معانی تشدید روند وحشی گری صهیونیست ها علیه عرب های 48 و شکل مهار آن

این فتوا باعث ایجاد مشکل مسکن برای دانشجویان عرب در این شهر شده است، شهری که اکثریت ساکنان آن را اشغالگران یهودی تشکیل می دهند. در یافا نیز پلیس رژیم صهیونیستی به دو مسجد حمله کردند و امام جماعت یکی از آنها را به بهانه اینکه صدای اذان مسجدش از حد مجاز فراتر رفته و باعث آزار شهرک نشینان همجوار شده است، مورد بازجویی قرار دادند. هواداران خاخام کاهانا نیز در سالروز مرگ گولدشتاین، عامل کشتار حرم ابراهیمی در الخلیل به منطقه ام الفحم حمله کردند. در قدس غربی نیز صهیونیست ها یک کلیسای باپتیستی را به آتش کشیدند. سوال اینجاست که این تشدید روند وحشی گری نژادپرستانه صهیونیست ها چه معنایی دارد و آیا عرب ها برای متوقف کردن این شرایط، ترمزی توانمند را در اختیار دارند؟  
در تبیین مهم ترین معانی تشدید روند وحشی گری نژادپرستانه صهیونیست ها باید گفت که این امر نشانگر ضعف جامعه شهرک نشینی رژیم اشغالگر قدس است و هرگز نتیجه افزایش حجم نقش آفرینی و فعالیت راستگرایان تلمودی نیست. هنگامی که رژیم صهیونیستی در اوج قدرت خویش بود، باز هم مراکز تصمیم گیری وابسته اش بر پنهان نگاه داشتن صبغه نژادپرستانه این رژیم تاکید داشتند و در اعلامیه تشکیل اسرائیل، اعلام داشتند که خود را در مورد رعایت مساوات در اعطای حقوق سیاسی و اجتماعی به تمامی شهروندان ملزم می دانند و دین، نژاد یا جنسیت افراد هیچ تاثیری در این امر ندارد. همین موضوع این اجازه را به حامیان رژیم صهیونیستی در اروپا و آمریکا داد تا رژیم صهیونیستی را به عنوان «عرصه دموکراسی در خاورمیانه» معرفی کنند ؛ البته در آن زمان اقلیت عرب های ساکن اراضی اشغالی در مقایسه با یهودیان تعدادشان کم بود و از نظر اجتماعی عقب مانده بودند و فاقد آگاهی های کافی و محروم از یک رهبری ملی بودند و به همین خاطر، هیچ خطری برای صهیونیست ها به شمار نمی آمدند و ادغام آنها در جامعه صهیونیستی امری آسان می نمود ؛ اما آنچه در طول دو دهه حاکمیت سختگیرانه نظامی صهیونیست ها بر فلسطینی ها گذشت، احساسات ملی را در آنها تقویت بخشید و بیداری و عمق بیشتری به آگاهی سیاسی و اجتماعی آنان داد و علاوه بر آن، میزان جمعیت آنها افزایش یافت تا اینکه عرب های ساکن اراضی اشغالی 48 به یک اقلیت قومی غیر قابل انکار تبدیل شوند. از سوی دیگر، با گذشت زمان توان رژیم صهیونیستی کاهش یافت و دیگر نمی توانست با حمله به همسایه های عرب خود، مشکلات داخلی رو به گسترش خود را حل کند. یکی از برجسته ترین مظاهر و نشانه های این واقعیت جدید که توضیح آن گذشت، مبالغه هایی است که صهیونیست ها در مورد خطر اقلیت عربی برای اسرائیل می کنند و حتی برای حل مشکلات و اختلافات داخلی در جامعه خویش، عرب ها را هدفگیری می نمایند و دیگر به این نکته توجه ندارند که این کارها باعث بر ملا شدن ماهیت نژادپرستانه شان می شود.
درباره دیگر معانی که تشدید اقدامات نژادپرستانه رژیم صهیونیستی علیه شهروندان عرب دارد، باید گفت که این امر نتیجه طبیعی رشد دعوت ها برای شناسایی این رژیم به عنوان "کشور یهودی" است که امروز در صدر تبلیغات صهیونیست ها قرار دارد و به تبع آن، تعداد صهیونیست های متقاضی تکمیل جنایت پاک سازی نژادی که بن گوریون در جریان جنگ 1948/1949 آغاز کرد و مورخان جدید اسرائیلی آن را به صورت موثق ثبت نموده اند، افزایش یافت. با وجود آنکه تفکر بشری دیگر حاضر به پذیرش نظام های نژادپرست نیست ؛ ولی درخواست شناسایی "اسرائیل" به عنوان یک کشور یهودی مورد حمایت دولت و کنگره آمریکا و نیز اکثر دولت ها و پارلمان های اروپایی قرار گرفته است و تشکیلات خودگردان و نظام های سازشکار عرب نیز این موضوع را پذیرفته اند که این امر باعث شده است تا خواست صهیونیست ها در این رابطه مشروعیتی بین المللی به خود بگیرد و باعث تشدید خوی وحشی گری نژادپرستانه که ریشه در فرهنگ صهیونیسم دارد، گردد. به این ترتیب، آنچه در صفد، یافا، ام فحم و قدس غربی شاهد آن هستیم زنگ خطری برای آغاز طرحی است که سراسر اراضی اشغالی 48 را در بر خواهد گرفت.  
معنای سومی که می توان برای تشدید روند وحشی گری های نژادپرستانه رژیم صهیونیستی متصور شد، آن است که اگر عاملان این وحشی گری ها خود را مصون از هر گونه مجازات نمی دیدند، هرگز بدون ترمز در این مسیر حرکت نمی کردند و چیزی که این تصور آنان (در مورد عدم محاکمه یا مجازات) تقویت می کند، آن است که دولت آمریکا خود را در مورد مقابله با هر گونه مجازاتی که از سوی محافل بین المللی علیه صهیونیست ها وضع می شود، ملزم می داند. در جهان عرب، میزان توجه به اوضاع عرب ها کاهش یافته و جای خود را به فراخوان هایی برای رهایی از تبعات توجه به این موضوع داده است. بی توجهی توافق نامه اسلو و طرح صلح اعراب به وضعیت عرب های ساکن اراضی اشغالی 48 بازگو کننده این مطلب است که مسئولان این توافق نامه و آن طرح اقدامات صهیونیست ها در حق عرب های 48 را پذیرفته اند و برخورد تل آویو با آنان را به عنوان یک مسئله داخلی می دانند که نباید در آن دخالت کرد. از سوی دیگر، مقاومت نیز در نتیجه هماهنگی های امنیتی تشکیلات خودگردان با صهیونیست ها تحت پیگرد قرار دارد و به خاطر جلوگیری از تعرض و تجاوز صهیونیست ها علیه شهروندان فلسطینی، مقاومت در نوار غزه نیز متوقف شده است.
اگر تاریخ مناقشه و چالش موجود در فلسطین را بررسی کنیم، می بینیم که خشونت صهیونیست ها انگیزه ای برای جبهه مقاومت و بازدارندگی است که با وجود تمامی مشکلات به روند مبارزه ادامه دهد. به اعتقاد بنده، اگر انتفاضه سنگ در سال 1987 باعث شد تا نبرد و چالش به کرانه باختری و نوار غزه کشیده شود، تشدید وحشی گری صهیونیست ها در اراضی اشغالی 48، بستر را برای ثبت یک نقطه عطف جدید که البته بنیادی تر و خطر آن برای حال و آینده اشغالگران خطرناک تر است، فراهم می آورد که البته جرقه های این امر را در مقابله فلسطینی های ساکن اراضی اشغالی 48 با حمله صهیونیست ها به ام الفحم و نیز راهپیمایی که در پنجاه و چهارمین سالروز کشتار کفر قاسم برگزار کردند، شاهد بودیم. در این دو ماجرا، عرب های 48 عالی ترین سطح از وحدت ملی را با همراهی نمایندگان عرب خویش در کنست، رهبری کمیته عالی پیگیری عربی و فعالان جنبش ملی در الجلیل و سکانداران جنبش اسلامی در منطقه مثلث و نیز جمع گسترده ای از افراد وابسته به طیف های مختلف سیاسی و فکری به نمایش گذاردند و هر گونه اقدام علیه شهر ام الفحم را در راستای پایان بخشیدن به موجودیت و حضور عرب ها از دورترین نقطه در شمال الجلیل تا دورترین نقطه در جنوب النقب دانستند و بر شعار "ما در سرزمین خویش باقی می مانیم" تاکید کردند که همین امر به نوبه خود حکایت از شکست طرح کوچ اجباری فلسطینیان، تعمیق بحران موجودیتی رژیم صهیونیستی و بر ملا شدن ماهیت نژادپرستانه این رژیم داشت.
از آنجایی که فلسطینی های ساکن اراضی اشغالی 48 از راهگذار مبارزه با وحشی گری های افسار گسیخته و بی حد و حصر، نه تنها از موجودیت و حقوق مشروع خود بلکه از امنیت و آرامش در کشورهای حاشیه «اسرائیل» و ثبات داخلی آنها دفاع می کنند و از این طریق، مانع از اجرای سیاست کوچ اجباری می شوند که البته عواقب این امر دامن کشورهای عربی همسایه اسرائیل و دیگر مناطق میهن عربی را خواهد گرفت و این موضوع می طلبد تا یک تحرک ملی و عربی گسترده جهت حمایت از فلسطینی هایی که در سرزمین اشغال شده خویش باقی مانده اند، آغاز شود که مسئولیت این امر در گام اول بر عهده سازمان های مدنی، احزاب، اصناف، سازمان کنفرانس اسلامی و اتحادیه عرب می باشد و اگر گامی را در راه ایجاد جبهه های ملی برداشتند، جبهه هایی که خود را در مورد اصول و آرمان های ملی ملزم می دانند و برای توقف تمامی روابط و پیوندهای میان کشورهای عربی با رژیم نژادپرست و متجاوز صهیونیستی، دولت های خویش را تحت فشار قرار می دهند، عملا مخالفت خود را با تمامی طرح های صلح عربی اعلام کرده اند. دیگر تداوم روابط تجاری و دیپلماتیک با رژیم صهیونیستی غیر قابل قبول است و باید هماهنگی های امنیتی که به صورت علنی یا مخفیانه میان دستگاه های تشکیلات خودگردان و شماری از دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی عربی با اشغالگران قدس صورت می گیرد، خاتمه یابد و عرب ها دیگر از بستن امیدهای واهی به نقش آمریکا دست بردارند و بدانند انتظار اینکه آمریکا موضعی غیر جانبدارانه در قبال همپیمان راهبردی خویش یعنی اسرائیل اتخاذ کند، بیهوده است. به نظر بنده این همان چالشی است که نهادهای مدنی عربی به ویژه نهادهایی که در کشورهای عربی همسایه رژیم صهیونیستی فعالیت دارند، در برابر خود می بینند.