جریانهای سیاسی و سیاست خارجی اسرائیل
در عین حال مقاله نگاهی دارد بر نقاط اشتراک و اختلاف احزاب لیکود و کارگر و تاثیر همه این جریانها بر سیاست خارجی اسراییل که در آن مسئله اندیشه و رفتار تهاجمی این رژیم مورد بحث قرار میگیرد. و بالاخره نتیجهگیری این است که احزاب لیکود و کارگر دو جریان و طیف اصلی هستند که در پیدایش و تکوین جامعه صهیونیستی اسراییل وسیاست و تاریخ آن نقش عمده داشته و هر یک به شیوه خود در پی برآورده ساختن منافع و توسعهطلبی اسراییل بودهاند.
از یک دیدگاه نظری، دولتهایی که در معرض تغییرات و فشارهای محیطی قرار میگیرند، یکی از چهار نوع انطباق رضایتمندانه، تهاجمی، (سرسختانه)، تبلیغی و محافظتیف را به کار میگیرند. انطابق به منظور حفظ ساختارها و مشخصههای اصلی، امری است که واحد سیاسی با یک نظام، در درون محدودههای قابل قبول آن اتفاق میافتد. در الگوی انطابق تهاجمی، که با شرایط و رفتار جامعة اسراییل همخوانی دارد، واحد سیاسی به هیچ وجه ساختارها و مشخصههای اصلی خود را بنا به خواستة محیط تغییر نخواهد داد. رفتار خارجی چنین جامعهای به گونهای شکل خواهد گرفت که محیط را با مشخصههای ذاتی خود منطبق کند. مبنای اساسی چنین انطابقی وجود یک نهاد، هنجار یا گروه اجتماعی، با چنان قدرت و انعطاف ناپذیری است که صاحب منصبان واحد سیاسی را بیشتر پاسخگوی خود میکند تا خواستههای نظام و محیط بینالملل را.
از منظر این مقاله، جریان راست اسراییل به عنوان یک جریان و گروه عمده، بر مبنای نهاد و هنجارهای صهیونیسم، به صورت عاملی تعیین کننده در رفتار و انطباق تهاجمی اسراییل در عرصة سیاست خارجی عمل میکند. بررسی و تبیین چنین کارکردی علاوه بر اهمیتی که به خودی خود دارد، اجازه خواهد داد تا طیف سیاسی و دو جریان چپ و راست اسراییل به صورت مقایسهای مورد مطالعه قرار گیرد. به این ترتیب جنبشهای پایهگذار، احزاب، مبانی فکری ـ ایدئولوژیک، تفاوتهای و شباهتهای دو جریان اصلی در طیف سیاسی اسراییل در کنار مشخصههای نظام حزبی اسراییل، به صورت مقایسهای مورد مطالعه قرار میگیرد. پرداختن به اندیشه و رفتار تهاجمی تصمیمگیران اسراییل در عرصة سیاست خرجی نیز شیوة رفتاری و نقش هر یک از دو جریان، به ویژه جریان راست را در جهتگیری انطباق تهاجمی آن نشان خواهد داد.
***38***
الف ـ چپ و راست در طیف سیاسی اسراییل
مفهوم طیف سیاسی
در بررسی طیفهای سیاسی، عموماً، به مفاهیمی چون «تندرو»، «لیبرال»، «میانه رو»، «محافظهکار» و «مرتجع» بر میخوریم که هر یک در رابطه با دو مفهوم «تغییر سیاسی» و «ارزشهای سیاسی» جایگاه تقریباً مشخصی در طیف سیاسی و در میان دو قطب چپ و راست به خود اختصاص میدهند. تندروها شبیه کسانی که خود را شدیداً با وضع موجود ناسازگار میبینند در دورترین نقطه از طیف چپ قرار دارند، بنابراین آنها خواهان یک تغییر آنی و عمیق در نظم موجود بوده و از هر چیز جدید و متفاوت حمایت میکنند. تندروها در زمینههای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند، اما مهمترین تفاوت آنها در ابزاری است که برای دست آوردن تغییرات مورد نظر به کار میگیرند.
طیف راست با ناخشنودی کمتری در مقایسه تندروها، خواهان تغییرات اساسی در روش لیبرالها میباشند. لیبرالیسم از یک پایه فلسفی برخوردار است که به دو عرصه کلاسیک و معاصر تقسیم شده است. در حالی که لیبرالهای کلاسیک گرایش به تأکید بر فرد و حقوق مالکیت دارند، لیبرالهای معاصر جامعه را به صورت جمع دیده و بر حقوق بشر تأکید دارند. اما هر دوی آنها به برابری، آگاهی، رقابت و خیرخواهی بشر باور دارند.
میانهروها در جامعه بدی و شر کمتری مییابند، و بیمیلی آنها به تغییر تنها در مورد محافظه کاران مصداق دارد. محافظهکاران که در جنبههای مختلف با لیبرالها تفاوت دارند، اعتقاد زیادی به اخلاق ندارند. در نتیجه، محافظهکاران به تلاشهایی که برای «تغییر» صورت عمل به خود میگیرد، شک دارند. زیرا از آن میترسند که مداخلة بیجا همه چیز را از آنچه که هست بدتر کند.
اگر چه هر کدام از موقعیتهای پیشین در طیف سیاسی بنابر سرعت، عمق و روش لازم برای تغییر با یکدیگر تفاوت دارند، اما همة آنها از اصلاحات «پیشرفتگرایانه» در جامعه حمایت کرده و آن را میپذیرند. بدین سان، هر کدام از آنها تغییر در جامعه را با ابتکارات متفاوتی پیشنهاد میکنند. در مقابل، مرتجعان میگویند که سیاست باید معکوس شود و
***39***
نهادهای دورههای گذشته مجدداً بر قرارگردند. مرتجعان ارزشهای جدید را رد کرده و بر آنند که جامعه باید ردپای پشت سر خود را گرفته، به عقب بازگشته و نظام سیاسی پیشین را دوبارة برقرار کند.
صرف شناخت گرایش و ناسازگاری نسبت به وضع موجود و این که از چه تغییر خاصی حمایت میشود، همیشه برای تعیین جایگاه دو طیف سیاسی کافی نیست. هدفی که از تغییری خاص دنبال میشود، اغلب از میزان اختلاف عقیدهای که نشان داده میشود روشنتر میگردد. این عامل، سؤالاتی را در مورد «ارزش»هایی که توسط افراد در چپ و راست طیف سیاسی تعقیب میشود، مطرح میکند.
اساساً افراد و گروهها در سمت راست طیف سیاسی، اقتدار، نخبهگرایی، و حقوق مالکیت را محترم میشمارند. در حالی که در طیف چپ بر آزادی، برابری انسانی، و حقوق بشر تأکید میشود. گذشته از عقاید سیاسی، محرکهای دیگری نیز وجود دارند که موجب میشوند افراد در طیف چپ یا راست قرار گیرند. عوامل روانشناختی از این قبیل هستند. برخی از مردم در زندگی خود خواهان ثبات بوده و با تغییر مخالف هستند. برخی دیگر نیازمند تغییر برای رسیدن به خواستههای خود بوده و خود را در طیف چپ مییابند. در همین حال هستند کسانی که با دلتنگی میخواهند همه چیز به گونهای باشد که در زمانهای گذشته بوده است. اقتصاد نیز نقش خود را دارد. فقرا که چیز اندکی برای از دست دادن در تغییر دارند. ممکن است امیدوار به دستاورهایی از سیاستهای مساوات طلبانه لیبرالها باشند، در حالی که ثروتمندان ممکن است طرحهای تغییر را تهدیدی برای منافع اساسی خود ببیند و بنابراین خود را در طیف راست جای میدهند. سن و سال نیز عامل دیگری میباشد. عموماً افراد جوان که علاقه اندکی به وضع موجود دارند، متمایل به چپ هستند و افراد مسن گرایش به حفظ جامعه به گونهای که هست دارند.
این برداشت از مفهوم طیف سیاسی و همچنین طیفبندی سیاسی در اغلب جوامع سیاسی وجود دارد، اما طیفبندی جریانات سیاسی مختلف اسراییل از ویژگیهای خاصی برخودار است. جریانات سیاسی اسراییل نه فقط در رابطه با دو مفهوم «تغییر» و
***40***
«ارزشهای سیاسی»، بلکه همچنین در رابطه با مفهوم «ایدئولوژی» جایگاه خود را در طیف سیاسی اسراییل تعیین میکنند. اختلافات ایدئولوژیک در اسراییل نیز عمدتاً حول دو مسئله مناطق اشغالی و بحث پیرامون رابطه دین و دولت متمرکز است.
2. طیفبندی سیاسی در اسراییل
بارزترین جلوة طیفبندی سیاسی در اسراییل نحوة صفبندی احزاب آن است. در این کشور در دورة تاریخی 96 ـ 1991 حدود 18 حزب سیاسی فعالیت داشتند و از این میان 14 حزب به طور انفرادی یا ائتلافی در مجلس حضور داشتند. بیشتر احزاب ریشه در دورة «یشوف» (جامعة یهودی فلسطین پیش از تشکیل رژیم اسراییل) داشتهاند. احزاب متعدد دیگری نیز بعد از استقلال در عرصة سیاسی این کشور ظهور کرده و بعضاً حذف شدهاند.
زیست حزبی فعال و به خوبی توسعه یافتة اسراییل سبکی بر گرفته از سنت سیاسی غرب میباشد که در مقایسه با الگوهای بریتانیا و ایالات متحده با چهار مشخصة عمده متمایز میشود. این مشخصهها ریشه در سازمان صهیونیستی و شرایط دوران یشوف دارند و عبارتند از: «استحکام و سختی سیاستها»، «وسعت فعالیتها»، «مرکز اقتدار» و «کثرت».
استحکام و سختی زیست سیاسی اسراییل از وجود تعهدات ایدئولوژیک سنگین ناشی میشود. اختلافات ایدئولوژیک، با گسترش فعالیتهای حزبی به عرصههای فرهنگی، اقتصادی، آموزشی و رفاهی، موجب دایمی شدن این اختلافنظرها میشود. نظام انتخاباتی، با مشخص نمایندگی سهمیهای فهرستهای حزبی، موجب مرکزیت اقتدا حزبی میشود. زیرا نمایندگان در فقدان پشتوانه محلی برای انتخاب مجدد خود، باید مطلقا از اقتدا مرکزی حزب تبعیت کنند. کثرت احزاب سیاسی در اسراییل نیز ناشی از سهمیهای بودن نمایندگی و اختلاف نظرهایی است که در مورد مسائل مختلف وجود دارد. این مزیت نظام انتخاباتی اسراییل که در آن احزاب کوچک نیز میتوانند تعدادی از کرسیهای مجلس را با خود اختصاص دهند، موجب شده است که احزاب کوچک بیشماری در انتخابات شرکت کنند. همچنین دایماً مجموعهای از احزاب و گروههای ناپایدار، انشعابی و گروههای
***41***
اصلاحطلبی که موقتاً در کنار هم قرار گرفتهاند، وجود داشتهاند. احزابی کوچک که وابسته به شخصیتهای خاص آن امکان حضور مییابند. در سه دهة اول موجودیت اسراییل گروهبندی کارگر و پس از آن گروهبندی کاگر و لیکود در کنار یکدیگر توانستهاند ثبات لازم را در عرصة سیاسی این کشور حفظ کنند.
به رغم اینکه گفته میشود واقعیات سیاسی جامعة سیاسی حکایت از آن دارد که اجماع نظری عمومی بین احزاب در مورد هویت و حیات ملی وجود دارد، اما اختلاف عمیقی نیز بر سر موضوعات اقتصادی، اجتماعی، مذهبی، اخلاقی، و سیاست خارجی وجود دارد. این اختلافنظرها نه فقط موجبات صفبندی قطبهای عمدة چپ و راست را فراهم میآورد، بلکه صفبندیهایی را نیز در میان خود احزاب چپگرا یا راستگرا به خاطر شدت و ضعف طرفداری از سیاستهای چپگرایانه یا راستگرایانه به وجود میآورد. بدینسان کثرت احزاب اسراییل با گرایشهای متنوع موجود میتواند طیف سیاسی این کشور را از راست افراطی تا منتها الیه چپ این طیف پر کند.
در نظام سیاسی ـ حزب اسراییل دو جریان اصلی و تعیین کننده وجود دارد. جریان راست، تحت عنوان «گروهبندی لیکود»، و جریان چپ تحت عنوان «گروهبندی کارگر»، که ابتکار عمل بازی قدرت در عرصة سیاسی این رژیم را در اختیار داشته و به نوبت یا در کنار هم قدرت سیاسی را در اختیار میگیرند. جریان چپ تحت رهبری حزب کارگر، متشکل از احزاب کارگر و میرتص ( که خود شامل احزابی چون شینوی، مپام و واتس است) میباشد. این جریان را میتوان حاصل جنبش تجدید نظر طلبان صهیونیست و احزابی اصلی آن حروت و لیبرال در قالب لیکود دانست.
«راست رادیکال که حاصل جنبشهای افراطی دورة یشوف و بعد از آن است و احزابی چون تسومیت، کاخ، مولیدت و جنبش گوش آمونیم را در بر میگیرد؛ و «راست معتدل» که محصول تغییر و تحول در مواضع احزاب فراارتدوکس اسراییل در دو دهة اخیر بوده، احزابی چون آگودات اسراییل، شاس و دیگل هتورا را شامل میشود.
***42***
3. جریان چپ
(1ـ3) ـ جنبش صهیونیستی کار
جناح چپ اسراییل عمدتاً «جنبش صهیونیستی کار» است که سابقة آن را در سالهای دهة 1870 میتوان دید. اگر چه به هنگام برگزاری اولین کنگره صهیونیسم در «بال» سویس، اثری از سوسیالیسم نبود، اما تنها پس از چند سال احزاب صهیونیست ـ سوسیالیست توانستند نقش محوری در «باز خیز ملی» یهود را به عهده گرفته و در عرض زمان اندکی بیش از سه دهه، صهیونیسم کارگری را به عنوان قویترین نیروی سیاسی صهیونیسم مطرح کنند. اولین یهودیان سوسیالیست شدیداً تحت تأثیر سوسیالیسم روسی و رهبران آن قرار گرفتند. اما فقدان تجانس بین یهودیان و جامعة روسیه مانع از ادغام آن در درون سوسیالیسم روسی شد و بنابراین، اندیشة سویالیست ـ صهیونیست راه خود را جدا کرد و به طور مستقل نمایان شد.
«نحمان سیرکین» (1924-1868) نخستین پیامآور و رهبر صهیونیسم کارگری بود. نظریههای وی پیچیدهتر از یک دیدگاه مارکسیتی بود و تأثیر عمدهای بر بسیاری از معاصران چپگرای آن داشت. از دیدگاه وی، «بینالمللی شدن» هدف نهایی و اجتناب ناپذیر تاریخ است، اما استقلال ملی نیز مرحله و قدمی ناگزیر برای رسیدن به آن میباشد و یک دولت مستقل گامی تاریخی و ضروری برای حل مسئله یهودی میباشد. «سیرکین»، رهبری بوژوازی صهیونیسم را رد کرد و معتقد به یک جنبش خالص تودهای برای رسیدن به این هدف بود. وی صهیونیسم فرهنگی «عام» را رد میکرد. او کاملاً مارکسیتس نبود اما منازعه طبقاتی را به عنوان یکی از موضوعات اصلی تاریخ یهود تلقی میکرد.
بر خلاف حزب «کارگران سوسیالیست یهود روسیه»، که حل مسئله یهودی را در موفقیت سوسیالیسم در سطح جهان میدانست، «گروههای کارگری» راه حل را در صهیونیسم جستجو میکردند. از این رو در «جنبش کارگران صهیون» (بوعالی تیسون) که
***43***
توسط «پیربوروکوف» (1917ـ1881) بنیانگذاری شد، گرد آمدند. در موج دوم مهاجرت، در سالهای 904 تا 1914، 35 تا 40 هزار مهاجر از روسیه، کشورهای اروپای شرقی و اتریش (با میانگین 3 هزار نفر در سال) به فلسطین شتافتند. ویژگی برجستة برجستة این مهاجرت، صبغة کارگری آن بود. بیشتر آنها عضو اتحادیه کارگری صهیونیستی بوده و چندین اتحادیه مانند اتحادیة کارگران در سازمان کشاورزی یهودا (در سال 19911) را در فلسطین بنیان نهادند.
این کارگران در دو گروه رقیب تحت عناوین «بوعالی تیسون» و «هابوعیل هاتسعیر» سازمان یافتند که هر دو در زمستان 1905 موجودیت یافته بودند. بوعالی تیسون در سال 1942 حزبی ایدئولوژیک با سنت سوسیال دمکراتیک بود و هابوعیل هاتسعیر به عملگرایی باور داشت. در کنفرانس لاهه (1970)، اتحادیة جهانی کارگران صهیون با طرح «اوگاندا» مخالفت کردند و گروههایی چون «کارگران جوان»، «نگاهبانان جوان» و «کار متحدان» را تأسیس کردند که هدف آن متحد کردن و سازمان دادن کلیه کارگان یهودی، ارتقای سطح زندگی آنان، و نمایاندن مشکلات ونظریات آنها و تعالی بخشیدن به آمال و آرزوهای صهیونیستی بود.
در سال 1930، از ادغام دو حزب «اتحادیه کار» (آحدوت هعفودا) و کارگران جوان (بخشی از هیستادورت) تأسیس شد. «احدوت هعفودا» در سال 1944 از حزب ماپای جدا شد و سپس با بعضی از گروههای دیگر ائتلاف کرد و در سال 1948 حزب «متحد کارگران» معروف به «مپام» را تشکیل داد. بدین ترتیب، همزمان با تشکیل دولت اسراییل، دو حزب کارگری در صحنة سیاسی آن وجود داشت: حزب بزرگتر ماپای، با گرایش سوسیالیستی عملگرایانه و حزب کوچکتر، مپام با گرایش سوسیالیستی عملگرایانه و حزب کوچکتر، مپام با گرایش سوسیالیست ـ مارکسیستی. اما در پی اختلافات درون گروهی در ماپای «اتحادیه کار ـ کارگران صهیون» و «فهرست کارگران اسراییل» (رافی)، استقلال یافتند و تعداد احزاب کارگری اسراییل را به چهار حزب رساندند. ماپای به همراه اتحادیة کارگران صهیون اولین گروهبندی احزاب کارگری (معراخ1) را به وجود آورد. در سال 1968، سه حزب ماپای، اتحادیة کار و رافی در یکدیگر ادغام شده و حزب «کارگر اسراییل» را به وجود آوردند و با ادغام حزب کار اسراییل و مپام در سال 1969 (معراخ2) به وجود آمد که تا کنون پابرجاست.
(2ـ3)ـ احزاب کارگری
ماپای
حزب سوسیال ـ دمکرات کارگران اسراییل، بزرگترین حزب اسراییل از هنگام پیدایش آن میباشد که در سال 30ـ1929 با وحدت هابوعیل هاتسعیر و احدوت هعفودا شکل گرفت و در سال 1986 در اتحادیة دیگری با احدوت هعفودا و رافی حزب کارگر اسراییل را تشکیل داد. ماپای از جملة احزاب دیرپای اسراییل از هنگام استقلال آن بوده و به عنوان محور همة ائتلافهای چپ عمل کرده و نقش تعیین کنندهای در شکلدهی به سیاست خارجی و مسائل دفاعی و مالی اسراییل داشته است. در واقع تصمیمات عمده در این عرصههای، برای مدتها، در داخل ماپای اتخاذ میشد، نه از طریق یک فرایند میان حزبی. مهارت بینظیر اعضای ماپای در جذب ایدهها، سیاستهای و انشعابها، در کل میزان بالایی از ثبات را در سیاست اسراییل تضمین میکرد. این حزب، اتحادیههای تجاری، هیستادورت، و مجلس و آژانس یهود را تحت سیطرة خود داشت و قویترین حزب چه در جنبش جهانی صهیونیست و چه در ساخت انتخاباتی یهودیان فلسطین به شمار میرفت. گرایش اصلی این حزب سوسیالیسم عملگرایانه بود که با مارکسیسم فاصلة زیادی داشت.
جایگاه برتر ماپای در اصول اساسی برنامة دولت اسراییل تبلور یافته است. به گونهای که اصول پنجگانة سیاست خارجی سال 1949 و همچنین برنامههای اعلام شده از طرف ماپای در مبارزات انتخاباتی 1959 و 1961 در اصول سیاست خارجی اسراییل گنجانده شده و آن را به این شکل در آورد:
1. خلع سلاح عمومی و کلی و صلح جهانی.
صلح (عدم پیمانهای تهاجمی) با همسایگان عرب
***45***
3. خلع سلاح عمومی و کلی (منطقه خاورمیانه)
همکاریهای بینالمللی طبق اصول سازمان ملل متحد
دوستی با همه دولتهای صلح طلب
دوستی با ملل آسیا و آفریقا
حق یهود برای یاری و بازگشت به اسراییل
گرد هم آوردن تبعیدیها
حاکمیت، یکپارچگی سرزمین و استقلال.
دمکراسی.
به هر ترتیب بعد از 1966 و با تشکیل معراخ (گروهبندی ماپای واحدوت هعفودا)، احزاب دیگر نیز توانستند در شکل دهی به اصول سیاست خارجی اسراییل نقش بازی کرده و تکتازی و اقتدار ماپای را زیر سؤال برند.
احدوت هعفودا
حزب ناسیونالیست چپ در مورد اختلافات اعراب ـ اسراییل نظامی گرا و مصالحه ناپذیر میباشد. احدوت هعفودا در مقایسه با ماپای، نظامیگرایی، ناشکیبایی و پویایی بیشتر، و مردانی جوانتر داشته و البته در عین حال انشعابی از صهیونیسم کارگری بوده است. احدوت هعفودا بیشتر از ماپای و کمتر از مپام به عقاید سوسیالیستی تعهد داشته و ناسیونالیستتر از مپام و عملگراتر از هر دوی آنها بوده است. در یک اصطلاح نموداری، مپام سوسیالیست چپ، ماپای سوسیال دمکرات واحدوت هعفودا ناسیونالیست چپ میباشند. این موقعیت میانه در مرکز چپ طیف سیاستهای اسراییل همچنین نشانگر خواستههای سیاست خارجی احدوت هعفودا نیز میباشد.
در سطوح جهانی و دو جانبه، احدوت هعفودا شبیه مپام میباشد. موافق اتحاد با ایالات متحده نیست و خواهان بازگشت به یک سیاست مستقل و غیر انطباقی، حامی همزیستی مسالمتآمیز و ممنوعیت تسلیحات هستهای است. از دیدگاه این حزب مرزهای
***46***
29 نوامبر قطعنامة تقسیم 1947 سازمان ملل و مفهوم «دولت کوچک دو ملیتی» مطلق هستند. هیچ گونه مصالحه در مورد سرزمین نباید انجام گیرد. آوارگان عرب باید در سرزمینهای بدون استفادة کشورهای عرب اسکان یابند. اسراییل باید برای کمک به صلح در چارچوب مذاکرات صلح، آماده باشد. در عین حال ارتش و امنیت باید تقویت شود و در صورت لزوم قاطعانه اقدام گردد.
مپام
حزب صهیونیست ـ مارکسیست کارگران متحد، در سال 1948 با اتحاد «هاشومیر هاتزایر» و احدوت هعفودا شکل گرفت. این اتحاد پایدار نماند و در مورد مسائلی چون موضعگیری در مقابل اتحاد شوروی سابق، عملیات نظامی ضد کشورهای عربی مجاور و پذیرش عضویت اعراب در هیستادورت، دچار اختلاف و افتراق شد. احدوت هعفودا در سال 1954 از مپام جدا شد، در سال 1969 به رهبری حزب کارگر به معراخ پیوست، در سال 1988 کناره جست و در سال 1992 با «راتس» و «میرتص» ادغام شد.
مپام در سه مورد در مواضع و عقاید ایدئولوژیکی و سیاسی خود تجدید نظر کرده است. در مرحلة نخست (1969 ـ 1948)، ایدئولوژی حزب ترکیبی از اندیشه صهیونیسم و مارکسیسم بود. از لحاظ سیاسی مواضع آن با ماپای، در مسائل داخلی و خارجی و در قبال اعراب، اختلاف شدید داشت و مشارکت با احزاب لیبرال و دینی را به جای احزاب چپگرا رد میکرد. از نظر اقتصادی نیز بر همکاری سه بخش دولت، هیستادورت و بخش تأکید داشت. در مرحلة دوم (1974 ـ 1969)، ضمن بازنگری در مواضع فکری و سیاسی به ویژه به دنبال جنگ ژوئن 1967، اندیشة مارکسیستی و مواضع حزب کارگر در پیش گرفته شد. اما همچنان گرایش به سوسیالیسم، دفاع از حقوق کرگران و اقشار فقیر، میانهروی و تمایل به صلح در حزب وجود داشت. با پیوستن به معراخ، مواضع قبلی تا حدود بسیاری تغییر یافت و تأثیر خود را از دست داد.
در مرحلة سوم (1984 به بعد)، مپام سعی کرده است هویت و نقش خاصی برای خود
***47***
به وجود و خصوصاً در امور اجتماعی مواضع خود را تشدید کرده است. از جمله: مسائل مربوط به مناطق اشغالی، شهرک سازی، حقوق ملت فلسطین، صلح با اعراب و تکیه بر مساوات میان شهروندان یهود و عربهای مقیم رژیم صهیونیستی، از اصول کلی مپام میباشد. در مبارزه انتخاباتی سال 1992، مپام در ائتلاف با «شینوی» و «راتس» فراکسیون پارلمانی میرتص را تشکیل داد تا در راستای وحدت بخشیدن به نیروهای صلح یهودی در اسراییل جهت احراز کرسیهای بیشتر در پارلمان، زمینة شکست لیکود و پیروزی کارگر را فراهم کند.
میرتص
برنامة انتخاباتی میرتص در انتخابات سال 1992 به این شرح بود:
1. اعتراف به حقوق فلسطینیان در تعیین سرنوتش خود در کرانة باختری و نوار غزه؛
احترام به تصمیم ملت فلسطین در مورد سرنوشت خود (در چارچوب کنفدارسیون با اردن، یا به طور مستقل) با توجه به مسائل امنیتی؛
پذیرفتن مذاکره با «ساف»، مشروط بر آنکه ساف اسراییل را به رسمیت شناخته و با تروریسم مخالفت کند؛
توافق صلح با اعراب طی پیمانهای مرحلهای و اعطای خود مختاری به مناطق اشغالی در قالب هدفی زودرس و یافتن راه حلی موقت به منزلة رسیدن به راه حلی نهایی و همیشگی؛
توقف فوری شهرکسازی یهودی؛
آمادگی برای پذیرش راه حلی میانه.
تدابیر امنیتی و خلع سلاح مناطق که اسراییل از آن عقبنشینی میکند؛
قدس پایتخت اسراییل بوده و قابل تجزیه نیست و پس از انعقاد پیمان صلح کلیة مسائل دینی و قومی لحاظ خواهد شد.
***48***
کارگر
حزب کارگر اسراییل به عنوان رهبر و مظهر جریان چپ اسراییل از اتحاد سه حزب مپای، احدوت هعفودا و بوعالی تیسون و رافی در سال 1986 تشکیل شد. حزب کارگر یک حزب سوسیال دمکرات صهیونیستی است که در واقع ساختار و محور اصلی آن همان حزب مپای میباشد. احزاب کارگری به رهبری مپای و بعداً حزب کارگر تا سال 1977 قدرت سیاسی در اسراییل را در اختیار داشتند. و در انتخابات 1984 و 1988 نیز در دولت ائتلافی با لیکود شریک شدند. در انتخابات 1992، حزب کارگر دوباره قدرت را در اسراییل به دست گرفت. در انتخابات 1966، این حزب در ائتلاف با حزب میرتص از جناح راست به رهبری لیکود شکست خورد، اما در انتخابات 1999 به رهبری «ایهود باراک» به پیروزی رسید.
برنامههای حزب کارگر در انتخابات سیزدهم، نمایندة نظرات و مواضع احزاب مختلف کارگری بود که به این شکل اداره شد: اعلام آمادگی برای مذاکره با شخصیتهای فلسطینی که اسراییل را به رسمیت میشناسند، مخالف تروریسم هستند و قطعنامههای 242 و 338 را قبول دارند، اعتراف به حقوق فلسطینیان، تحقق صلح در مراحل زمانی متدد، مشارکت اردن در مذاکرات، باقی ماندن قدس و درة اردن و شمال غرب بحرالمیت به عنوان مرزهای امنیتی اسراییل، حفظ مناطق حیاتی مانند اطراف قدس و «گوش هتسیون»، توقف روند شهرکسازی به استثنای قدس و درة اردن، حفظ آبادیهای یهودی نشین در مناطق مورد عقبنشینی اسراییل و حل مشکل پناهندگان فلسطینی خارج از فلسطین اشغالی راه حل منطقهای در مورد سوریه، ادامة سلطة اسراییل بر شهرکهای یهودی نشین در جولان، ایجاد تضمین برای منافع امنیتی اسراییل از طریق خلع سلاح مناطق وسیع و اهش نیروهای نظامی. در مورد لبنان نیز این حزب قایل به انعقاد پیمان صلح با آن، آزادی لبنان از نفوذ و سیطرة سوریه، خروج نیروهای بیگانه و تروریست از آن، توقف اقدامات تروریستی و دفاع از مرزهای شمالی اسراییل از طریق ایجاد نوار منیتی در جنوب لبنان و دیگر ترتیبات امنیتی بود.
حزب کارگر و به تبع آن جناح چپ اسراییل نشان داده است که در راستای وصول به
***49***
اهداف سیاست خارجی روش و تاکتیکهای خاص خود را به کار میگیرد. گرایش به راهبرد تهاجمی به رغم اعلام سیاستها و راهبردهای دفاعی و عملکرد متناقض با برنامههای اعلام شده در انتخابات از جمله مشخصههای همین حزب میباشد.
4. جریان راست
(1ـ4) ـ جنبش تجدید نظرطلبان صهیونیست (راست ناسیونالیست)
جنبش تجدید نظر طلبان صهیونیست زمانی ایجاد شد که از دیدگاه حامیان این جنبش شرایط سختی صهیونیسم را احاطه کرده بود، بدین گونه که: «حکومت بریتانیا در فلسطین در کل به هیچ وجه نسبت به صهیونیست جانبدارانه نبود و اعراب نیز فعالانه با آن خصومت میورزیدند. اعلامیة بالفور به تدریج رو به فرسایش میرفت، مهاجران به نسبت اندک بودند و کشاورزی و صنعت به کندی گسترش مییافت. سازمان صهیونیستی ذخایری برای سرمایهگذاریهای عمده نداشت. آنچه هرتزل رؤیایش را داشت به خطر افتاده و آیندهای مبهم داشت. رکود و در برخی جنبهها فرسایش وجود داشت. در همین حال اشارت نامیمون اروپا نشانگر آن بود که موقعیت جوامع یهود حتی بیشتر پر مخاطره میشد. یهودی آزاری بیش از جنگ جهانی اول تندتر شده و گسترش یافته بود، بحران اقتصادی دهة 1930 که کشوری را پس از کشوری دیگر در برمیگرفت، تند بادی سیاسی را فراهم آورده و فضایی تاریک ایجاد میکرد.
در چنین شرایطی، نارضایاتی نسبت به سیاست صهیونیسم رسمی گسترش یافت. رهبران صهیونیسم به سستی و عدم ابتکار متهم شدند، و وایزمن شخصاً مسئول عقبنشینیها شناخته شد و مورد اتهام ناتوانی در تصمیمگیری، اتکای مفرط به بریتانیا، اتخاذ یک صهیونیسم مینیاتوری جدید، و خیانت در میراث هرتزل قرار گرفت. لهستان، جایی که یهودیان در آن بحرانیترین وضعیت را داشتند، عرصة زایش جنبش و مشرب تجدید نظر طلبی صهیونیستی گردید و به سرعت به کشورهای دیگر گسترش یافت. رهبری این جنبش را «ولادیمیریوگنی ژابوتینسکی» به عهده داشت.
***50***
ولادیمیر یوگنی ژابوتینسکی متولد 1880 اودسا، جنبش و سازمانی را بنا نهاد که قصد آن داشت تا تحت عنوان «تجدید نظر طلبان صهیونیستی» منجی صهیونیسم رو به زوال حییم وایزمن باشد. زیرا ادامة حیات صهیونیسم منوط به ظهور انواع گروههای تروریست و نژادپرست بود که بنیانگذار همة آنها را باید سازمان تجدید نظرطلبان صهیونیست دانست. این سازمان با هدف اجرای «مت آهنین»، در راه نیل به مقصود بانی گروههای تروریستی مثل «هاگانا»، «اشترن»، «ایرگون» و «بتار» محسوب میشود. مناخیم بگین و اسحاق شامیر نیز از آموختهها و پرورشیافتههای این مکتب هستند که نقش بسزایی در تحکیم پایههای سیاست مشت آهنین داشتهاند. بعدها در سال 1948، مناخیم بگین به همراه گروهی از جنگویان ایرگون، حزب «حروت» را بنیان نهاد که پیرو عقاید اصلاح طلبان و یک حزب راستگرای افراطی میباشد. حروت یکی از احزاب اصلی و محوری گروهبندی لیکود بوده است.
تجدید نظرطلبان به رهبری ژابوتینسکی اصولی برای جنبش صهیونیسم ارائه دادند که به عنوان بخش عمدهای از مبنای تفکر راست در اسراییل ماندگار بوده است:
1. خارج نساختن شرق اردناز محدوده سرزمین قومی فلسطینیان. شرق اردن باید جزیی از دولت یهود باشد و بریتانیا به تعهدات خود مبنی بر تشکیل دولت یهودی در دو طرف رود اردن توجه داشته باشد؛
برخورد شدید با اعراب و پاسخ شدید به تظاهرات و فعالیتهای مخالف آنها در اعتراض به طرح صهیونیستی و اعلام این مطلب که آنها جایی در دولت یهود ندارند؛
عدم ایجاد قید و بندهایی در خصوص مهاجرت به هر شکلی که باشد؛
اعتراض به سیاست خرید زمین و تقاضای مصادره تمامی اراضی غیر مزروعی فلسطینیان و تشکیل ذخیرهای از اراضی و قرار دادن آن تحت اختیار جنبش صهیونیستی؛
اعتراض به اصل تملک کلی صهیونیستها نسبت به اراضی و تقاضای ایجاد مالکیتهای کوچک؛
جلوگیری از گسترش اتحادیههای کارگری و رشد اقتصادی آن.
***51***
حروت
حزب «آزادی» در سال 1948 توسط تجدید نظر طلبان به عنوان جایگزین قانونی «اتسل» (سازمان ارتش ملی) تشکیل شد. در واقع حروت با افول جنبش تجدید نظر طلب ولادیمیرژابوتینسکی (1940 ـ 1880) به مثابة میراث دار آن تشکیل شد. هدف بگین در ایجاد حروت حمایت از برنامة تجدید نظر طلبها در جامعة سیاسی جدید حکومت اسراییل بود. حروت از حقوق جداناشدنی اقامت یهودیان در جای جای اسراییل و تمامیت ارضی و تاریخی آن شامل کرانة باختری حمایت میکند. دیگر سیاستهای این حزب شامل حداقل دخالت دولت دراقتصاد و ایجاد سرمایهگذاری آزاد برای جذب سرمایههای عمده و آزاد و همچنین حق اعتصاب میباشد. توان انتخاباتی حروت عمدتاً ریشه در طبقات تهیدست «اشکنازیم» و «سفارادیم» دارد.
حروت نگرش آشکار ناسیونالیسم یهودی دارد، عمدتاً بر خشونت تکیه دارد تا فرایندهای دموکراتیک، سرسختی در دستیابی به ادعای تاریخی «ارض اسراییل» دارد و شارح برتو «الحاق گرایی» یهود بوده است. نگرش جهانی حروت تحت الشعاع علایق آن به اسراییل و خاور نزدیک است. «یاکف مریدور»، مرد دوم اتسل و رهبر ارشد پارلمانی این حزب، دیدگاههای این حزب را به روشنی بیان کرده است: «دولت فعلی اسراییل تنها بخشی از سرزمین تاریخی اسراییل را به گونهای که در کتاب مقدس آمده و به طور وسیع سرزمین تحت قیمومت که هر دو سوی رود اردن را شامل میشود، در اختیار دارد. بنابراین، هدف اولیه سیاست خارجی ایجاد دوبارة اسراییل با آزادی دو طرف رود اردن میباشد و تا وقتی این سیاست اجرا نشود، اسراییل هرگز روی خوش نخواهد دید.»
در راستای رسیدن به این هدف، مریدور «تعقیب داغ» را پیشنهاد میکرد که بنابر آن در صورت هجوم «غارتگران» به مرزها، باید آنها را تا داخل مرزهای خودشان تعقیب کرد و هرگز بازنگشت. در مورد مسائل جهانی، حروت به یک نگرش واقعگرایانه اولویت میدهد. از نظر مریدور «مسئله تعهد یا عدم تعهد برای اسراییل که نقش و نفوذی در منازعات جهانی ندارد، اهمیتی ندارد و در موضوعات مختلف اسراییل باید بر اساس منافع ملی خود عمل کند.»
***52***
از نظر حروت، تشکیل یک دولت کوچک دو ملیتی، یهودی ـ عربی، اهانت و خواری برای صهیونیستهاست، اما در صورت وقوع چنین امری، اعراب ساکن باید به عنوان شهروندان اسراییل قلمداد شوند. علاوه بر این، «وحدت اسراییل در مرزهای تاریخی خود که شامل شرق رود اردن میگردد، سیاست نظامی ضد کشورهای عربی برای آرام کردن مرزها و جلوگیری از اقدامات فداییان فلسطینی، اقتصاد متکی بر تلاش فردی و رقابت آزاد، تبدیل اقتصاد دولت هستادروت و خصوصی به اقتصاد ملی، جدایی هستادروت از اتحادیههای کارگری و انتقال مالکیت طرحهای آن به جمعیتهای تعاونی و تأکید بر ارزشهای دینی یهودی، از جمله برنامههای اعلام شدة حزب حروت میباشد.
حزب حروت در سال 1966 تجزیه شد و تعدادی از اعضای آن تحت عنوان حزب «مرکز آزادی» منشعب شدند. حروت با همکاری حزب آزادگان گروهبندی «غال» را تشکیل داد که بعدها محور گروهبندی لیکود گردید.
صهیونیستهای عام، طرفداران طبیعی سیاست خارجی غربگرایی بودند. آنها طرفدار اتحاد با ایالات متحده (در اوایل دهه پنجاه) بوده و ادعای آن را داشتند که اسراییل بخشی از جهان آزاد است. در سطح منطقهای، صهیونیستهای عام به ماپای نزدیکتر و معتقد بود که حضور اسراییل در خاورمیانه بر حق است. پرداختن به مسئله آوارگان عرب در حوزه وظیفه جهان عرب است و در عین حال اسراییل باید به دنبال وصول به راه حل صلح با همسایگان خود باشد. به هر ترتیب، صهیونیستهای عام و پشرفت گرایان در سال 1961 در هم ادغام شدند و حزب واحدی به نام «لیبرال» را تشکیل دادند. در سال 1956 پیشرفتگرایان تحت عنوان «آزادیخواهان مستقل» از حزب لیبرال جدا شدند. حزب لیبرال در همین سال به یک ائتلاف پارلمانی با حزب «حروت» وارد شد و گروهبندی «غال» را تشکیل داد. در سال 1973 و با پیوستن احزاب جدید از جمله «جنبش زمین» به «غال» حزب لیکود تشکیل شد.
لیبرال
در درون «جنبش ملی یهودی» پیش از «استقلال» اسراییل، سه جریان عمدة سیاسی
***53***
وجود داشت. صهیونیسم کارگری، صهیونیسم تجدید نظر طلب و «صهیونیسم عام» که به رغم تنشهای اولیه «جریان سوم» محسوب میشد. در بین رهبران این جریان، حییم وایزمن، رییس سازمان صهیونیسم جهانی و اولین رییس «دولت اسراییل» قرار داشت. حزب صهیونیسم عام به همراه «پیشرفت گرایان»، سنت سوم در عرصة سیاسی اسراییل را بنا نهادند. صهیونیستهای عام پیشرفتگرایان سیاستهایی نزدیک به هم داشتند. هر دو از احزاب میانه، نماینده طبقة متوسط، حامی سرمایهگذاری خصوصی، طرفدار حقوق فردی و جدایی دین و دولت بودند و هر دو نیز به غرب و ارزشهای آن گرایش داشتند. مع هذا تفاوتهایی نیز وجود داشت که اساساً به ترکیب اجتماعی اقتصادی آنها مرتبط میشد.
صهیونیستها عام متشکل از بازرگانان، صنعتگران، کشاورزان و پیشرفتگرایان دارای مشاغل آزاد که عمدتاً در رشتههای حقوق، پزشکی، آموزشی، و رزونامهنگاری فعالیت داشتند، بودند. به علاوه، رهبران صهیونیست عام ریشههای نژادی قومی متفاوتی داشتند و بنابراین صهیونیسم عام نمایندة ترکیبی از بورژوازی طبقه متوسط بود که از مغازهدار کوچک تا صاحب شرکتهای بزرگ را در بر میگرفت و پیشرفتگرایان سخنگوی افزارمندان و حرفهداران محسوب میشدند. پیشرفتگرایان که ریشه در سن آنگلوساکسون دارند، حزب لیبرال چپ با گرایش به دولت رفاهی بودند و صهیونیستهای عام در جامعة اسراییل به نسبت محافظه کار تلقی میشدند.
(2-4) ـ راست رادیکال
ریشههای فکری «راست رادیکال» را میتوان در پیش از سالهای 1948 در تاریخ صهیونیسم جستجو کرد. سنت ملیگرایی افراطی «یوری زوی گرینبرگ»، «بریت هابیرویونیم ولهی»، میراث رادیکال ولادیمیر ژابوتینسکی و «بتار»، سنت «همگرای درون جنبش کارگری، و «مسیحگرایان گسترش طلب»، «راوکوک»، چهار مکتب یا نحلهای هستند که هر یک سهمی در شکلگیری راست رادیکال اسراییل داشتهاند.
جنگ شش روزه 1967 و انعقاد پیمان کمپ دیوید 1978 دو عاملی بودند که عرصه را
***54***
برای ظهور راست رادیکال در قالب جنبشهایی چون «گوش آمونیم» و جنبش «رابی میرکاهان» آماده کرد و در واقع راسترادیکال از یک شکاف در درون راست ناسیونالیست به عنوان واکنشی به توافقات کمپ دیوید 1978 که متضمنم اعطای امتیازات قابل توجه سیاسی و سرزمینی تلقی میشد و رادیکالها با پذیرش آن مخالف بودند، ایجاد گردید. راست رادیکال، یک اردوگاه برآنند که تنها اسراییلیها و صهیونیستها خالص میباشند. آنها جلوههای بیگانهستیزی بسیاری از خود نشان میدهند و اغلب بر تبعیضات نژادی و داروینیسم اجتماعی تأکید دارند.
راست رادیکال بیشترین نفوذ را در فرهنگ و سیاست معاصر اسراییل دارد و این به خاطر نفوذ پیچیدة آن بر احزاب عمدة اسراییل و قاطعیت استثنایی اعضای آن موقعیت راهبردی حوزة انتخاباتی آن میباشد. از بزرگترین موفقیتهای راست رادیکال، توان آن در نفوذ بر لیکود و حزب ملی مذهبی بوده است به گونهای که یک چهارم رهبران و اعضای لیکود، جهان را از منظر اولویتهای ایدئولوژیک و نمادین راست رادیکال میبینند. بارزترین مثال در این مورد، آریل شارون است. شخصیتی بسیار فرهمند و با پیروانی زیاد، او همچون ایدئولوگهای راست رادیکال فکر میکند و حرف میزند و نفوذ بسیاری در شوراهای حزب لیکود دارد. حزب ملی مذهبی نیز هدف راست رادیکال و بویژه عملگرایان جوان و مستعد «گوش آمونیم» بودهاند. در واقع بین سالهای 1986 و 1988، حزب ملی مذهبی میل به تجدید سازمان ایدئولوژیک کاملی کرد که کاملاً آن را در آغوش راست رادیکال قرار میداد. دو عضو از سه عضو اصلی و برجسته حزب ملی مذهبی در کنست از طریق رهبران رادیکال لیکود و حزب ملی مذهبی بر بسیاری از فرا ارتدوکسهای «اگودات اسراییل» و «شاس» و به تبع آن صدها هزار اسراییلی اعمال نفوذ میکنند. تشکیل «جبهه ارض اسراییل» در سال 1989 به نشانة مخالفت با هر گونه مصالحه سرزمینی از جمله اهرمهای پارلمانی راسترادیکال به شمار میرود.
بنابراین راست رادیکال اسراییل به عنوان مکتبی نفوذی عمل میکند که راست
***55***
اسراییل را به سوی ناسیونالیسم افراطی بیشتر، قانونگریزی بیشتر، نظامیگرایی بیشتر و مذهبی شدن بیشتر سوق میدهد. قاطعیت زیاد، عملگرایی، ایمان زیاد به هدف و مهارت در عمل سیاسی از جمله مشخصات هستة اصلی راسترادیکال است که خود را متعهد به دفاع از «اسراییل بزرگ» میدانند وهدف خود را به طرق مختلف تعقیب میکنند. موقعیت استراتژیک راسترادیکال در شهرکهای کرانه غربی، مهمترین چیزی است که در اختیار دارد و مهمترین جلوة الحاقگرایی راسترادیکال میباشد. از جملة احزاب پارلمانی راسترادیکال میتوان به تسومیت، کاخ و مولیدت اشاره کرد.
تسومیت
در سال 1983 حزب تندروی قومی تسومیت، توسط «رافائل ایتان» تأسیس شد. این حزب در زمینة سیاست و امنیت راستگرا و در امور اقتصادی و اجتماعی تمایلات چپگرایانه دارد. پایگاه اجتماعی آن در میان جوانان، ارتشیان، یهودیان مقیم شهرکهای شمالی و نیز اعضای کیبوتسها و موشافیم است.
تسومیت نسبت به فلسطینیان مقیم اسراییلی رفتاری کینهتوزانه دارد و پیروی از آرمانهای «جنبش سرزمین یکپارچة اسراییل» از مشخصات این حزب است. تأکید بر پایتخت بودن قدس و عدم تقسیم آن، رد هر گونه عقبنشینی از اراضی اشغالی فلسطین سوریه، افزایش شهرکسازی، قلع و قمع انتفاضه، عدم پذیرش ساف و عدم گفتگو با آن، مخالفت با حکومت فلسطینی در غرب رود اردن، مخالفت با هر گونه خود مختاری فلسطینیان، سلطة کامل اسراییل بر امور سیاسی، امنیتی و اقتصادی فلسطینیان کرانة غربی و غزه، حل مشکل پناهندگان از طریق اسکان آنها در کشورهای عربی، رد قطعنامة 194 مربوط به پناهندگان فلسطین (حق بازگشت)، وضع خدمت اجباری سه ساله برای فلسطینیان مقیم این کشور برای آزمون وفاداری آنان نسبت به رژیم اسراییل و اخراج آن دسته از فلسطینیان که مخل امنیت رژیم صهیونیستی هستند، از برنامههای این حزب در انتخابات سال 1992 بود.
***56***
کاخ
حزب افراطی، نژادپرست و فاشیست «کاخ» توسط خاخام میرکاهان در سال 1973 تشکیل شد. کاخ با افکار دینی و با نفرت شدید از اعراب و مبتنی بر ایدة فاشیستی و نژادپرستی که در آمریکا وجود دارد تشکیل شده و برای اولین بار در تاریخ اسراییل شعار طرد فلسطینیان از کلیة مناطق اشغالی را به طور آشکار سر داد. کاخ تفاوتی میان اعراب تابع رژیم اسراییل و اعراب ساکن مناطق اشغالی قایل نیست.
مولیدت
مولیدت نیز یک حزب راستگرای قومی و تندرو است که توسط «رحبعام زئیفی» در سال 1988 تأسیس شد. این حزب به کینهجویی نسبت به اعراب مشهور است و تنها وجه تمایز و شعال اصلی آن «ترانسفر» (اخراج فلسطینیان کرانة باختری و غزه) میاشد. پایگاه اجتماعی مولیدت عمدتاً در بین جوانان،نیروهای ارتش و شهرکهای کرانة باختری و سایر مناطق اشغالی است.
(3 ـ 4) ـ راستملایم
راست ملایم محصول فرایندهای سیاسی و فرهنگی همچون تعامل بین گوش آمونیم و مدارس دینی فراارتدوکس، کاهان گرایی، دانشجویان فراارتدوکس، سیاسی شدن «هاباد»، خیزش شاس، و رشد جنبش «تولد دوباره» سفارادی، در دهة اخیر میباشد. از اوایل دهة 1980، تعاملی توطئه آمیز بین «یشیف»های صهیونیست و مذهبی گوش آمونیمو معلمان فراارتدوکس ضد صهیونیست ـ نوآموزان یشیفها برای تدریس حقوق یهود، «حالاخا» وجود داشته است. در حالی که اقلیتی از این افراد عقاید مذهبی بنیادی خود را تغییر دادهاند، با این حال هر دو طرف اشتراکات آشکاری دارند. آنها اعراب و جناح چپ اسراییل را به عنوان دشمن بدخیم خود میشناسند و این مشابهت، «عملگرایان ارتدوکس» را به سیاستهای راستگرایان سوق داده است.
***57***
از سال 1977، سالی که لیکود برای اولین بار به قدرت رسید، یشیفهای فرا ارتدوکس از خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل، به خاطر اینکه زندگی خود را صرف مطالعه حقوق یهود میکنند، معاف شدند. بخشی از دانشجویان این یشیفها بعدها جذب خرده فرهنگ «کاهان گرایی» و «خشونت»، تحت عنوان «به نام خدا» و سیاستهای تهاجمی راست رادیکال شدند.
«هاباد» نیز بخشی از فراارتدوکسی اسراییل کرانة غربی را اشغال کرد، هابادبر حقانیت و قدسیت سرزمین اسراییل شامل سرزمینهای اشغالی جدید تأکید کرده است. اگر چه هاباد سالها به مأموریت بی طرف و آموزشی خود تأکید میکرد، اما تشدید منازعه ایدئولوژیکی اسراییل بر سر سرزمینهای اشغالی به تدریج این جنبش را، با علایم و مبانی راستگرایانة رو به رشدی، به سیاست کشاند. هاباد در رقابتهای انتخاباتی سال 1996 با گرایشهای ضد چپ و ضد عرب و با شعار «نتانیاهو خوب برای یهودیان» از نتانیاهو حمایت کرد.
جنبش سفارادی مذهبی معروف به حزب «شاس»، از هنگام شکلگیری در سال 1984، بیشتری تحول را در بین احزاب سیاسی اسراییل داشته است. شاس آمیزة بینظیری از «تقوای فراارتدوکسی» و «عملگرایی زمینی» و اغلب حتی فساد است. پیش از ظهور شاس عمدة آرای سفارادیها به لیکود اختصاص مییافت، اما شاس مدتها این آرا را از لیکود منحرف میکرد. بعدها به تدریج شاس به سمت راست گرایش یافت. این گرایش با مواضع ضد کشیشی برخی لیبرالهای اسراییل به ویژه آنهایی که از حزب چپگرایی «مرتص» بودند، شدید شد. جنبش «تولد دوباره» توسط جنبش «توبه» که اکنون به شکل یک گرایش فرهنگی مهم در اسراییل رخ نموده است، ایجاد شد. حملات تهاجمی به دادگاه عالی لیبرال اسراییل و طرفداران فلسطینیها، اعم از ساکنان سرزمینهای اشغالی و هم شهروندان اسراییلی به عنوان بزرگترین دشمنان دولت و ملت، از جمله مشخصههای این جنبش است که به تدریج در بطن راست ملایم وبه تبع آن جریان راست اسراییل قرار گرفته است.
به این ترتیب و به دلیل عوامل گفته شده، راست ملایم در دو دهة اخیر رشد کرد. برنامههای سیاسی و قانونگذاری ضد کشیشی حکومت «کارگر ـ مرتص» طی سالهای
***58***
96ـ1992، عاملی برای خودنمایی این نیروی پنهان شد جدال تندی که توسط راست رادیکال علیه توافقنامه «اسول» آغاز شد، این وضیعت را تشدید کرد. با انگشتگذاری بر «اتحاد نامبارک» بین رابین، پرز و اعراب اسراییل، «شرکای پنهان» «تروریست بزرگ» یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین، راست رادیکال اسراییل توانست راست ملایم رابه نفع سیاستهای خود بسیج کند. عملیات اسلام گرایان «حماس» نیز تأثیری مضاعف داشت و این اتحاد احساسی را تحکیم کرد و راه را برای پیروزی نتانیاهو هموار کرد. اگودات اسراییل، شاس و دیگل هتورا، از احزاب شاخص این جریان هستند.
اگودات اسراییل
اگودات اسراییل جنبش غیر صهیونیست سیاسی، مذهبی و ارتدکس است که در سال 1912 بنیانگذاری شد. این جنبش که به موازات جنبش صهیونیست توسعه یافت در اروپا و در اواخر قرن نوزدهم ایجاد شد و سپس یک مرکز بزرگ و مستقل در فلسطین بنا گذاشت. اگودات اسراییل به عنوان پاسخی برای رشد روزافزون بدیلهای یهودی برای گرایش ارتودکسی، همچون صهیونیسم، روند اصلاحی در اروپای مرکزی و استقلالگرایان «بوند» و «شیمون دوبنو» آغاز شد. جنبش آگودات رسماً در سال 1912 در آلمان بنیان گذاشته شد. «اگودات ارض اسراییل» نیز در سال 1919 طراحی و پایهگذاری شد که افراطیترین عناصر ضد صهیونیستی را به نمایش میگذاشت. از دیدگاه اگودات اسراییل، مهاجرت به فلسطین و ایجاد حکومت در آن نقطه، کفر و خروج از دین به شمار میرفت. در مقابل، این حزب به تورات و شریعت یهودی به عنوان تنها طریق زندگی یهودیان تمسک جسته و نجات «ملت یهود» و بازگشت به سرزمین مقدس را تنها در ظهور «مسیح منتظر» میدانستند، که طبق مشیت الهی ظهور خواهد کرد و صهیونیسم و تلاشهای بشری در این راستا نتیجهای نخواهد داشت.
اما اگودات اسراییل در راستای دریافت امتیازات و برخی مافیتهای در جامعة اسراییل مواضع خود را تعدیل کرد. امروزه اگودات اسراییل موضع دوگانهای نسبت به اسکان در ارض
***59***
اسراییل ارائه داده است: از یک سو ایجاد یک دولت غیر مذهبی در ارض مقدس، روش صهیونیستی آموزش، ارزشها و نمادهای آن و زبان عبری را رد میکند؛ و از طرف دیگر و به ویژه بعد از «همهسوزی بزرگ»، اندیشة محوری بودن اسراییل در زیست یهود و به عنوان مکانی که میتوان در آن و تحت حاکمیت تورات یهودیان را دوباره متحد کرد، پذیرفته است.
مواضع سیاسی این حزب را میتوان در این امور خلاصه کرد: برنامة سیاسی رسمی و افراطی که هماهنگی کامل با برنامههای «هتحیا» و «مفدال» دارد که از جمله میتوان به مخالفت با عقبنشینی اراضی حتی از یک وجب از خاک اسراییل و توسعة اسکان و شهرکسازی اشاره کرد. تعدیل قوانین و انسجام آن با شریعت یهود با یک تفسیر ارتدوکسی و تلاش برای کسب اعتبار بیشتر برای مراکز آموزشی و اجتماعی دینی از جمله مواضع این حزب است که عمدة طرفداران خود را در بین «حریدیم» و اشکنازیهای ساکن قدس دارد.
شاس
(حافظان تورات سفارادیم) قبل از انتخابات سال 1984، توسط یهودیان شرقی در درون اگودات اسراییل و با تشویق خاخام «شاخ»، رهبر معنوی لیتوانی و خاخام «عوفاده یوسف» در مخالفت با سلطة اشکنازیهای بر حزب اگودات تأسیس شد. این حزب افکاری نزدیک به اگودات اسراییل دارد و تاکنون توانسته است از طریق مانور در بین دو بلوک اصلی قدرت اسراییل (لیکود و کارگر)، مزایای بسیاری برای طرفداران خود به دست آورد. پایگاه اجتماعی شاس عمدتاً در میان طوایف یهود شرقی، اعم از مذهبی و غیر مذهبی بوده و از اهداف اصلی آن ایجاد جامعهای بر اساس تعالیم یهود و تورات میباشد.
دیگل هتوراه
یک حزب متعصب دینی است که اکثر اعضای آن طوایف «لیتوانی» و «حریدی» هستند. این حزب در سال 1988 توسط سران لیتوانی با رهنمودهای خاخام شاخ در اگودات اسراییل تأسیس شد، اما از آن کناره گرفت. دیگل هتوراه در انتخابات 1992 با اگودات اسراییل در
***60***
تشکل «یهودوت هتوراه» متحد شد و پس از انتخابات، دو حزب بار دیگر در هم ادغام شدند. دیگل هتوراه نسبت به اگودات اسراییل دارای اعتدال بیشتری، به ویژه نسبت به مسائل مربوط به مناطق اشغالی و قضیة فلسطین میباشد. این حزب موافق عقبنشینی از مناطق اشغالی است و با تشکیل دولت فلسطینی خالی از سلاح نیز مخالفتی ندارد.
(4ـ4) ـ لیکود
حزب لیکود در سال 1973 با هدف ایجاد یک تشکل پارلمانی با جهتگیری راستگرایانه در قبال حزب کارگر و دستیابی به حکومت، توسط آریل شارون بنیانگذاری شد. لیکود توانست در انتخابات 1977 پیروز شود و قدرت سیاسی را در اسراییل در اختیار بگیرد. این حزب از طریق ائتلاف با احزاب دینی و راستگرا، قدرت را تا سال 1984 در اختیار داشت و پس از آن نیز تا انتخابات سال 1992 که در آن حزب به کارگر به پیروزی رسید در تشکیل «دولت وحدت ملی» با کارگر شریک بود. اما در انتخابات 1996 به رهبری بنیامین نتانیاهو قدرت را در اختیار گرفت و از سال 1999 که انتخابات زودرس موجبات شکست نتانیاهو را در قبال «ایهود باراک» فراهم کرد، قدرت را در اختیار داشت. حزب لیکود در ابتدا با ادغام دو حزب حیروت و لیبرال، دو حزب کوچک و چند مجموعه کارگری که به جنبش سرزمین یکپارچة اسراییل منسوب بودند، پدید آمد و در سال 1996 توانست سه جریان راست ناسیونالیست، راست رادیکال و راست ملایم متشکل از احزابی چون حروت، لیبرال، تسومیت، هتحیا، مولیدت، کاخ، آگودات اسراییل، شاس و دیگل هتوراه را گرد هم آورد و در انتخابات پیروزی بنیامین نتانیاهو را میسر کند.
برنامة انتخاباتی لیکود در سال 1996 با انتخابات سال 1992 تفاوت چندانی نداشت. برنامههای این حزب در این سال عبارت بود از: حقوق ملت یهود در سرزمین اسراییلی ازلی و خدشهناپذیر است، خواستار تحقق امنت و صلح برای یهودیان اسراییل است، اسراییل حق مطالبة تمامی زمینهای کرانة باختری و نوار غزه را دارد، حفظ پیمان کمپ دیوید، عدم تشکیل دولت مستقل فلسطینی، بدین معنی که تشکیلات خودگردان به مفهوم دولت نیست و
***61***
دارای تمامیت اراضی نبوده و حق تعیین سرنوشت ندارد، از سرگیری مذاکرات در مورد اعطای خودمختاری به اعراب و کرانة باختری و نوار غزه، اسراییل دارای مطامع منطقهای در لبنان نیست، حفظ نوار امنیتی برای امنیت الخلیل، قدس پایتخت اسراییل بوده و قابل تجزیه نیست، سیطرة اسراییل طبق مصوبة پارلمان دهم بر جولان، و آغاز شهرکسازی در کلیة سرزمینهای رژیم صهیونیستی.
لیکود، رهبری احزاب براستگرای اسراییل را بر عهده دارد و مظهر جریان راست اسراییل میباشد. در گروههای پارلمانی، گروهبندی لیکودنیز در میان احزاب متشکل در آن سهیم شده و هر کابینة دولت لیکود نیز با شرکت رهبران یا نمایندگان هر یک از احزاب تشکیل میشود. به این ترتیب هر یک از احزاب شرکت کننده در راستای اعمال سیاستهای حزبی و جهتدهی به سیاستهای دولت در آن فعال و تأثیر گذار میباشند.
5 ـ اشتراکات و اختلافات لیکود و کارگر
در بررسی کلی اصول و مبانی ایدئولوژیک و نحوة عملکرد دو حزب لیکود و کارگر میتوان نتیجه گرفت که دو جناح در اصول و همچنین اهداف استراتژیک مشترک بوده و تنها در رویه و ابزار مورد استفاده کم و بیش تفاوتها و اختلافاتی با یکدیگر دارند. ابتدا برخی از اصول اساسی و اهداف راهبردی سیاست خارجی دو حزب و سپس برخی تفاوتهای بین دو حزب را مطرح میکنیم.
(1ـ5)ـ اهداف راهبردی و اصول مشترک
1ـ نگرش بدبینانه به محیط خارج و نظام بینالملل؛
2ـ صهیونیسم و التزام عملی به آن؛
3ـ استناد به حقوق توراتی در مورد حق یهود بر سرزمین اسراییل؛
4ـ نژادپرستی یهودی؛
5ـ تلاش برای حفظ و تکامل یکپارچگی، استقلال و امنیت اسراییل؛
***62***
6ـ فراخوانی و جذب یهودیان سراسر عالم؛
7 ـ جلب حمایت و مساعدت کشورهای بزرگ بیگانه به ویژه ایالات متحده؛
8 ـ توسعه روابط با کشورهای جهان و به ویژه تلاش برای همگونی و خروج از انزوا در خاورمیانه؛
9ـ «امتناعگرایی» در قبال روند صلح به دلایل صهیونیستی و امنیتی؛
10ـ تلاش برای استقرار «یک صلح اسراییلی» با اعراب؛
11ـ حفظ قدس به عنوان پایتخت اسراییل؛
12 ـ ممانعت از تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی و تلقی اردن و فلسطین به عنوان کشوری واحد؛
13ـ تلاش برای حفظ و کنترل سرزمینهای اشغالی با اهدافی توسعهطلبانه و امنیتی؛
14ـ حفظ و گسترش شهرکهای یهودینشین در سرزمینهای اشغالی به دلایل نفوذی، امنیتی و گسترشطلبانه؛
15ـ استراتژی دفاعی مبتنی بر حفظ تفوق و برتری قطعی نظامی.
دو جریان سیاسی اصلی اسراییل در مورد اصول اساسی و اهداف استراتژیک مزبور همداستان هستند. آنچه باقی میماند، برخی مسائل شکلی و روشی و ابزاری است که در راستای وصول به اهداف و آرمانهای مورد نظر به کار گرفته میشود. صهیونیسم اساسی است که همة احزاب و جریانهای سیاسی اسراییل بر مبنای آن شکل گرفته و تداوم یافتهاند. اهداف و راهبردهای صهیونیستی در کنار ویژگیهای خاص جامعة اسراییل و همچنین نحوة تکوین و شرایط منطقهای، سیاستگذاران اسراییل اعم از راست یا چپ را در شرایط و موقعیتهای مشابه تصمیمگیری و اقدام قرار میدهد به گونهای که اغلب حتی تفاوت چندانی در راهبردهای اقدام دو جناح مشاهده نمیشود و سطح تفاوتها و اختلافات به مسائل تاکتیکی و تکنیکی
***63***
تنزل میکند. این همسویی به ویژه در مسائل مربوط به سیاست خارجی بیشتر از مسائل داخلی خود را نشان میدهد. تفاوتها و اختلافات مورد نظر نیز عمدتاً ناشی از برخی نگرشهای متمایز به محیط پیرامونی است که بازتاب آن در جهتگیریهای سیاست خارجی و ترتیب شئون امنیتی و نظامی خاصی متبلور شده است.
(2ـ5)ـ تفاوتها و اختلافات
ساختار اصلی حزب کارگر از یهودیان اروپای شرقی و مرکزی است و پایگاه اجتماعی آن نیز یهودیان غربی تبار (اشکنازی) میباشد.به رغم تمایلات چپگرایانه، این حزب عمدة آرای خود را از بین طبقات متوسط، یهودیان غربی که جزو طبقات بالا هستند و گروه سنی بالای پنجاه سال کسب میکند. در همین حال، ساختار لیکود از اقشار مختلف ثروتمند، متوسط، و فقیر تشکیل شده و اغلب آنان از یهودیان شرق و متمدن و دارای فرهنگ و موقعیت اجتماعی بالا هستند. گذشته از حمایت یهودیان افراطی و نژادپرست، پایگاه اجتماعی این گروهبندی، جوانان و یقهآبیها میباشد.
سیاستهای اقتصادی اجتماعی حزب کارگر به گونهای است که به اقتصاد ترکیبی و رقابتی، متشکل از بخش خصوصی، دولتی، هیستادروت و دادن فرصت برابر اقتصادی به همگان پایبند است و به واگذاری طرحهای اقتصادی دولت به بخش خصوصی و تداوم خدمات اجتماعی و درمانی به مردم از سوی دولت تأکید دارد. اما گروهبندی لیکود قایل به واگذاری شرکتهای دولتی به بخش خصوصی، فروش سهام دولتی در بانکها و در مورد هیستادروت، لیکود معتقد است که ارتباطات موجود میان سندیکاهای کارگری و صندوق بیماران و بازنشستگی باید از میان رفته و دولت عهدهدار تأمین اجتماعی و درمانی شود.
مبنای اصلی تفاوت و اختلاف در رویهها و تاکتیکهای سیاست خارجی لیکود و کارگر از آنجا ریشه میگیرد که از دیدگاه افراطی حزب لیکود تنها آنچه یهود انجام میدهد، میگوید یا باور دارد، دارای اهمیت سیاسی است و لذا اهمیت به روح و وحدت یهود داده، تأثیر عوامل جهان خارج را حداقل میداند و شکستهای خود و جامعة یهود را به عهدة
***64***
یهودیان «بد و خائن» میداند. در اذهان حزب لیکود، جهان خارج چنان بیاهمیت تلقی میشود که وجود آن تقریباً نادیده گرفته میشود. اما از دیدگاه حزب کارگر، جهان خارج وجود دارد و بسته به اهمیت نهادهای نظامی باید تصمیمات مناسب آن اتخاذ شود. به همین خاطر نیاز به انطباق با شرایط موجود دارد. از نظر لیکود، سیاستهای یهود به این معنا نمیتواند اشتباه باشد و این به خاطر «فضیلت یهودی» بودن است.
در عرصة سیاست خارجی و به لحاظ رابطة موجود بین جهتگیری امنیتی و اهداف و مقاصد سیاسی، حزب لیکود به شدت با این مفهوم کلاوزویسیتی عجین است که جنگ ابزاری است جایگزین دیپلماسی و تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابدکه ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول به مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگر، منکر گزینة نگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. رهیافت انکاری که به شدت توسط کارگر تبلیغ میشود، مبتنی بر پذیرش حفظ وضع موجود بین اعراب و اسراییل میباشد. به این ترتیب اگر چه هر دو حزب در عمل گرایشهای تهاجمی و نظامیگرایانه دارند، اما حزب کارگر راهبردهای خود را تحت عنوان راهبرد دفاعی تعقیب میکند در حالی که حزب لیکود آکارا رویهای تهاجمی دارد. استراتژی حزب کارگر در دستیابی عملی به مفهوم توراتی «اسراییل بزرگ» مزورانه بوده و از طریق سازش و گفتگو در پی حصول به زمان و امکانات مقتضی برای دستیابی به این آرزوست که حتی ممکن است در آینده تعریف جدیدی از انواع سیطرة اسراییل نه از طرق نظامی، بلکه از طرقی چون برتریهای اقتصادی تکنولوژیک (دورة صلح) باشد. اما حزب لیکود در اعلام مواضع تهاجمی و اتخاذ اقدامات و کاربرد نیروهای نظامی و فرصتطلبی برای ایجاد «اسراییل بزرگ» صراحت دارد. هر چند با امضای موافقتنامة وای ریور در عمل آرمان «اسراییل بزرگ» زیرپا گذاشته شد.
در رابطه با ایالات متحده در حالی که حزب کارگر اسراییل به روابط خاص با ایلاات متحده اهمیت زیادی قایل است در مسائل مختلف سعی دارد با حفظ ظاهر،نظر مساعد و دوستی این کشور را برای خود حفظ کند، اما حزب لیکود به رغم درک اهمیت نقش ایالات
***65***
متحده در تأمین نیازهای متنوع اسراییل، برای تأثیر گذاری آمریکا بر تصمیمات حزب نقش کمتری قایل است و لذا هر از چند گاهی در قبال خواستههای ایالات متحده تمارض نشان میدهد.
در مورد ادارة سرزمینهای اشغالی، حزب کارگر پیرو سیاستی بوده است که به «برنامة آلون» معروف شده و از سوی ایگال آلون پیشنهاد شده بود. اصول اساسی این برنامه دایر بر این بود که کنترل اسراییل بر بلندیهای جولان، باریکة غزه، بخشهایی از سینای شرقی، بیشتر کرانة باختری (شامل رود اردن)، نواحی گستردهای در حومة بیتالمقدس، و دالانهای متعددی در بخش عربی کرانة باختری پایدار بماند. در اجرای همین برنامه بود که دولت کارگری، به رغم مخالفت صریح تمام دولتها و از جمله در این مورد ایالات متحده، بخش عربی بیتالمقدس شرقی و نییز دالانهای مزبور را صریحاً به اسراییل به اسراییل پیوست. هدف از چنگ اندازی بر دالانها این بود که بخش عربی کرانة باختری پارهپاره شود تا ادامة کنترل اسراییل بر آن تضمین گردد. بر مبنای طرح آلون و به منظور دوری از مشکلات ناشی از جذب جمعیت غیر یهودی در اسراییل، رابین در ژانویة 1983 اظهار داشت: «تا جایی که به من مربوط میشود، ما آمادهایم تا حدود 65 درصد از اراضی کرانة باختری و باریکة غزه را که حدود 80 درصد جمعیت در آنها زندگی میکنند پس بدهیم.» با این حال از دیدگاه حزب کارگر، سرزمینهای بازپس داده شده یا تحت تسلط اردن قرار میگیرند یا بی دولت باقی میمانند. اما لیکود خواهان گسترش مستقیم حاکمیت اسراییل بر کرانة باختری است و بلندیهای جولان را عملاً به اسراییل ضمیمه کرده است. هر چند به رغم مخالفت شدید بخش مهمی از گروهها، رهبری حزب کارگر تمام صحرای سینا را در اجای موافقتنامههای کمپ دیوید به مصر بازگردارند. لیکودیها خواهان الحاق کرانة باختری نیستند، بلکه میخواهند با گسترش حاکمیت اسراییل، ضمن بهرهبرداری از نیروی کار و مزایای اقتصادی آن، خود را از مشکلات جمعیتی و امنیتی آن نیز خلاص کنند.
شیوة مرسوم حزب کارگر «اتکا به واقعیتها»، پرهیز رجزخوانیهای خیلی تند و تیز و تشویق مصالحه و سازش جویی دست کم در نزد افکار عمومی است، در خلوت اما، معمولاًً از
***66***
چنین مواضعی پیروی کردهاند: «اهمیتی ندارد که کفار چه میگویند، مهم آن است که یهودیان انجام میدهند» (بن گوریون)، یا «مرزهای اسراییل آنجایی است که یهودیان میزیند، نه آنجایی که نقشهها خطاطی شده است» (گلدامایر). شیوهای بس کارآمد برای نیل به هدفها بدون راندن افکار عمومی غرب، یا در واقع تجهیز یا برانگیختن هر چه بیشتر حمایت غربیها. اما رهبران لیکود چندان با ارزشهای غربی همساز نیستند و حتی گاهی به دنیای فریبندة «کفار» بیاعتنایی میکنند، کاری که معمولاً غربیها و از جمله آمریکاییها را خوش نمیآید.
صلح امری است که هر دو حزب اسراییل خواهان آن هستند. اما نه در این زمان و نه هر صلحی، بلکه صلحی اسراییلی و آن هم به هنگامی که صهیونیسم به خواستههای خود رسیده باشد. حزب کارگر با وقوف به این واقعیت که صلح را نمیتوان با زور تحمیل کرد، سعی در دستیابی به مصالحه از طرق تهاجمی و نظامی را برای تحمیل صلح برگزیده و مصالحة ارضی را خیانت میداند. در عمل در حالی که حزب کارگر تحت رهبری رابین و پرز از نوعی میانهروی و مصالحة ارضی پیروی میکرد، لیکود به رهبری بگین و شامیر و سپس نتانیاهو از یک برنامه سختگیرانه و تأکید بر شهرکسازی و الحاق نهایی سرزمینهای اشغالی حمایت کرده است.
ب ـ سیاست خارجی اسراییل
1ـ واقعگرایی
نظریههای مربوط به واقعگرایی سیاست بینالملل، در تعیین سیاست بینالملل و سیاست خارجی کشورها، نقش، جایگاه و اعتبار ویژة دیرینهای دارد. واقعگرایی به عنوان یک نظریه، بعد از جنگ جهانی دوم و به مثابه پاسخی به آرمانگرایی بین دو جنگ، وارد محافل علمی شده و تکوین یافته است. اما به لحاظ عملی عمری به دارازای تاریخ دارد. گذشته از این که این مکتب توسط چه کسانی و بر مبنای چه اصولی و روشی توسعه یافته است، وجود
***67***
دو نحلة فکری «واقعگرایی کلاسیک» و «نو واقع گرایی» و به تبع آن دو نگرش و شیوة رفتاری «واقعگرایی تهاجمی» و «واقعگرایی دفاعی» در عرصة امنیت و سیاست خارجی، مبنای مناسبی برای مطالعه رفتار سیاست خارجی اسراییل و به صورتی دقیقتر رفتار جریان راست اسراییل در مقایسه با جریان چپ و تأثیر آن بر «انطباق تهاجمی» سیاست خارجی اسراییل، فراهم میکند.
«واقعگرایی تهاجمی» بر یک نگرش واقعگرایی کلاسیک استوار است. مبنای فکری واقعگرایی کلاسیک با تأکید بر «قدرت» و «بدبینی» نسبت به ذات بشر معتقد است: قدرت مهمترین عامل در سیاست بینالملل است، دولتها تلاش دارند قدرت خود را به حداکثر برسانند؛ و آرزوی کسب قدرت ریشه در لذت بشر دارد. به این ترتیب واقعگرایی تهاجمی بر آن است که:
1. نظام بینالملل منازعه و تهاجم را در بطن خود میپرورد؛
امنیت محصولی کمیاب در عرصة رقابتآمیز بینالمللی است؛
اتخاذ استراتژیهای تهاجمی در راستای کسب امنیت به لحاظ عقلی ضروری است.
نگرش «واقعگرایی دفاعی» پیرو منطق ساختار نو واقعگرایی است. نظریهپردازان نو واقعگرا، این مفروض واقعگرایی کلاسیک را که ذات بشر شرور و معطوف به کسب قدرت است، نمیپذیرند و به جای آن بر این باورند که: سیاست بینالملل با خواست دولتها برای بقا در نظام هرج و مرج گونة بینالمللی شکل میگیرد. بر این مبنا نگرش دفاعی به امنیت و سیاست خارجی و بینالمللی بر آن است که:
1. نظام بینالملل لزوماً ایجاد کنندة منازعه و جنگ نیست؛
راهبرد دفاعی اغلب بهترین مبنا برای امنیت.
وجود دو نوع واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، محدود به عبارات نظری نظریهپردازان نیست. در واقع اندیشة این اندیشمندان محصول تجارب تاریخی و مطالعة شیوة رفتاری بازیگران عرصة عملی سیاست بینالملل است. رفتار واحدهای ملی که به عنوان دروندادها به عرصة نظام و سیاست بینالملل وارد میشود، چیزی جز محصول تصمیمات تصمیمگیران
***68***
داخلی و بروندادهای نظام سیاست خارجی واحدهای ملی نیست. و آنچه در اینجا و از این منظر مهم است اینکه، بازیگران و نخبگان تعیین کنندة سیاست خارجی کشورها را میتوان بر مبنای این دو شیوة نگرش، واقعگرایی تهاجمی و دفاعی، از هم تمیز داد و بر اساس نگرش فلسفی و امنیتی به جهان و موضعگیری در قبال آن، رفتار سیاست خارجیشان را تعیین کرد.
دفاعی یا تهاجمی بودن نگرش و رفتار سیاستگذاران از یک سو حاصل نگرش فلسفی و امنیتی و شرایط محیط عملیاتی آنهاست و از سوی دیگر خود عامل تعیین کنندة شیوة رفتاری صلح طلب یا جنگ طلب آنها در سیاست خارجی است.
هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتار تهاجمی درعرصة تصمیمگیری یک کشور بیشتر باشد، گرایش به جنگ و عملیات تهاجمی علیه سایر کشورها بیشتر و استعداد برای اتخاذ یک سیاست انطباق تهاجمی بیشتر خواهد بود. و هر چقدر که سیاستمدارانی با نگرش و شیوه رفتاری دفاعی بیشتر باشند، گرایشهای جنگطلبانه و رفتار تهاجمی کمتر به منصة ظهور خواهد رسید.
در یک تحلیل از رابطة بین اهداف و مقاصد سیاسی، لانیر استدلال میکند که دو گونه جهتگیری امنیتی در اسراییل وجود داشته است، یکی مرتبط با مفهوم کلاوزویتسی است که جنگ را ابزاری جایگزین دیپلماسی میداند. به عبارت دیگر، تحت شرایطی خاص، یک کشور خود را در شرایطی مییابد که ناگزیر از کاربرد قدرت نظامی برای حصول مقاصد سیاسی است. جهتگیری دیگری منکر گزینة جنگ است که خود ناشی از این فلسفه است که دفاع تنها دلیلی است که به لحاظ اخلاقی کاربرد نیروی نظامی را موجه میکند. جهتگیری مبتنی بر مفهوم کلاوزویتسی که ریشه در یک نگرش واقعگرایی کلاسیک دارد، گرایش امنیتی گروهبندی لیکود است که سیاست خارجی اسراییل را به سمت تهاجمی شدن بیشتر سوق میدهد. جهتگیری دفاعی امنیت و رهیافت انکار جنگ، حداقل از لحاظ نظری، با گروهبندی حزب کارگر عجین است. هر چند که این گروهبندی در جنگهای
***69***
متعدد تاریخ خود نشان داده است که به سرعت جنگ دفاعی را به تهاجم تبدیل میکند. به علاوه، جهتگیری دفاعی امنیت قابل تفسیر است و در واقع مرز دفاع و تهاجم اغلب مبهم میباشد. با این حال نگرش و رفتار حزب کارگر حداقل از لحاظ نظری به نگرش نو واقعگرایانه نزدیکتر است.
سیاست لیکود از سال 1977 به طور فزایندهای کلاوزویتسی و تهاجمی بوده است. دولت بگین از فلسفة کارگری حفظ وضع موجود یا مذاکره در مورد یک پیمان صلح با اعراب جدا شد. در همان زمان، تأکید فزایندهای بر کاربرد زور با هدف ایجاد تغییرات ژئوپولیتیکی در خاورمیانه وجود داشت. ایجاد یک «دولت دروزی» به عنوان قسمتی از سوریه و لبنان، یک دولت مارونی مسلط در لبنان و یا یک فدراسیون نژادی در عراق، گزینههایی بود که به طور تاریخی از سوی لیکود به مباحثه گذارده شد. مثال بارز طرز تفکر و رفتار عملی لیکود، مداخله در لبنان (1982) بود. در اینجا باید اضافه شود که شیوة نگرش و رفتاری لیکود علاوه بر اینکه در دورههای لیکودی و دورههایی که دولت ائتلافی با کارگر تشکیل داده مستقیماً در سیاست خارجی متبلور شده است. در دروههایی نیز که دولت کارگری به تنهایی قدرت را در دست داشته، به صورت غیر مستقیم، بار تهاجمی سیاست خارجی را افزایش داده است. به گونهای که رفتار رابین در سال 1992 و تهاجم به لبنان برای پیروزی در رقابتهای انتخاباتی و کارگر به عنوان یک اهرم فشار و ابزار چانهزنی در مذکرات با اعراب و حتی گرفتن امتیاز از آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد.
2 ـ اندیشة تهاجم
گفته شد که نگرش واقعگرایی کلاسیک بر مبنای یک برداشت بدبینانه نسبت به ذات بشری و نظامی بینالمللی میباشد که اساس جوهرة سیاست بینالملل را «قدرت» و عرصة سیاست بیناللمل را صحنة منازعات و رقابت جهت افزایش قدرت میداند. این برداشت، سیاستگذاران به حفظ ابتکار عمل در سیاست خارجی سوق میدهد و در نتیجه، راهبردی
***70***
تهاجمی را تشویق میکند. کابینههای اسراییل چه کارگر و چه لیکود، تا کنون نشان دادهاند که از یک چنین دیدگاه، رویه و راهبردی پیروی کردهاند. گذشته از باور و تلاش برای تحقق آرمانهای صهیونیسم، احزاب کارگری رویهای عملگرایانه را پیش گرفته، لیکن حزب لیکود علاوه بر آرمانگرایی صهیونیستی، واقعگرایی در سیاست را بر یک اساس ونگرش آرمانگرایانه نسبت به محیط پیرامونی قرار داده است. اندیشة بدبینانه و ریشههای فکری رفتار تهاجمی در سیاست خارجی هر دو حزب کارگر و لیکود را میتوان در تفکرات و اظهارت بنیانگذاران و رهبران اصلی دو جریان به وضوح مشاهده کرد. مظهر و بنیانگذار اندیشة تهاجمی در اسراییل را میتوان ولادیمیر ژابوتینسکی و جنبش تجدید نظر طلب صهیونیسم دانست. از دیدگاه ژابوتینسکی با طرق مسالمتآمیز و زورمدارانه میتوان در این مسیر گام برداشت. ژابوتینسکی در مقالهای که تحت عنوان «دیوار آهنین» در تاریخ 4 نوامبر مجلة «راسوی یت» انتشار یافت میگوید:
«... استعمار صهیونیسم در فلسطین دو راه بیشتر در مقابل خود ندارد: یا مقصود را رها کند، یا اراده و خواست سکنة بومی را زیر پا بگذارد و در صورت تمایل به انتخاب شق اخیر چارهای ندارد جز آنکه علیه اعراب فلسطین متوسل به زور شود. یعنی باید دیواری آهنین از سر نیزه به وجود آورد تا مردم بومی نتوانند جلوی پیشرفت اهداف ما را رسد کنند، و بدانیم که غیر از این هیچ اقدام دیگری ما را به مقصود نخواهد رساند...»
این ایده، مبنای یک راهبرد دیرپا تحت عنوان «دیوار یا مشت آهنین» شد که توسط رهبران بعدی جریان راست اسراییل اتخاذ شده است. مبنای چنین نگرشی را در افکار شاگرد شدیداً متعصب ژابوتینسکی میتوان این گونه دید: «سیاست فن قدرت است... هنگامی که فولاد را با پتک بکوبی همگان از طنین صدایش میهراسند، و هنگامی که از دستکش استفاده کنی، هیچ کس به وجود توپی نخواهد برد... تاریخ را چکمههای سنگین میسازد.» از دیدگاه وی، «انکار و حتی نادیده گرفتن اندیشههای ژاوتینسکی، یعنی خیانت، زیرا ممکن نیست پابرهنه به راه خویش ادامه دهیم در حالی که تاریخ آکنده از دندانههای تیز است و این یک نگرش اصیل واقعگرایی کلاسیک است که بر اساس آن،
***71***
راهبرد تهاجم و خشونت قرار دارد. موضع بگین در قبال قطعنامههای تقسیم 1947 به شکل جالبتری تعهد به آرمانهای صهیونیستی و یک استراتژی تهاجمی را نشان میدهد. بگین در فردای اعلام تأسیس دولت اسراییل در یک نطق رادیویی گفت:
«امروز شاهد هستیم که 4 سال مبارزة قوم یهود سرانجام نتیجة موفقتآمیزی به بار آورد و به تأسیس حکومت اسراییل منجر شد. ولی این موفقیت فقط در حد تأسیس حکومت بود، نه بیشتر ... چرا که هدف غایی بازگرداندن تمام قوم یهود به «ارض اسراییل» است که خداوند وعدهاش را به ما داده است و چون سرزمین خدا داده هم باید به صورت یکپارچه باشد، لذا هر اقدامی برای تکه تکه کردن آن انجام شود، نه یک خیانت، که اقدامی کفر آمیز محسوب میشود و هر کس حقوق طبیعی ما را بر سراسر «ارض اسراییل» به رسمیت نشناسد، درست مثل این است که حقوق فعلی ما بر بخشی از فلسطین را نیز انکار کرده باشد... ای خدای اسراییل! به سربازانت قدرت و به شمشیرهایشان برکت عطا کن تا بتوانند وعدههای ترا جامه عمل بپوشانند و سرزمینی را که برای مقربان درگاهت منظور کردهای از نو احیا کنند ... ای مردم اسراییل پیش به سوی میدان نبرد برای کسب پیروزی!...»
بگین اعتقاد و وفاداری خود و طرفدارانش به این ایده و راهبرد را در رفتار عملی دولتش از سال 1977 تا 1982 کاملاً نشان داد و سیاست خارجی اسراییل را در یک قالب تهاجمی جای داد. مناخیم بگین نه فقط بنیانگذار حیروت بلکه از حامیان اصلی ایدة «اسراییل بزرگ» بود و موجودیت ملت فلسطین را به رسمیت نمیشناخت. از دید وی، سرزمین اسراییل نه تنها به معنای بخش غربی است، بلکه همة بخش شرقی را نیز در برمیگیرد. این راهبرد از سوی اسحاق شامیر جانشین بگین نیز تداوم یافت و به نظر نمیرسد رفتار نتانیاهو را بتوان در قالبی غیر از این جای داد.
این شیوة نگرش و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی منحصر به جریان راست اسراییل نیست. بنیانگذاران و رهبران احزاب چپ و گارگری نیز اگر نه به صراحت و تندی جریان راست، اما دست کم در عمل به اندازة کافی شیوة نگرش و راهبرد مشابهی را به نمایش
***72***
گذاشتهاند. شیمون پرز در کتاب «خاورمیانه جدید» خاطر نشان میکند «... دنیای جدید برای ما چیزی نبود جز جنگهای هراس انگیز و دردهها و رنجهای بیشمار، دردها و رنجهایی بسیار تلخ، تا آنجا که ما اسراییلیها و اعراب، خود را در وضعی میدیدیم که کورکورانه عمل میکردیم و چه بسا همین مسئله بود که فرصتهای بیشماری را از ما گرفت: آنقدر نسبت به هم بیتفاوت بودیم که درک نکردیم چقدر شرایط برای ایجاد تغییر مناسب است.» این اظهار نظر ضمن پنهان داشتن آرمانهای صهیونیستی، بدبینی این رهبر کهنه کار را همراه با آرزو برای چنین تغییری نشان میدهد. اما این آرزو اسیر آرمانهای توسعهطلبانه صهیونیسم و راهبردهای به ظاهر دفاعی، اما در عمل تهاجمی و مزورانه حزب کارگر است. شاید تنها تفاوت تاکتیکی در شیوة خزنده، تهاجم دولت کارگری است که معمولاً سعی دارد آغاز و ضرورت تهاجم را به اعراب و تهدیدهای امنیتی آنها نسبت دهد.
سردمداران حزب کارگر نیز به همان اندازة جریان راست، آموزههای صهیونیسم را باور دارند و حتی برخی بر این ایده پای میفشارند که حزب کارگر میتواند برنامههای جریان راست و حزب لیکود را بهتر از آن تحقق بخشد. نگرش بدبینانه به محیط و راهبرد توسعهطلبانه و تهاجمی را در گفتار و کردار بن گوریون و شیمونپرز به وضوح میتوان دید. این نوع از رفتار در مورد اسحاق رابین، به رغم همة تمایلات مصالحه جویانة آن نیز مستور نبود. وی به رغم همة اهمیتی که به حفظ روابط خاص با آمریکا میداد، ایدة پیمان دفاعی با ایالات متحده را رد میکرد. زیرا معتقد بود چنین پیمانی آزادی عمل اسراییل را محدود میکند. وی اقدامات نظامی اسراییل را در لبنان مورد حمایت قرار میداد و معتقد بود «در صورت وجود یک پیمان امنیتی بین اسراییل و آمریکا، چنین رفتاری را از سوی اسرایل اجازه نمیداد. به علاوه، چنین پیمان رسمی بین دو کشور فشارهای آمریکا برای امتیازدهی در موضوعات هستهای را افزایش میدهد.»
بنابراین با توجه به آنچه در مورد نکات اشتراک و افتراق دو گروهبندی کارگر و لیکود و همچنین در مورد دیدگاههای اساسی دو حزب گفته شد، تفاوت فاحشی بین آنها به نظر نمیرسد. این دو در راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی خود تفاوتی با یکدیگر ندارند و تنها در
***73***
تاکتیکها و ابزار از هم متمایز میشوند. این تمایز نیز خود حاصل برداشت دو گانة دو حزب از برخی عوامل محیطی است. از جمله لیکود اهمیت و اولویت را به خواستههای صهیونیسم و یهود داده و جهان خارج و خواستههای آن را به هیچ میپندارد. اما کارگر رفتارهای خود را بر اساس مقتضیات محیطی و در راستای رسیدن به خواستههای صهیونیسم و یهود تنظیم میکند و لذا گاهی بالاجبار مسیرهای گمراه کننده و انحرافی را میپیماید و شیوة رفتاری آرمانی لیکود و عمل گرایانة کارگر از همین جا متمایز میشود. شیوة عمل گرایانة نگرش کارگر، آن را به اتخاذ یک رویة پاسخ ـ ابتکار و شیوة آرمانی نگرش لیکود آن را به سمت یک رویة ابتکار ـ پاسخ سوق میدهد.
رفتار سیاست خارجی یک کشور، حاصل تعامل محیط عملیاتی و محیط روانی آن است. بازیگران سیاست خارجی زنجیرهای از ابتکار و پاسخ را به نمایش میگذارند. هر یک از ابتکارها در نتیجه ورود درون دادی به نظام سیاست خارجی و خروج برون دادی است که این برون داد به عنوان یک درون داد به نظام بینالمللی در مواجهة با این درونداد به عنوان بازخورد مثبت یا منفی دوباره به نظام سیاست خارجی وارد میشود و این دور همچنان ادامه دارد. زنجیرة ابتکار و پاسخ در سیاست خارجی دولتهایی با سیاست انطاق تهاجمی و یا رضایتمند متفاوت میباشد. جوامع رضایتمند معمولاً یک سیاست خارجی انفعالی را به اجرا میگذارند و بنابراین رفتار سیاست خارجی آنها پاسخی به الزامهای محیط عملیاتی و روانی سیاست خارجی است. اما جوامع تهاجمی عموماً با نوعی ابتکار در سیاست خارجی عجین هستند که این خود ناشی از نگرش تهاجمی و آرمانی آنها به محیط عملیاتی و تعهد این گونه جوامع در پاسخگویی به ساختارهای ذاتی آن میباشد.
به همین ترتیب، موازنة بین ابتکار و پاسخ معمولاً توسط موقعیت بازیگر در نظام جهانی دیکته میشود. قدرتهای بزرگ توان ابتکاری بیشتری نسبت به کشورهای کوچک دارند، که معمولاً به صورت انفعالی در قبال محدودیتهای جهانی عمل میکنند. با این حال، برداشتهای ذهنی ناشی از یک رویة آرمانگرایانه میتواند یک بازیگر کوچک، همچون اسراییل را به اتخاذ یک سیاست خارجی عمدتاً ابتکاری بکشاند. رویة تهاجمی لیکود در سیاست خارجی ارتباط
***74***
تنگاتنگی با رفتار آرمانی ـ ابتکاری آن دارد. لیکود و کارگر به عنوان رهبران دو جریان اصلی سیاسی در اسراییل، چارچوب و اساس رفتاری خود را بر آرمانهای صهیونیسم قرار دادهاند. در این راستا و با توجه به بدبینی عمیق هر دو جریان و به ویژه جریان راست اسراییل به محیط پیرامونی، یک نگرش واقعگرای کلاسیک، چراغ راه اغلب سیاستگذاران اسراییل اعم از راست یا چپ قرار گرفته است. با این تفاوت که جناح چپ حداقل در نظر و به ظاهر بر گرایشهای نو واقعگرایانه تأکید کرده و یک راهبرد دفاعی در امنیت و سیاست خارجی را تبلیغ میکند. اما جریان راست در نگرش کلاوزویستی و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی صراحت لهجه داشته است. گروهبندی لیکود با احتراز شدید از قرار گرفتن در موقعیتهای انفعالی و تلاش برای حفظ ابتکار عمل رفتارهای تهاجمی آشکار را فرا راه سیاستگذاران خارجی اسراییل قرار داده و تشویق میکند.
در این میان، حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم دولتهای غربی و به ویژه آمریکا از یک سو و رفتار انفعالی دولتهای عرب از سوی دیگر این رفتار تهاجمی را امکان پذیر میسازد. حاصل و نمود بارز چنین رابطهای، گرایش هر چه بیشتر اسراییل به یک انطباق تهاجمی با محیط و به ویژه کاربرد نیروی نظامی برای وصول به اهداف سیاسی است.
3ـ رفتار تهاجمی
اسراییل و طرفداران آن با تبلیغ بسیار سعی دارند تا جنگهای این رژیم را، تا پیش از تجاوز آن به لبنان در سال 1982 صرفاً جنبة دفاعی مبدهند. اینان سرمنشأ آغاز این جنگها را، چه به صورت موردی و چه کلی فراموش میکنند. به لحاظ کلی باید در نظر داشت که اساساً موجودیت اسراییل در فلسطین ناشی از غصب سرزمین ملت فلسطین و یک پدیدة استعماری است که مشروعیت آن صرفاً ناشی از قطعنامه سازمان است. در نوامبر 1947، مجمع عمومی سازمان ملل توصیه کرد که فلسطین تحت قیمومت (این سوی اردن) به دو کشور یهودی و عربی تجزیه شود. این توصیه توسط بخش عمدهای از جنبش صهیونیستی، به ویژه احزاب کارگری، پذیرفته شد اما از سوی سازمانهای تروریستی صهیونیست و همچنین اعراب پذیرفته
***75***
نشد. بر اساس این قطعنامه، «دولت اسراییل» در ماه مه 1948 اعلام استقلال کرد. بلافاصله اعراب که تازه از عمق فاجعه آگاه شده بودند، تهاجمی سراسری را آغاز کردند. موجودیت اسراییل در خطر نابودی قرار گرفته بود، اما با مداخلة سازمان ملل جنگ موقتاً متوقف شد. در دورة کوتاه آتش بس، اسراییل سریعاً به سازماندهی و تجهیز ارتش خود پرداخت و هنگامی که جنگ دوباره شروع شد ابتکار عمل را به دست گرفت. اعراب را به مرزهای تعیین شده در قطعنامه عقب راند و از آن نیز تجاوز کرد. جنگ تقریباً در تمام سرزمینهایی ادامه یافت که برای کشور فلسطین در نظر گرفته شده بود و در نهایت با الحاق حدود نیمی از این سرزمینها به اسراییل و تصرف ما بقی آن توسط اردن و مصر تمام شد.
در سال 1956 در فضای جنگ سرد و در حالی که ناصر خشمگین از مخالفت آمریکا با کمک به احداث سد «آسوان» به بلوک شرق گرایش یافته بود و کانال سوئز را ملی اعلام کرد، دولت کارگری اسراییل نگران از موقعیت جدید مصر و بازخیزی ناسیونالیسم عربی به همراه فرانسه و انگلستان که خواهان حفظ کنترل کانال سوئز د اختیار خود بودند به مصر تجاوز کرد. در حالی که مصر از ترس تجاوزات اسرایلی در صدد بود تا مناطق مرزی خود را آرام سازد، اما تبلیغات گسترده و موفقتآمیزی که به عمل آمد چنان وانمود کرد که ناصر، و نه اسراییل، در خیال حمله است و مصر مورد تهاجم نیروهای اسراییلی، فرانسوی و انگلیسی قرار گرفت.
دستاندازی به مناطق غربی نظامی شمالی، به خاطر تأمین منابع آب و به راه انداختن طرحهای توسعة کشاورزی منجر به گلولهباران اسراییلیها از بلندیهای جولان توسط سوریها و اشغال جولان توسط دولت کارگری اسراییل شد. بعدها بگین در مورد عملکرد اسراییل در جنگهای 1956 و 1967 گفت: «در 1967 ما دوباره حق انتخاب داشتیم. تمرکز نیروهای مصر در صحرای سینا به هیچ رو نشانگر آن نبود که ناصر به راستی قصد حمله به ما را دارد. ما باید به خودمان راست بگوییم این ما بودیم که تصمیم گرفتیم به او حمله کنیم.»
در سالهای بعد از جنگ 1967، دولت کارگری به بهانههای امنیتی و بر مبنای طرح ایگال آلون، شروع به ادغام نواحی اشغالی به اسراییل و احداث قرارگاههای نظامی و
***76***
شهرکهای دایمی کرد. در سپتامبر 1973، حزب کارگر «پروتکلهای جلیل» را تصویب کرد که اجازه میداد سکونتگاههای زیاد شهری، روستایی و بازرگانی و صنعتی تازهای در مناطق اشغالی و از جمله در جولان و کرانة باختری و غزه و شمال شرقی سینا ایجاد شود؛ شهرک «یمیت» (که ساکنان بومی آنجا با خشونت به صحرا بیرون رانده شدند و خانههایشان ویران شد) در همین بخش از سینا بنا گردید. سادات گفت: «یمیت، دست کم برای مصر به معنای جنگ است». چرا که در واقع جزیی از خاک آن که توسط اسراییل به اشغال درآمده، محل احداث این شهرک بود. بنابرایندر حملهای غافلگیرانه سربازان مصری از کانال سوئز گذشتند و جنگ 1973 آغاز شد. این روند با تجاوز آشکار 1978 اسراییل به لبنان که در آن حدود 2000 فلسطین و لبنانی کشته شدند و حدود 25000 نفر آواره شدند، ادامه مییابد.
گروهبندی لیکود برخلاف گروهبندی کارگر،علایق توسعه طلبانه و تهاجمی خود را آشکار بیان کرده و در اجرای آن تعلل نمیورزد. تحت حکومت دولت لیکود در 7 ژوئن 1981، هواپیمهای اسراییل راکتور اتمی عراق به بهانه تهدید امنیت اسراییل بمباران کردند. در 6 ژوئن 1982، اسراییل با «عملیات صلح برای جلیل» آشکارا به لبنان تجاوز کرد و در 9 ژوئن 1982 در تداوم این سیاست به محل استقرار موشکهای سوریه در درة بقاع حمله کرد.
جنگ لبنان با عملیات «صلح برای جلیل» در ژوئن 1982 به بهانة سوء قصد به جان شلوموآرگوف، سفیر اسراییل در لندن، سرکوب اعضای ساف در لبنان، دفاع از شهرکهای مرزی و ایجاد یک منطقة حایل مرزی 40 کیلومتری آغاز شد. اهداف اسراییل از تجاوز به لبنان عبارت بودند از: ایجاد تزلز در ارکان سازمان آزادیبخش فلسطین، اشغال جنوب لبنان تا رود «لیتانی»، به قدرت رساندن «بشیر جمایل» از حزب فالانژ لبنان، راندن اکثر فلسطینیهای مقیم لبنان به سوی اردن به وسیلة عملیات نظامی یا به راه انداختن موج ترور، اشغال پایتخت لبنان با هدف کشتن سران «ساف» و نابودی مرکز رهبری آن، به راه انداختن قتل وسیع و در پی آن خروج قوای اسراییلی از بیروت و واگذاری لبنان به نیروهای نظامی
***77***
چند ملیتی تحت فرماندهی آمریکا ...
یکی از مبلغان آمریکایی اسراییل، «آرنولد فورستر» میگوید: «اسراییلیها را به شکلی انتزاعی ترسناک جلوه میدهند، تنها به این دلیل که از لبنان خواهان مرزهایی باز، رفت و آمد جهانگردان، مناسبات بازرگانی، مذاکره در پایتختهای یکدیگر، و داشتن تماسهای منظم سیاسی هستند... اما فورستر علاقهای ندارد که بگوید اسراییل به ویژه جریان راست تا چه اندازه آمادگی دارند این خواستههای خود را با توسل به زور به لبنان تحمیل کنند. در واقع، جنگ لبنان مصداق بارز رفتار آرمانی ـ ابتکاری و راهبرد توسعه طلبانه و تهاجمی لیکود بود که در آن علاوه بر تجاوز وحشیانة اسراییل به لبنان و بیرون راندن ساف از آن، کشتاری وحشیانه توسط فالانژیستهای لبنان و به حمایت و تشویق سران حزب لیکود «در صبرا و شتیلا» به وقوع پیوست.
نباید تصور شود که رفتار تهاجمی (سرسختانه) مترادف با اقدامات تهاجمی نظامی است. چنین رفتاری در ابعادی دیگر و از جمله در زمینههای سیاسی ـ دیپلماتیک و اقتصادی مصداق مییابد. از جمله موارد غیر نظامی رفتار تهاجمی اسراییل، سیاست خارجی دولت نتانیاهو (1999ـ1996) در قبال روند صلح خاورمیانه میباشد. مواضع و عملکرد نتانیاهو در قبال روند صلح خاورمیانه، مصداق یک انطباق تهاجمی است که در آن جریان راست اسراییل نقش تعیین کننده داشته است. شیوة رفتاری دولت نتانیاهو در این عرصه، موضوع تحقیق و بررسی جالبی است که امید است در فرصتی دیگر بدان پرداخته شود. در اینجا کافی است اشاره شود که با روی کار آمدن نتانیاهو، دولت اسرایلی در قبال روند صلح خاورمیانه موضعی تهاجمی و سرسختانه در پیش گرفت که علت آن را میتوان در خاستگاه حزبی ـ ایدئولوژیک راست گرای نتانیاهو و نقش مؤثر جریان راست اسراییل بر دولت وی جستجو کرد. جریان راست اسراییل با اعمال فشار بر نتانیاهو نه فقط مانع از سیر عادی روند صلح خاورمیانه شد و بر سختی سیاستهای این رژیم افزود، بلکه مانع از اجرای کامل موافقتنامههای «الخلیل» و «وای ریور» که توسط نتانیاهو به امضا رسیده بود شد و در نهایت نیز زمینههای سقوط دولت وی را فراهم کرد.
***78***
نتیجه
طیف سیاسی و نظام حزبی اسراییل، به لحاظ نحوه شکلگیری و تکوین این جامعه، مشخصههای خاص خود را دارد و در آن دو حزب کارگر و لیکود توانستهاند رهبری دو جریان و طیف اصلی قدرت را به دست گیرند. هر یک از این دو جریان در پیدایش و تکوین جامعه، سیاست و تاریخ اسراییل سهیم بودهاند. جریان راست متشکل از سه جریان راست ناسیونالیست، راست رادیکال و راست ملایم، مجمع احزابی است که تحت رهبری لیکود، شریک سنت سیاستاین رژیم به ویژه از دهه 1970 میباشد و نقش عمدهای در شکلگیری سیاست خارجی این کشور در کنار جریان چپ به ربهر یحزب کارگر ایفا کردهاند. در حالی که جریان چپ منبعث از جنبش صهیونیستی کار است، جریان راست عمدتاً حاصل جنبشهای صهیونیستی افراطی و دینی است که به شدت طرفدار ایده «اسراییل بزرگ»، «الحاقگرایی سرزمینهای اشغالی» و کاربرد نیروی نظامی برای اهداف سیاسی، بوده است.
صهیونیسم اساس رفتاری هر دو جریان راست و چپ بوده است، اما هر یک از این دو به طرق و ابزارهای خاص خود در پی منافع ملی ـ صهیونیستی اسراییل بودهاند. چپ و راست اسراییل در اصول و اهداف راهبردی نکات مشترک بسیاری دارند، حتی شاید تفاوت چندانی در راهبردهای اقدام دو جناح مشاهده نشود و سطح تفاوتها به مسائل تاکتیکی و تکنیکی تنزل مییابد. به هر ترتیب جریان راست اسراییل در تفکر و رفتار تهاجمی از جریان چپ پیشی میگیرد. جریان چپ به رغم تبلیغ تفکر و راهبرددفاعی در عمل راهبرد تهاجمی را به لحاظ شرایط خاص امنیتی جامعة اسراییل کنار نمیگذارد، اما جریان راست اسراییل صراحتاً یک نگرش واقعگرای کلاسیک به امنیت و سیاست بینالملل دارد و بنابراین سیاست خارجی تهاجمی را به منصة ظهور میرساند. در عمل و در حالی که شیوه رفتاری عملگرایانة جریان چپ آن را به اتخاذ یک رویة پاسخ ـ ابتکار سوق میدهد، جریان راست را از یک الگوی آرمانی ـ ابتکاری در سیاست خارجی پیروی کرده، رویة ابتکار ـ پاسخ را در پیش میگیرد و در کل سیاست خارجی اسراییل را به سمت یک انطباق تهاجمی میکشاند.
***79***
[1] نوام چامسکی در کتاب «مثلث سرنوشت»، اصطلاح امتناعگرایی را برای خودداری سنتی احزاب کارگر و لیکود جهت مذاکره و صلح عادلانه به کار میبرد، اما به نظر میرسد در سالهای اخیر به میزان زیادی از این امتناعگرایی کاسته شده است.