يهوديان مخفي
سخن از يهود هرگز پايان نخواهد يافت تا آنگاه كه حيات اين دولت نامشروع كه با پشتيباني قويّ استكبار جهاني و در رأس آن «ايالات متّحدة آمريكا» و ديگر كشورهاي مسيحي «اروپا» و در رأس آنها «انگليس» و «فرانسه» سرزمين مقدّسي را غصب و اهالي آن را آواره كردهاند، به پايان برسد ... يهود توانايي تثبيت سيطرة خود را از طريق لابيهاي صهيونيستي كه بر تمام امور و شئون اين كشورها حكم ميراند، به دست آورده است و اين امر پس از تخريب ديانت اين كشورها كه همان مسيحيّت ميباشد، ممكن گرديده است. آنها مسيحيّت را به طور كلّي از مفاهيم و عقايد آن تهي نموده و به جاي آن، چيزي موسوم به فلسفه را كه از ساختههاي دست يهود است، قرار دادهاند.
آنها از همان قرن اوّل مسيحيّت، در پي دفن ديانت مسيحيّت كه عيسي بن مريم(ع) آورندة آن از سوي پروردگار جهانيان كه بدون ترديد وجود فرزند و شريكي را در پادشاهي براي خود نميپذيرفت، بودند. هنگامي كه «شائول» يهودي كه مسيحيان او را پولس (پل) مينامند، وارد اين دين شد، ديانت مسيحيّت را تحريف كرد و به ناحق و دروغ ادّعا كرد كه عيسي بن مريم(ع)، بندة خدا
و پيامبر اوست... و خداوند از آنچه اين دغل باز ملعون ميگويد، بسيار برتر و بالاتر است.
از آن زمان، ديانت مسيحيّت رو به نزول گذارد، تا جايي كه آنان پايان اين ديانت را مغرب زمين اعلام كرده و به جاي آن، سيستم و نظريّهها و آراي فلسفي را قرار دادند. بايد گفت كه فيلسوفان يهودي، يد طولايي در پيوند و انتشار اينگونه فلسفههاي الحادي و كفرآميز داشتهاند و يكي از نويسندگان فرانسوي، موسوم به لوك فري كه برخي او را از فلاسفة معاصر فرانسه به حساب ميآورند، هنگامي كه پست وزارت آموزش و پرورش را در زمان ژاك شيراك، رئيس جمهور فرانسه، در اختيار داشت، اعتراف نمود كه:
فلسفه در غرب، در دوران اخير، جايگزين دين گرديده است و مردم ديگر به دنبال آرامش بخشيدن به نگرانيهاي خود از طريق مسيحيّت نبوده و جهت و سمتگيري آنان تنها به سوي فلسفة قديم و جديد ميباشد ... اين يك تحوّل شگفتآور و خيره كننده است كه نظير آن تا به حال در هيچ يك از نقاط جهان ديده نشده است، از اين رو، آنچه اكنون بر غرب حكم ميراند، فلسفة سكولاريسم است، نه دين مسيحي!!1
فيلسوفان يهود توانستند از اينگونه نظريّات و آراي فاسد فلسفي، حدّاكثر بهرهبرداري ممكن را با جايگزين كردن آن به جاي ديانت مسيحي بنمايند. چگونه دستهاي پنهان يهود توانست افكار و عقايد ديانت مسيحيّت را تغيير دهد؟ ... در اين باره پروتكلها چنين ميگويند:
و به زودي فلاسفة ما زشتيهاي تمامي اديان غيريهودي را آشكار و رسوا خواهند نمود؛ امّا هيچ كس بر ديانت ما سلطه پيدا نخواهد كرد؛ زيرا دين ما حق است ... ما در همة كشورهايي كه رهبري جهان را در دست دارند، ادبيات بيمارگونة كثيفي را كه موجب فساد روحها ميشود، منتشر ميسازيم و به زودي، پس از مدّت زمان كوتاهي كه به رسميّت شناخته شويم، بر سيطرة بيشتر چنين ادبياتي ادامه خواهيم داد تا اشارهاي آشكار به اختلاف آن با آموزههايي باشد كه از مواضع پسنديدة ما ناشي شده است و به زودي دانشمندان ما كه به منظور رهبري مردمان غيريهود تربيت گرديدهاند، با ايراد خطابهها و برنامهريزي و رهبري مذاكرات، بر عقلهاي مردان تأثير گذارده و آنها را به سوي اين گونه دانشها و افكار كه هماهنگ با منافع ماست، جذب خواهند نمود.2
آنها به آنچه ميخواستند، رسيدند و افكار انحرافي خود را منتشر كردند و ايادي پنهان يهود از طريق همين عوامل و خائناني كه به لباس ديگر اديان درآمدند، توانستند به درون اين اديان نفوذ نمايند، چه بسيار يهودياني كه به لباس مسيحيّت درآمدند و به رياست كليسا رسيدند و آن را از درون به فساد كشاندند و چه بسيار يهودياني كه به فلسفه گرائيدند تا نظريات و افكاري را ايجاد نمايند كه در تضادّ با همة هنجارها و سنّتها و اخلاق و اديان باشد و برخي از آنها با همين شيوه براي ورود به اسلام و براي تضعيف آن از درون، همانگونه كه نسبت به مسيحيّت عمل كردند، تلاش نمودند؛ امّا تلاشهاي آنان شكست خورده و ناموفّق ماند؛ زيرا خداوند عزّوجلّ، به وسيلة قرآني كه خود حفظ آن را به عهده گرفته است، از اين دين محافظت نموده است، خداوند در قرآن كريم ميفرمايد:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛3
همانا ما ذكر (قرآن) را نازل نموديم و خود از آن حفاظت مينماييم.»
و دانشمندان اسلامي در يك حركت واکنشی نسبت به اين تلاشهاي يهوديان، طرحهاي آنان را رسوا كردند. آنان فساد و انحراف كسي را كه نفس او خروج از اسلام اصيل را ـ كه در دو منبع اصلي اسلام، يعني قرآن كريم و سنّت صحيح نبوي تجسّم يافته است ـ در برابر او جلوه داده، آشكار نمودند؛ امّا چه بسيارند ايادي پنهان يهود كه ميان صفوف ديانتهاي ديگر رخنه كرده و بذر اختلاف را ميان آنان پاشيدند؛ امّا خداوند عزّوجلّ همواره خود، پوستههاي ظاهري افرادي را كه ميان صفوف مسلمانان شكاف ايجاد ميكنند، شكافته و آنان را رسوا مينمايد:
«هرگاه كه آنان آتشي براي جنگ بيفروزند، خداوند آن را خاموش مينمايد و آنان همواره در زمين فساد ميكنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.»4
يهود امّتي است كه خداوند بر آنان غضب كرده و امّتي لعنت شده ميباشد:
«كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَی ابْنِ مَرْيَمَ؛5
كافران بني اسرائيل از زبان داوود و عيسي بن مريم(س) لعنت شدند.»
آنها اهل دروغ، بهتان، خيانت، مكر و حيله ميباشند و پيامبر اكرم(ص) ما را از آنان و دنبال كردن راهشان
بر حذر داشتهاند، ايشان فرمودند:
«آنچه را كه يهود مرتكب شدند، انجام ندهيد؛ زيرا آنگاه (همانند آنان) به كوچكترين بهانه، حرمتهاي الهي را بر خود حلال مينماييد».6
پس بايد بسيار هوشيار باشيم كه در آنچه آنها قرار گرفتند، قرار نگيريم ... از اين رو من نيز با خود عهد نمودم كه با قلم خود شمشيري برّان در رسوا نمودن طرحها و برنامهها و توطئههاي قومي باشم كه در سرزمين ما، فلسطين فساد ميكنند؛ كودكان و زنان و پيران را به قتل ميرسانند؛ خانهها را بر سر ساكنان آن خراب ميكنند؛ زراعت و نسل را نابود و درختان زيتون را از بن برميكنند و مراعات هيچ مؤمن و شهروندي را نمينمايند.
٭ ٭ ٭
1. يهوديان مخفي و تأثير آنان در تحريف مسيحيّت؛
مقصود از يهوديان مخفي چيست؟
مقصود ما از يهوديان مخفي در ديانتهاي ديگر، در طول تاريخ، آناني هستند كه لباس اديان و عقايد آسماني ديگر، مانند مسيحيّت و اسلام را از روي كينه و خشم و تنفّر نسبت به آنان، به منظور ايجاد بيثباتي و تزلزل دروني در آن اديان، بر تن مينمايند.
بر اين اساس، برخي از يهوديان به دين مسيحيّت درآمده و مسيحيّت خود را به صورت علني ابراز داشته، امّا يهوديّت خود را براي حفظ جان و از روي نفاق مخفي مينمايند و تمامي اينها به منظور از ميان بردن و تحريف دين مسيحي و تخريب عقايد اين دين از درون ميباشد؛ همانگونه كه پولس يا شائول ـ بر اساس آنچه بعداً ذكر خواهيم كرد ـ و ديگر يهوديان پس از او در طول تاريخ براي تحريف مسيحيّت انجام دادند.
همچنين مقصود ما از يهوديان مخفي، كساني هستند كه از روي نفاق و حفظ جان، اسلام آورده و با حفظ عقايد يهوديشان، خود را مسلمان معرفي ميكردند، از اوّلين كساني كه به اين ترفند دست يازيدند، يك يهودي يمني، به نام عبدالله بن سبأ و گروه او بودند كه توانستند در صفوف مسلمانان رخنه ايجاد نموده و روح تفرقه و اختلاف را ميان آنان پراكنده نمايند. آنان تا حدّي در اين كار موفّق بودند؛ امّا موفّق به تحريف «قرآن كريم» نگرديدند؛ زيرا خداوند عزّوجلّ خود حفظ آن را به عهده گرفته و در اين باره فرموده است:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛7 ما خود ذكر (قرآن) را نازل و خود نيز از آن محافظت مينماييم.»
با اين همه موفّق به گسترش شكاف و اختلاف ميان مسلمانان گرديدند، از اين رو مقصود ما از يهوديان مخفي، يهودياني است كه دين خود را مخفي نموده و وفاداري و گرايش خود به ديگر اديان را ابراز داشته و آشكار كردهاند.
ـ مارانو يا مارانوس، نام گروهي از يهوديان است كه در قرن پانزدهم ميلادي در اسپانيا و «پرتغال» به مسيحيّت گراييدند. آنان به نامهاي كونفرسوس يا كساني كه به دين جديد هدايت شدهاند و كريستاس نونوس يا مسيحيان جديد خوانده شده و يهوديان مخفي موجود در «تركيه» نيز يهوديان دونمه ناميده ميشوند.
مقصود ما از يهودي مخفي، يهودياي است كه با وجود ارتباط شديد با دين اصلي خود، يعني يهوديّت، براي حفظ جان يا از روي نفاق، تظاهر به پذيرش دين ديگري غير از يهوديّت مينمايد و ما از اين پس به بحث دربارة نقش يهوديان مخفي يا به عبارت ديگر يهودياني كه بيشترين تأثير را در برافروختن آتش انقلابها، فتنهها و جنگها در دوران جديد داشتهاند و به ويژه به نقش بارز آنها در دو جنگ جهاني اوّل و دوم از طريق سازمانهاي سرّي و مخفي كه به همين منظور تأسيس گرديده است، ميپردازيم.
1. نقش يهوديان مخفي در تحريف ديانت مسيحيّت
بدون شك يهوديان مخفي داراي نقشي مهم و اساسي در تحريف ديانت مسيحيّت در زمان پيدايش و حتّي در دوران جديد بودهاند و نشانة آن را ميتوان در اعلام مجمع واتيكان در سال 1963 م. در قرن گذشته مبني بر تبرئة يهود از خون مسيح(ع) مشاهده نمود. كاردينال آلماني، بيّا كه اين سند را تسليم پاپ واتيكان نمود، اظهار داشت كه:
اين سند حاصل [مطالعة] يك روز يا يك شب نيست؛ بلكه اين خلاصه و چكيدة مطالعات و بررسيهاي فراوان است.
و پاپ بيست و سوم نيز با امضاي اين سند، پرده از آخرين تلاش يهوديّت معاصر و موفّقيت آن در وادار ساختن مسيحيان به دست كشيدن از يكي از مهمترين عقايدشان فرو انداخت. او با اين اقدام، به مخالفت با متون انجيلي برخاسته كه در آن بر نقش اساسي يهود در مصلوب نمودن مسيح ـ بر اساس اعتقاد آنان ـ تصريح شده است؛ زيرا در «سفر اعمال رسولان»، پطرس به سه هزار نفر از يهوديان ميگويد:
اين همان عيسي است كه شما او را مصلوب نموديد.8
و در انجيل متّي كه مورد استشهاد يكي از كشيشهاي طايفة قبطي قرار گرفته، متون انجيلي كه در آن، تصميم يهود را براي مصلوب كردن مسيح و نيز رهايي و به آسمان رفتن وي را انكار مينمايد، ذكر كرده و به عنوان دليل، اين سخن يهوديان را نقل مينمايد:
مسئوليّت خون او به عهدة ما و فرزندان ماست.9
تاريخنگار يهودي، جوزفس ولايس (27 ـ 97 م.) ميگويد:
در آن هنگام مردي حكيم زندگي ميكرد كه نام او عيسي بود و به رفتار پسنديده و تقوا مشهود بود... تا جايي كه ميگويد او مسيحيّت است كه رهبران و بزرگان امّت ما (يعني يهود) از او شكايت داشته و پيلاطس بيزانسي او را براي مصلوب شدن تسليم كرد.10
اين مورّخ يهودي كه در اوايل قرن اوّل ميلادي ميزيست، از ديانت مسيحيّت پيروي نميكرد و بر دين يهود از دنيا رفت. يك يهودي مصري به نام شاهن ماكاريوس در مورد او ميگويد:
او از ديانت مسيحيّت پيروي نميكرد و پدر وي در بالاترين مناصب كاهني بود. او بر مذهب فريسيها تربيت شد و مسيحيان را همچون دشمنان و حسودان نسبت به خود به حساب ميآورد.11
جوزفس ولايس از بارزترين مورّخاني به حساب ميآيد كه به اين متن به عنوان دليلي بر مصلوب شدن مسيح تأكيد مينمايند؛ امّا بسياري از مسيحيان با اين متن و تأكيد آن مخالفت ميورزند؛ براي مثال پل ماير، استاد تاريخ قديم كرسي «راسل سيبرت» در دانشگاه «ميشيگان غربي»، پس از آنكه سخن جوزفس را كه مسيحيان او را منحرف ميدانند، به چالش ميكشد، ميگويد:
با وجود اينكه اين متن به صورت حرفي در دستنوشتههاي جوزفس كه به اوايل قرن سوم باز ميگردد، ذكر شده است، مورّخ كنيسهاي، يوسوبيوس همراه با دانشمندان ديگر، در صحّت حملات به مسيحيّت در متن، ترديد كردهاند؛ زيرا جوزفس، عيسي را همان مسيحي كه پس از مرگ از قبر برخاست، نميدانست و الّا يهودي و غير مسيحي باقي نميماند.12
ما با استدلال نسبت به همين متون از سخنان و نوشتههاي خود مسيحيان، صحّت تحريفات آنها را اثبات مينماييم؛ امّا به عنوان مسلمان به سخن خداي تعالي در مورد مسيح(ع) و يهود ايمان داريم، آنگاه كه ميفرمايد:
«فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآيَاتِ اللهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِيَاء بِغَيْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً ٭ وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَی مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا ٭ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَی ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ٭ بَل رَّفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزًا حَكِيمًا؛13
پس به [سزای] پيمانشكنیشان و انكارشان نسبت به آيات خدا و كشتار ناحقّ آنان [از] انبيا و گفتارشان كه دلهای ما در غلاف است؛ [لعنتشان كرديم] بلكه خدا به خاطر كفرشان بر دلهايشان مُهر زده و در نتيجه جز شماری اندك [از ايشان] ايمان نمیآورند و [نيز] به سزای كفرشان و آن تهمت بزرگی كه به مريم زدند و گفتة ايشان كه ما مسيح عيسی بن مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند؛ ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كسانی كه دربارة او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شك شدهاند و هيچ علمی بدان ندارند، جز آنكه گمان پيروی میكنند و يقيناً او را نكشتند؛ بلكه خدا او را به سوی خود بالا برد و خدا توانا و حكيم است.»
نخستين تحريفهاي دين مسيحيّت به دست مردي از يهوديان متعصّب رخ داد كه با وجود اعلان مسيحي بودن خود، بيشترين اذيّت و آزار را نسبت به مسيحيان اعمال كرد. او كسي جز پولس (پل) يا شائول يهودي نبود كه خود مسيحيان دربارة وي ميگويند:
شائول در شهر طرسوس زندگي ميكرد و پدرش از يهوديان معتقد به سنّتها و عادات و رسوم يهودي بود و مادر وي از شخصيّتهاي ممتاز بود و كارهاي قابل توجّهي را ارائه ميكرد، از اين رو دولت روم با پاداشهاي معنوي از او حمايت ميكرد.
بر اين اساس او و خاندانش از امتيازات شهروندان رومي بهرهمند گرديدند و شائول نيز مفتخر به عبراني بودن بود. او زبان و فلسفة يوناني را به خوبي ميدانست، احساس راحتي براي شائول تا زماني كه حتّي يك مسيحي را در آسايش ميديد، امكانپذير نبود و هنگامي كه اطّلاع پيدا كرد كه مسيحيان «دمشق» در صلح و آرامش به سر ميبرند، همچون يك وحشي درّنده عازم آنجا شد و شروع به پراكنده كردن زهرهاي مسموم كنندة خود در آنجا نمود تا شايد بدين وسيله شاگردان عيسي مسيح را در آنجا به قتل رساند. پس از رسيدن به آنجا شروع به دميدن روح تهديد در آنجا نمود و خواستار خونريزي بيشتر شد؛ زيرا قلب وي هيچ گاه از ريختن خون مسيحيان سيريپذير نبود و اين كار را به عنوان يك كار مقدّس و خدمت به خداوند تلقّي ميكرد؛ زيرا گمان ميكرد كه نام مسيح مشابه كاتاريسم در ديانت يهود است، از اين رو اقدام به تخريب كليسايي در اورشليم و قتل و تهديد مسيحيان از روي انتقامجويي نمود و تكية او در اينگونه اقدامات، پيامهاي رئيس كاهنان يهودي بود ... در حالي كه قطعاً رئيس كاهنان نياز به وجود فردي كه او را براي آزار و شكنجة پيروان عيسي برانگيزد، نداشت؛ امّا در اين جوان شورشي با غيرت نسبت به جلال و شكوه خداوند، مردم او، قانون، هيكل و سنّتهاي پدران، چيزي را مييافت كه او را شادمان ميكرد، از اين رو نامههايي را به اين جوان داد كه از تمامي مجامع، اجتماعات و يهوديان در دمشق ميخواست كه در برابر هر مؤمن به عيسي، پايداري و مقاومت ورزند.14
اين سخن خود مسيحيان دربارة پولس يهودي يا شائول است كه پس از آن (ظاهراً) به دين مسيحيّت درآمد و دين مسيح عيسي بن مريم(ع) را تحريف و تبديل نمود، حال ببينيم اين پولس يا شائول كيست؟
شناخت پولس يا شائول يهودي
پولس يا شائول بنيانگذار ديانت تحريف شدة مسيحي محسوب ميگردد. او همان فردي است كه قائل به الوهيّت عيسي بن مريم(ع) ميباشد كه حامل توحيد خالص از سوي خداوند، پروردگار جهانيان بوده است... او در مورد خود ميگويد:
من مردي يهودي بودم كه در شهر طرسوس متولّد شدم، امّا بر اساس قانون مردسالاري در نزد مردي به نام گمالائيل تربيت شدم و مردان و زناني را دستگير و روانة زندان نمودم؛ همانگونه كه رئيس كاهنان و تمامي شيوخي كه از آنها پيامهايي را براي برادرانم در دمشق دريافت كردم، گواه بر اين موضوع هستند. من عازم دمشق شدم تا افرادي را كه در آنجا دستگير شده و در زندان بودند، براي محاكمه و مجازات به اورشليم ببرم. در هنگام ظهر در زماني كه نزديك دمشق بودم، اتّفاقي ناگهاني براي من رخ داد و پيرامون مرا نوري آسماني فرا گرفت و من بر زمين افتادم و صدايي را شنيدم كه ميگفت: شائول، شائول، چرا مرا ميآزاري؟
من پاسخ دادم: تو كيستي اي بزرگوار؟ او به من گفت: من عيسي ناصري هستم كه تو بر او ستم مينمايي. كساني كه همراه من بودند، وحشت زده نور را ميديدند؛ امّا صدايي را كه با من سخن ميگفت، نميشنيدند، من گفتم: چه كنم اي پروردگار؟ او پاسخ داد: برخيز و به دمشق برو، در آنجا كارهايي را كه وظيفة تو انجام آن است، به تو گفته خواهد شد.15
آنچه بيان شد، اقتباس متني طولاني از «سِفر اعمال رسولان انجيل» به عنوان مقدّمهاي براي بيان مطالب زير بود:
1. پولس و معني آن: كوچك يا شائول يهودي ميباشد و به معني خواستار است كه در شهر طرسوس از شهرهاي تركية قديم و تقريباً در سال چهارم ميلادي متولّد شد؛
2. توسط خاخام يهودي با نام گمالائيل مورد تعليم و تربيت قرار گرفت؛
3. پولس هيچ گونه ملاقاتي با مسيح(ع) نداشته و از شاگردان او نيز نبوده است؛
4. او نيز همچون يهوديان اورشليم (قدس) دست به آزار و كشتار مسيحيان و حتّي اسير كردن و تسليم نمودن آنان براي اعدام روميان ميزد؛
5. او مسيحياني را براي مجازات به اورشليم ميبرده است كه به سبب ايمان به مسيح، داراي ايماني افزونتر از او بودهاند؛ زيرا آنها مسيح را تصديق و به او ايمان داشتند؛ امّا او بنا بر اقرار خود، آنها را مورد اذيّت و آزار و شكنجه قرار ميداده است؛ با اين حال عيسي(ع) در راه بر او تنها ظاهر گشته است و نه براي آن مسيحيان تا از اين طريق اسباب راحتي آنها را فراهم آورد و آنان را ياري نمايد؛
6. هنگامي كه او به نور پديدار شده از عيسي ناصري نگريسته، براي مدّتي او را كور كرده است؛ امّا آنها را با وجود اينكه بر اساس روايت دروغين و ساختگي به نور مينگريستهاند، كور نكرده است؛
7. او صدايي را شنيده است كه افراد همراه او نشنيدهاند، با اينكه آنها نور را ديده و شاهد آن بودهاند؛ امّا دروغ آشكار و واضح او در تناقض آشكار كلام او پديدار ميگردد؛ زيرا خود او در اعمال رسولان فصل نهم ميگويد:
و امّا مرداني كه همسفر من بودند، ساكت ايستاده بودند و به آن صدا گوش ميكردند؛ امّا كسي را مشاهده نميكردند.16
او در روايت اوّل ميگويد: نميشنيدند و تنها نور را ميديدند؛ امّا در روايت دوم ميگويد: ميشنيدند، امّا چيزي را نميديدند. به اين دروغ جعلي و ساختگي توجّه كنيد.
8. پولس در خلال روايتي كه ذكر ميكند: به عقيدهاي اعتراف و اقرار مينمايد كه مسيح(ع) آن را نياورده است و آن اين است كه پروردگار ـ بر اساس سخن باطل او ـ همان عيساي ناصري است و ادّعا مينمايد كه عيسي او را به پذيرش دين مسيحيّت و فراخواندن مردم به آن دعوت كرده است.17
از آنچه بيان شد، روشن ميشود كه پولس قبل از پذيرش مسيحيّت، مرتكب آزار و اذيّت شديدي نسبت به پيروان عيسي(ع) ميشده است و همة اينها را بنا بر گفتة خود، از روي ايمان و كسب رضايت خداي عزّوجلّ انجام ميداده است و البتّه همچون يك يهودي صالح ايمان داشته است كه حقيقت كامل همان است كه او و همتايان يهودي او از آن پيروي ميكنند.18 پيروان عيسي(ع) در نزد او از گمراهان كافر بودهاند؛ امّا پس از پذيرش مسيحيّت به باورهاي كاملاً متناقض با آن، ايمان ميآورد و آن اين است كه حقيقت مطلق، همان چيزي است كه مسيحيان از آن پيروي مينمايند و دروغ و پستي، آن چيزي است كه يهود و مشركان دوگانهپرست كه ايمان او را نميپذيرند، از آن پيروي ميكنند... و پولس چيزي جز يك لشكر دنيوي براي پيروزي بر يهود و دوگانهپرستان و پيروان آنها و حتّي شكنجه و كشتار جمعي آنها، كم نداشت؛ همانگونه كه چنين خشمي را عليه كساني كه انجيل او را نميپذيرفتند نيز اعمال ميكرد...
در نتيجه شائول همچون فردي با حدّاكثر قدرت، متّكي به نفس، جاه طلب، پايدار در اهداف كه هيچ چيز او را از پيمودن راهي كه در پيش گرفته باز نميدارد، باقي ميماند. چنين فردي در ميان مؤلّفان كتابهاي عهد جديد، در هيبت منحصر به فرد است. او از شخصيّتي مهيّج و جذّاب برخوردار است، همانگونه كه به لحاظ هوش نيز در سطح بسيار بالايي قرار داشته، از انرژي و قدرت ارادة عظيمي سود ميبرد و از حماسة شكستناپذيري برخوردار است كه كسي را ياراي متوقّف كردن آن نيست.
دكتر رابرت تسلر ميگويد:
امّا آنچه شادي ما را نسبت به او از بين ميبرد، آن است كه وي به روش بسيار شايع در مسيحيّت به اين صفات اعتراف و اقرار نكرده است و اين موجب كاهش شأن نظري وي ميگردد ... و امّا آنچه ما را از پولس دور نموده و حتّي موجب برچسب زدن ما به او ميگردد، كارهايي است كه رقباي معاصر او بالفعل از او مشاهده كردهاند، همانگونه كه اين واقعيّت از بحثهاي داغ موجود در نامهها و پيامهاي او فهميده ميشود؛ به طور مثال:
ادّعاي عصمت، به رخ كشيدن خود، كم صبري، تمايل به انتقام، آزار رساندن به مخالفان خود، عشق به سيطره و اين عشق از نوعي نبوده است كه افكار ديني را در خدمت اين صفات قرار دهد؛ بلكه غالباً برعكس و متناقض آن بوده است. اين صفات بر افكار ديني پولس غلبه داشتهاند.
در هر حال اين همپوشاني نشان دهندة قاعدهاي است كه ميگويد: پولس آموزههاي مسيحي را تنها آموزههاي حقيقي و آموزههاي مسيحي تنها همان تعاليم پولس بدون هر گونه تفاوتي بوده است كه اين آموزهها هم به وي وحي شده است.19 از همين روست كه فرمان پولس فرمان خدا تلقّي ميگردد و اين امر حتّي تا به امروز ادامه دارد و اگر فرشتهاي به انجيل ديگري (غير از انجيل وي) بشارت دهد، ملعون است20 و بر اين اساس رستگاري ابدي از آن گروهي است كه بر آموزههاي پولس به صورت حرفي، تكيه نمايند.21
اين خلاصهاي از شناخت شخصيّت پولس بنيانگذار مسيحيّت جديد از طريق معرفي خود او و انجيل وي، موسوم به اعمال رسولان و نيز نوشتههاي برخي از متفكّران غربي ميباشد. اين مطالب كاملاً براي ما آشكار ميسازد كه پولس ديانت مسيحيّت را تبديل به يك دين جديد كرد كه عبارت از آميزهاي از عقايد فلسفي متأثّر از افكار فلاسفة يوناني، مانند افلاطون و ديگر فيلسوفان متأثّر از الهيّات فلسفي بود. اين عقايد و فلسفهها، بيشترين تأثير ممكن را بر زندگي آيندة پولس از خود بر جاي گذارد؛ همانگونه كه خود وي نيز بر اين واقعيّت گواهي داده و دانشمندان و بزرگان دين مسيحيّت هم آن را ذكر كردهاند.
نيمي از مسيحيان در روزگار پولس، بنا به گفتة ويل دورانت يوناني بودند. او در اين باره ميگويد:
مسيحيّت بر اساس آموزههاي مسيح و پطرس يهودي بود، سپس در ساية آموزههاي پولس نيمه يوناني شد و پس از آن در مذهب كاتوليك نيمه رومي شد و آنگاه كه مذهب پروتستاني وارد آن شد، ماهيّت و قدرت يهودي به آن بازگشت.22
دكتر رابرت تسلر ميگويد:
بديهي است كه هر كس مدّعي پيروي از بنيانگذار ديانتي خاص يا از شاگردان ويژة او باشد به ناچار بايد راه معلّم خويش را در پيش گيرد و دائماً آموزهها و كلمات او را برگزيند. از اين رو، اين امكان وجود ندارد كه بتوان تعاليم پولس را كه برگرفته از بافتههاي ذهني خود او بوده ـ و تبديل به پاية اصلي بناي دين مسيحيّت گرديده است ـ به آموزههاي عيسي نسبت داد... علّت آن است كه آنچه پولس به عنوان ديني مسيحي ارائه كرده است، كاملاً در تضادّ با تعاليم عيسي بوده و او مردم را به تعاليم انجيلي فرا ميخوانده كه داراي تفاوتهاي اساسي با انجيل عيسي بوده است، در انجيل نگاشته شده توسط پولس، مطالبي وجود دارد كه در تناقض با تفكّر عيسي يا رسالت و تعاليم وي ميباشد؛ به گونهاي كه امكان هيچ گونه توجيهي براي آن وجود ندارد؛ زيرا اين تناقضها غالباً مربوط به اصول اعتقادي اين دين ميباشد.23
نظر من اين است كه پولس مخالف تفكّر پيامبر خدا، عيسي(ع) در شريعت نيز بوده است و از آنجا كه اساس و پايههاي هر ديني در اصول عقيدتي آن قرار دارد، از اين رو پولس يهودي كه توانست عقيدة تمامي انبيا(ع) را نفي نمايد، توانايي اين را نيز پيدا كرد كه عقيدة توحيد و الوهيّت و ربوبيّت و اسماء و صفات خداوند را نيز با عقايد شركآلود و دوگانهپرستي كه از ديانتهاي ساختگي و زميني اقتباس كرده بود، نقض نمايد و با اين وجود از آنجا كه انهدام دين مسيحي از طريق نابود كردن اصول اعتقادي آن براي او كافي نبود، از اين رو به مخالفت با شريعت عيسي(ع) نيز برخاست، شريعتي كه بنا به گفتة خود عيسي(ع)، در اصل همان شريعت موسي(ع) بوده است:
و من آنچه از تورات را كه در پيش روي من قرار دارد، تصديق نموده تا حلال نمايم برخي از آن چيزهايي كه بر شما حرام گرديده است.24
اين به آن معني است كه عيسي(ع) آنچه از شريعت موسي(ع) را كه در برابر او قرار داشت، تصديق مينمايد. ادامه دارد ...
ماهنامه موعود شماره 127
پينوشتها:
1. نقل از كتاب «غلبه بر ترس» تأليف لوك فري، [ناشر: اوويل جاكوب ـ پاريس / 2006 م.] عرضه و تحليل در روزنامة اماراتي البيان، روز بيستم آگوست سال 2009 م. برابر با 28 شعبان 1430 ه . ق،
ش 10654.
2. پروتكلهاي صهيون، پروتكل چهاردهم، ص 153، ناشر: دارالكتاب العربي، چاپ پنجم، 1980، ترجمة استاد عبّاس محمود العقاد.
3. سورة حجر (15)، آية 9.
4. سورة مائده (5)، آية 64.
5. همان، آية 78.
6. نقل از ابن بطه: ايانـة الكبري و مراجعه كنيد به «ارواء الغليل» شيخ الباني. (5/375.
7. سورة حجر (15)، آية 9.
8. اعمال اعمال، 36.
9. انجیل متّي، 2 / 25.
10. تاريخ يهود، جوزفس، ص 104.
11. تاريخ اسرائيليان، شاهن ماكاريوس، ص 157. فريسيها يك فرقة يهودي و خواستار پايبندي به آموزههاي توراتي و سنّتهاي حرفي نقل شده از پيشينيان خود بودند.
12. جوزفس، كارهاي اساسي، پل لال ماير (انتشارات كرجل، 1994 م.)
13. سورة نساء (4)، آيات 155 ـ 158.
14. تفسير عهد جديد، فصل نهم، هدايت شائول.
15. اعمال رسولان، فصل بيستم و دوم، از 3 : 11.
16. اعمال رسولان، فصل 9 / 8، و نيز به اعمال رسولان فصل بيست و ششم از 12: 18 مراجعه نماييد و به زودي اختلافات ديگري را نيز در سخنان اين دروغگوي وقيح موسوم به پولس خواهيم يافت.
17. به اعمال رسولان فصل 22 و نيز به كتاب «نيرنگ بزرگ» از رابرت تسلر، همانطور كه بعداً خواهد آمد مراجعه نماييد.
18. اعمال رسولان، فصل بيستم و ششم، 16 : 18.
19. غلاطيان، 1 / 11: 12. فصل اوّل پيام پولس به غلاطيان ميگويد: پولس رسولي نه از جنس مردم و انسان، بلكه از جنس عيسي مسيح(ع) و پدري است كه او را از ميان مردگان برانگيخت.
20. غلاطيان، 1 / 9: 10. و نيز فصل اوّل ميگويد: ولي اگر ما به شما بشارت دهيم كه اگر ما يا فرشتهاي از آسمان به آنچه ما شما را به آن بشارت داديم، بشارت ندهد ملعون است.
21. كتاب «نيرنگ بزرگ»، تأليف دكتر روبرت كلر تسلر (ضميمة كتاب).
22. منبع سابق (11/248) و مذهب پروتستاني به دست مارتين لوتر كه از كليساي كاتوليك جدا شده بود، در قرن شانزده ميلادي در «آلمان» تأسيس شد كه به زودي در اين كتاب مفصلاً به آن خواهيم پرداخت.
23. وي رابرت كلر تسلر متولّد سال 1914 م. در آلمان ميباشد كه نخست به عنوان وكيل و سپس قاضي در وزارت دادگستري آلمان كار ميكرد، سپس استاد قانون مدني دانشگاه زبورگ گرديد و سپس به عنوان حامي و محقّق در دين و اخلاق و ملّيت به فعّاليت خود ادامه داد و كتاب وي با اعجاب و تحسين فراوان از سوي شخصيّتهاي فرهنگي و تحقيقي در زمينة الهيّات در اروپا روبهرو شد.
24. سورة آل عمران (3)، آیة 50.