يهودي جنگ جهاني دوم خواهد كرد.
براساس اسناد منتشر شده، به غير از صدها تن شمش طلاي آلمانيها در بانكهاي سوئيس، انگلستان، سوئد و ...، بعضي كشورها تاكنون از افشاي اسرار سپردههاي آلمان نازي در بانكهاي خود، خودداري ورزيده و فقط تعدادي از آنها در سالهاي اخير از وجود طلاهاي آلمان در كشور خود خبر دادهاند. براي مثال كشور پرتغال در سال 1996 اعلام كرد كه 270 تن طلاي آلمان نازي در بانك مركزي اين كشور كشف شده است. علاوه بر اينها، پس از اشغال آلمان از سوي متفقين، بسياري از بانكهاي اين كشور از سوي متفقين غارت شد و طلاهاي بانك مركزي آلمان نيز به سرقت رفت. همچنين در روزهاي آخر جنگ، يكصد تن طلاي جاسازي شدهي متعلق به آلمان در يك معدن نمك كشف و از سوي متفقين ضبط شد.
در حال حاضر يك «مافياي» كاملاً سازمان يافته وجود دارد كه توجه خود را بر موضوعاتي متمركز ساخته كه پيگيري سرنوشت «ذخاير طلا» و ثروتهاي متعلق به آلمان نازي از جملهي آنهاست.
هدفهاي عمده و اصلي اين ادعاها نيز دولتها، بانكها، موزهها، مؤسسات بيمه و ... هستند. تنها استدلال باجخواهان در قالب يك كلمه، «شوآ» است. نه دولتها، نه شركتها و نه بانكها و شركتهاي بيمه، هيچ كدام جرأت ندارند در پاسخ به اين ادعاها و مطالبات سازمانها و گروههاي فشار يهودي بگويند كه موضوع طرح شده، يك افسانه است و پرداخت غرامت به نام جناياتي كه انجام نشده معني ندارد. سازمانهاي يهودي پيوسته اتهامات ادعايي خود را نه تنها عليه آلمانيها، بلكه عليه چرچيل، روزولت، دوگل، استالين، پاپ پيوس دوازدهم، كميته بينالمللي صليب سرخ، دولتهاي بيطرف (مثل سوئيس) و ساير كشورها تكرار ميكنند. از نظراين سازمانها، فرض بر اين است كه ساير كشورها، همگي به دليل آن كه به آلمان اجازه دادهاند تا اين «نسل كشي»! را مرتكب شود، مقصر هستند. در نتيجه، به همين دليل و ترتيب، مشمول پرداخت غرامتهاي مالي به حساب ميآيند.
نشريهي فرانسوي «اكسپرس» در سالهاي اخير، در مقالهاي پيرامون «هولوكاست»، با اشاره به بهرهبرداريهاي مالي بسياري از سازمانها و سرمايه سالاران يهودي، تحت پوشش افسانهي مزبور، نوشت: «مسألهي «غرامت مالي» در سالهاي اخير ابعاد تازهاي پيدا كرده كه ريشهاش در ايالات متحده است؛ كشوري كه در آن انجمنها و مؤسسات يهودي به نام تمام قربانيان يهود، از كل اروپاحساب [و باج] ميخواهند.»
در اين نوشته به نقل از «رائول هيلبرگ»، نويسندهي يهودي حامي «هولوكاست» آمده است: «جهان غير يهودي نميتواند در برابر تقاضاي غرامت يهوديان مقاومت كند و در برابر فشارها تسليم خواهد شد، حتي اگر غير قانوني باشد.»
مذاكرات ميان آلمان، اسرائيل و «مجمع مطالبات مادي يهوديان از آلمان» كه نمايندگي بيست سازمان يهودي را عهدهدار بود در سال 1952م. و ظاهراً در هلند آغاز شد و همان سال به توافقنامه لوكزامبورگ منجر گرديد. اين توافقنامه از سوي كنراد ادنائو صدر اعظم وقت آلمان غربي از يك سو و موشه شرتوك (معروف به شارت) وزير امور خارجهي وقت اسرائيل و ناحوم گلدمن، رئيس وقت كنگره جهاني يهود امضاء شد.
به نوشته مارك وبر مدير مؤسسه بازنگري تاريخي در امريكا، پولها و كمكهايي كه اسرائيل در همان سالهاي اوليه از آلمان دريافت كرد در رشد، توسعه، شكوفايي و امنيت اقتصادي اسرائيل نقش اساسي و پايهاي داشت. وبر به نقل از گلدمن درباره اهميت پولهايي كه اسرائيل به عنوان غرامت از آلمان دريافت كرد ميافزايد:
قرارداد لوكزامبورگ بحران مالي اسرائيل را در همان سالهاي اوليه برطرف و امنيت اقتصادي آن رژيم را تضمين كرد. بدون آن پولها، اسرائيل قادر به ايجاد خطوط راهآهن، تلفن، تأسيسات دريايي و اجراي طرحهاي آبياري و پروژههاي زيربنايي صنعتي و كشاورزي خود نبود.
والتر لاكوئير تاريخ نگار يهودي دربارهي نقش و تأثير تعيين كننده پولها و غرامتهايي كه آلمان غربي در قالب قرارداد لوكزامبورگ به اسرائيل پرداخت كرد نوشته است:
بسياري از كارخانهها از جمله كارخانه بزرگ ذوب فولاد و مس، پنج نيروگاه توليد برق، بازسازي و نوسازي شبكههاي تلفن و تلگراف، قسمت اعظم شبكه راهآهن، صدها كيلومتر لوله انتقال آب و ... بخش اعظمي از زير ساختهاي اسرائيل در آن زمان بود.
به اعتراف گلدمن رئيس «كنگره جهاني يهود»، در سال 1976 م./ 1355 ش. مجموع پولهايي كه آلمان غربي تا آن زمان به دولت اسرائيل پرداخت كرد، در مجموع، دو يا سه برابر بيشتر از مبالغي بود كه از سوي جامعهي يهوديهاي جهان به اين دولت كمك شده بود. دولت آلمان در سال 1987 م. / 1366 ش. اعلام كرد كه تا آن زمان 80 ميليارد مارك به اسرائيل و يهوديها به عنوان غرامت «هولوكاست» پرداخت كرده است.
دستاورد گرانبهاي ديگر افسانهي «هولوكاست» براي اشخاص وكانونهاي سرمايه سالار و ذينفوذ صهيونيست، مكتوم نگهداشتن نقش، برنامه و اهداف آنها در برافروختن آتش جنگ جهاني دوم وجنايات وحشتناك ناشي از آن، در ممالك مختلف جهان و به بياني ديگر پنهان كردن چهره و ماهيت آغازگر اصلي جنگ جهاني دوم است.
____________________________________________
1. La Shoah Comm Religon.
2. ليبراسيون (چاپ فرانسه)، 11 اكتبر 2000 / 20 مهر 1379.
3. در اين باره ميتوان به كتاب:«دروغ اوليس» نوشته ي «پل راسينيه»، «دروغ آشويتس» ، نوشته «ت. كريستوفرسون»، نوشتهها و آثار «موريس باردش»، «دروغ قرن بيستم» نوشتهي «آرتور رابرت بوتز» امريكايي، «اسطوره» يا ا«فسانهي آشويتس» نوشته «ويلهلم استاگليچ» و نيز آثار نويسندگاني چون «ارنست زوندل» كانادايي، يورگن گراف سوئيسي، ديويد ايروينگ انگليسي، فردريك توبن استراليايي آلماني الاصل، روبر فوريسون فرانسوي و ... در يكي دو دههي اخير اشاره كرد.
1. روبر فوريسون، ص 34.
2. همان.
1. Gayssot Fabius
2. همان، ص 21.
1. همان، ص 11.
2. همان، ص 12
1. Wilhelm Staglich. Le Mythed Auschwitz
2. روبر فوريسون صص 17ـ 18.
1. همان، ص 23.
2. همان، ص 53.
3. همان.
1. براي كسب اطلاعات بيشتر، ر. ك: محمدتقي تقيپور، استراتژي پيراموني اسرائيل، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1383، چاپ اول.
1. Ernest Bergman
2. Dimona
3. Nahal Soreq
1. ر. ك: استيون گرين، جانبداري (روابط سري امريكا و اسرائيل)، ترجمه سهيل روحاني، چاپ و نشر بنياد، چاپ اول، 1368.
2. همان.
1. ر. ك: اشپيگل (چاپ آلمان) 30 اكتبر 2000 / 9/8/1379 ش.
1. آونركوهن، اسرائيل و سلاحهاي هستهاي، ترجمه رضا سعيد محمدي، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، چاپ اول، 1381، ص 178.
2. Yair Evron
1. استيون گرين، ص 180، به نقل از: Yair Evron in Israel and the Atom: The Uses and Misuses of Ambiguity , 1957-1967, orbis, Volum17 (Winter, 1974), P. 1331.
1. The Conference on Jewish Material Claims Against Germany.
2. Bnai Brith
3. the Joint Distribution
1. نورمن ج. فينكلشتاين، ص 97.
2. World Jowish Congress (W.J. C)
1. Edgar Bronfman
2. Seagram
3. Israel singer
4. Elan Steinberg
1. همان، صص113 ـ 114.
1. همان، ص 103.
2. تي. آر. فهرباخ، اسرار بانكهاي سوئيس، ترجمهي آلبرت برناردي، انتشارات كتاب براي همه، چاپ اول، 1369، ص 188.
3. Internationale Gesellschaft Farbenindustnie AG.
1. همان، ص 190
2. krupp
3. Rochlig
4. Messrschmitt
5. Rheinmetal
6. Volks Wagen
1. نيوزويك، 24 ژوئن 1996.
2. Reicsh Bank
1. شوهر دختر كلاوس كينكل يك اسرائيلي است.
1. روبر فوريسون، صص 49ـ 50.
2. اكسپرس، 17 نوامبر 2001 / 26/8/1380.
3. همان.
4. ناحوم گلدمن يهودي آلماني تبار طي سالهاي 1951 تا 1971 رئيس كنگره جهاني يهود و طي سالهاي 1956 تا 1958 رئيس سازمان جهاني