درگيريهاي قومي ـ ديني در لبنان و دخالت قدرتهاي اروپايي در دوران فواد پاشا (1869-)1815

مقدمه:
نويسنده مقاله ناهوم سوكولف در سال 1859 در لهستان به دنيا آمد و از 15 سالگي فعاليت خود را در نشريات يهودي و عبري‌زبان آغاز كرد. وي به زودي با تئودور هرتسل بنيانگذار جنبش صهيونيستي مرتبط شد و در تشكيل اولين كنگره صهيونيستي در سال 1897 نقش فعالي داشت و مسئوليت روزنامه «ها ـ سفيره» ارگان رسمي صهيونيست‌ها را در اختيار گرفت. او در سال 1906 دبيركل سازمان جهاني صهيونيسم شد. بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهده‌دار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكل‌گيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
پس از آنكه سلطان سليم اول   (1520ـ1467) در سال 1516 سوريه را فتح كرد اداره سرزمين لبنان به اميران مسلمان سپرده شد كه مشهورترين آنها بشير شهاب بود كه از سال 1789 تا 1840 با نيكوكاري و عطوفت بر اين سرزمين حكومت كرد و در سالهاي پاياني زمامداري خود از كمك محمدعلي (پاشاي مصر) برخوردار شد. در پي خروج نيروهاي مصري از لبنان در سال 1841، هرج و مرج مناطق كوهستاني لبنان را فراگرفت. لرد پالمرستون باتوجّه به اوضاع حاكم بر لبنان در يادداشتي به تاريخ 15 ژوئن همان سال چنين نوشت: «حكومت علياحضرت ملكه انگليس وظيفه خود مي‌داند تا موضوع ظلم و ستمي را كه حاجي نجيب   نسبت به مسيحيان روا مي‌دارد، به حكومت عثماني گوشزد كند. از آنجا كه دولت انگليس با همكاري قدرتهاي مسيحي ديگر، سوريه را بار ديگر تحت حاكميت سلطان عثماني درآورده است، انتظار دارد كه سلطان در مقابل اين خدمت، امنيت اتباع مسيحي خود را تأمين و از دست‌اندازي به حقوق آنان جلوگيري كند».
در 27 ماه مه 1842، كنفرانسي با شركت نمايندگان اتريش، فرانسه، بريتانياي كبير، پروس و روسيه در قسطنطنيه برپا شد و در نتيجه تلاشهاي آنان، وزير امور خارجه تركيه در تاريخ 7 دسامبر اعلام كرد، باب عالي بنابه توصيه پنج قدرت، براي مسيحيان دروزي   و ماروني   قائم‌مقامهاي ويژه، منصوب خواهند كرد. اين توافق، مدت تقريبآ 20 سال اجرا شد اما موفقيت آن چندان هم چشمگير نبود.
دشمني ديرينه قومي در لبنان سرانجام در سال 1860، ناگهان به حملات شديد دروزيها به همسايگان ماروني خود منجر شد و مقامهاي ترك، چشم خود را بر روي كشتارهاي جمعي بستند. در نهم ژوئيه 1860 در اعتراض به مجازات چند مسلمان به جرم توهين به مسيحيان، شورشي در دمشق برپا شد. مسلمانان شورشي كه تا بُن دندان مسلح بودند به محله‌هاي مسيحي‌نشين هجوم بردند. و سربازان تركيه به بهانه سركوب ناآراميها به جمع شورشيان پيوستند و همراه آنان به قتل و غارت مسيحيان دست زدند. چند تن از ريش‌سفيدان مسلمان تلاش كردند تا كشتار مسيحيان را متوقف كنند لكن افسران ترك كه علاقه‌اي به برقراري آرامش نداشتند، به سربازان تحت امر خود فرمان دادند با شدت بيشتري به مسيحيان نگون‌بخت حمله كنند. در اين ميان گروهي از چپاولگران از هر قشر و دسته‌اي، نظاميان ترك را در كشتار و غارت مسيحيان همراهي مي‌كردند. شورش و كشتار مسيحيان در دمشق به مدت دو روز ادامه داشت و فرماندار اين شهر هيچ كمكي در اختيار مسيحيان قرار نداد. تعداد قربانيان اين كشتار حدود 3300 نفر برآورد شد.محله‌هاي مسيحي‌نشين به آتش كشيده و خانه‌هاي مسيحيان‌ به خاكستر تبديل شد. سلطان عثماني، فواد پاشا   (1869-1815) را به عنوان فرستاده ويژه خود همراه با يك يگان نظامي به دمشق اعزام كرد. فواد پاشا اعلاميه‌اي خطاب به ساكنان دمشق صادر كرد كه در آن پس از اشاره به اندوهي كه بعد از شنيدن خبر ناگوار كشتار مسيحيان به سلطان دست داده آمده بود:
بنابه فرمان اعليحضرت و با كسب اختيارات كامل و همراهي نيروي نظامي به اين مأموريت ويژه و فوق‌العاده اعزام شده‌ام تا عاملان اين جنايات گسترده را مجازات كنم.
در فرمان سلطنتي مأموريت ويژه من تشريح شده است و همگان بر ميزان عدالت‌خواهي سلطان كه حامي ستمديدگان و كيفردهنده ستمگران است، پي خواهند برد.
اوضاع در اينجا كاملا آرام خواهد شد و به وضعيت كساني كه از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شده‌اند رسيدگي خواهد شد و من به آنها اطمينان مي‌دهم كه از حمايت عدل سلطنتي، برخوردار خواهند شد.
فرمان مي‌دهم كه از امروز آشوبها خاتمه يابد و هر قومي كه جرأت كند عليه قوم ديگر به خشونت متوسل شود، توسط سپاهياني كه مرا همراهي مي‌كنند مورد حمله قرار خواهد گرفت و هر كسي كه وظايف خود را فراموش كند، بي‌درنگ مجازات خواهد شد.
اما فواد پاشا نتوانست مشكلات را برطرف كند و هر روز حادثه‌اي تازه بر ابعاد كشتار هولناك مسيحيان مي‌افزود. به نظر مي‌رسيد كه بر اثر اين كشتارها، سراسر سوريه از وجود ساكنان مسيحي آن تقريبآ پاك شده باشد. در لبنان، هيچ روستايي مسيحي‌نشيني نبود كه از موج كشتار در امان مانده باشد. تجارت و دادوستد در منطقه مختل شده بود و هيچ كس جرأت نمي‌كرد تا از روستايي به روستاي ديگر سفر كند.
براي پايان دادن به مظالم و بازگرداندن صلح و امنيت به سوريه، «پروتكل سوم اوت» امضاء شد. در ماه اوت، اولين گروه از سپاهيان فرانسوي در ساحل سوريه پياده شد. اعزام نيروهاي فرانسوي به سوريه نشانه دلگرم‌كننده‌اي از وجود اتفاق‌نظر در بين قدرتهاي بزرگ بود. بي‌ترديد در چارچوب هدف و منافع اروپايي بود كه نيروهاي جهان غرب در ساحل سوريه پياده شدند گرچه در اين زمان نيز دسيسه‌گران سياسي، همچون ديگر مواردي كه قدرتهاي اروپايي به اعزام چنين نيرويي مبادرت مي‌كردند، به شايعه‌پراكني در خارج مشغول بودند. اينكه فرانسه به كشوري نيرو اعزام كند كه به اعتقاد همگان، ساليان دراز به آن چشم طمع داشته است كافي بود تا توجه جهانيان به مسئله جلب شود.
در لشكركشي سال 1860 به شرق، فرانسه پيشقدم بود اما براساس يك مقاوله‌نامه بين‌المللي، تمامي قدرتهاي بزرگ اروپايي ناگزير بودند تا در آن شركت كنند. قرار بود تا يك واحد از نيروهاي اروپايي به استعداد دوازده هزار نفر براي برقراري صلح و آرامش به شرق اعزام شود. فرانسه موافقت كرد تا در ابتدا نيمي از اين لشكر اروپايي را تأمين كند. در صورتي كه افزايش تعداد نيروهاي اعزامي به شرق لازم مي‌شد، اعزام نيروهاي بيشتر، بايد با توافق قدرتهاي امضاءكننده پروتكل سوم اوت، صورت مي‌گرفت.
فرمانده نيروهاي اعزامي اروپا به شرق وظيفه داشت تا با كميسيونهاي ويژه باب عالي ارتباط برقرار كنند. تمامي قدرتهاي اروپايي موظف بودند تا براي برقراري و حفظ آرامش در سوريه به تعداد لازم شناورهاي جنگي در ساحل سوريه مستقر كنند. قدرتهاي امضاءكننده پروتكل سوم اوت، مدت اشغال نظامي سوريه را شش ماه تعيين كردند، چون معتقد بودند كه اين مدت براي بازگرداندن آرامش به اين سرزمين كافي خواهد بود. نكات زير، اصول اصلي اين پروتكل مهم را كه روز سوم اوت توسط نمايندگان بريتانياي كبير، اتريش، فرانسه، پروس روسيه و تركيه در پاريس به امضاء رسيد، تشكيل مي‌داد:
نمايندگان تام‌الاختيار و سفيران كشورهاي امضاءكننده اين پروتكل در راستاي مقاصد و خواست دولتهاي متبوع خود و با هدف كمك به دربار فخيمه عثماني و صلاحديد خود، به تنظيم مواد و تبصره‌هاي اين موافقتنامه مبادرت كرده‌اند و رسمآ و در عين صداقت اعلام مي‌دارند كه نه در حال حاضر و نه در آينده به هيچ‌وجه قصد ندارند در جريان اجراي مفاد اين پروتكل هيچ‌گونه امتياز ارضي، نفوذ انحصاري يا امتيازي در زمينه تجارت فراتر از آنچه به ملل اتباع ديگر اعطا مي‌شود، براي اتباع خود تقاضا كنند.
در روز شانزدهم ماه اوت، نيروهاي فرانسوي به فرماندهي ژنرال سي.ام.ان بوفور دي هوتپول   (متولد 1804) در ساحل سوريه پياده شدند. در پي ورود نيروهاي فرانسه به خاك سوريه، كميسيوني مركب از نمايندگان كشورهاي امضاءكننده پروتكل پاريس، جهت بررسي رويدادها تشكيل شد. دروزيها به صحراي حوران گريختند   و بررسيها نشان داد كه عناصر متعصب ترك و دمشقي، عامل اصلي بروز ناآراميها بوده‌اند و مسيحيان ماروني نيز در انتقام‌جويي، دست كمي از دروزي‌ها نداشته‌اند.
مسلماناني كه عامل اصلي بلواي دمشق بودند مجازات شدند و احمد پاشا فرماندار دمشق همراه با ديگران، تيرباران شد. اشغال سوريه توسط نظاميان فرانسوي، تا پنجم ژوئن 1861 ادامه يافت و شناورهاي جنگي فرانسه و انگليس تا چند ماه پس از اين تاريخ نيز به گشت‌زني در سواحل سوريه ادامه دادند. در ماه ژوئن سال 1861 نيروهاي فرانسوي به كشور خود بازگشتند و كميسيوني متشكل از نمايندگان قدرتهاي امضاءكننده پروتكل پاريس، طرحي را براي استقرار دولت در لبنان تدوين كرد. در اين طرح انتصاب يك فرماندار مسيحي براي لبنان به انتخاب باب عالي و تقسيم اين سرزمين به هفت ناحيه و سپردن اداره هر ناحيه به سرپرستي كه از همكيشان ساكنان همان ناحيه باشد، پيش‌بيني شده بود. يك مسيحي ارمني به نام ديويد پاشا   به سمت اولين فرماندار لبنان منصوب شد. وي در چهارم ژوئيه سال 1861 اداره امور لبنان را به دست گرفت.
با وجود دشواريهاي فراوان، ديويد پاشا توانست نظم و آرامش را برقرار كند و با گردآوردن يك نيروي نظامي از ميان مردم لبنان، ضرورت ادامه حضور نيروهاي ترك را در اين سرزمين منتفي سازد.
در شوراي لبنان، چهار مسيحي ماروني، يك دروزي، يك ارتدوكس يوناني و يك عضو كليساي جدايي‌خواه يونان، عضويت داشتند. مارونيها با اين نظامنامه به مخالفت برخاسته و شورش آنان به رهبري ژوزف كاران،   براي سالهاي متمادي لبنان را با بي‌ثباتي شديد روبرو كرد.
منطقه ويژه لبنان، سرانجام در ششم سپتامبر سال 1864 از وضعيت قانوني خاصي برخوردار شد.
براساس قانون اساسي سال 1864، لبنان به يك سنجاق يا متصرفليق (متصرفه) تبديل شد كه مستقيمآ تحت اداره باب عالي قرار گرفت. لازم بود كه باب عالي در اداره امور اين سرزمين با شش قدرت بزرگ مشورت كند. طول اين استان از شمال به جنوب 93 مايل از مرز استان ] سنجاق ـ ولايت[ طرابلس تا صيدا و پهناي آن 28 مايل بود كه از ساحل بيروت در غرب آغاز مي‌شد و تا حاشيه غربي بقاع ادامه داشت.
محدوده مرزي استان لبنان به‌ويژه در شرق كه خط مرزي پيشين در امتداد خط‌الرأس كوهستان محترم شمرده نشده و دامنه‌هاي كوه تا درون دره بقاع پيشروي كرده بود، چندان مشخص نبود. لبنان را يك فرماندار نظامي (مشير) اداره مي‌كرد كه از مسيحيان تحت خدمت سلطان عبدالعزيز (1876ـ1830) بود. چون مسيحيان لاتين در لبنان اكثريت اهالي را تشكيل مي‌دادند، فرماندار نظامي آن هم از ميان مسيحيان كاتوليك رُمي انتخاب شده بود و پنج قدرت بزرگ او را تأييد كرده بودند. فرماندار نظامي لبنان، در «ديرالقمر»، مسند قديمي امراي دروزي اقامت داشت. در ابتدا، دوره فرمانداري نظامي لبنان سه سال و سپس ده سال تعيين شد. از سال 1892 به بعد دوره فرمانداري نظامي لبنان، پنج سال شد. باب عالي هراس داشت كه در صورت طولاني شدن مدت تصدي اين پست، شخص فرماندار اقتدار زيادي به دست آورد. زيردست فرماندار، هفت قائم‌مقام خدمت مي‌كردند كه همگي به استثناي قائم‌مقام دروزي شوفسا، مسيحي بودند و زيردست قائم‌مقامها هم چهل و هفت مدير، كار مي‌كردند كه تنها مدير ناحيه ديرالقمر از استقلال عمل برخوردار بود.
يك مجلس مركزي با دوازده عضو شامل چهار نماينده ماروني، سه دروز، يك ترك، دو ارتدوكس يوناني، يك پيرو كليساي كاتوليك مشترك رم ـ يونان   و يك
متاول   تشكيل شد. تركيب نمايندگان اين مجلس، با وجود افزايش تعداد مارونيها و كاهش دروزيها، همچنان حفظ شده است. اعضاي اين مجلس را هفت كزاس  انتخاب مي‌كردند. در هر يك از مديريش‌ها،   مجلس محلي جداگانه‌اي وجود داشت. قضات را فرماندار منصوب مي‌كرد و شيوخ هم توسط روستائيان انتخاب مي‌شد. پرونده‌هاي قضايي و مالي مرتبط با اتباع بيگانه براي رسيدگي به بيروت احاله مي‌شد. مأموران پليس، از بين افراد محلي استخدام مي‌شدند و تنها در مواقع خاص نيروهاي منظم ارتش در صحنه ظاهر مي‌گشتند. مالياتها به صورت مستقيم گردآوري مي‌شد و تنها پس از تأمين نيازهاي استان، مازاد آن به خزانه سلطنتي ارسال مي‌شد. خزانه باب عالي مي‌بايستي كسري درآمد در لبنان را جبران مي‌كرد.
قانون اساسي لبنان در مجموع موفقيت‌آميز بود. تنها مشكل جدي در اجراي قانون اساسي لبنان، زماني بود كه فرماندار كل و قائم‌مقام تلاش كردند تا سياستي خودكامانه در پيش گيرند، مجلس را تحت نفوذ خود درآوردند و آزادي انتخابات را مخدوش سازند. در سالهاي 1892 و 1902 از باب عالي خواسته شد تا به موضوع رسيدگي و فرمانداران جديدي انتخاب كند. راه‌آهن لبنان در اختيار فرانسه قرار داشت و ماروني‌ها اداره امور مربوط به كليسا را به نمايندگان رسمي فرانسه محول كرده بودند.
هانبري هوار مولينو هربر   (1890ـ1831) چهارمين كنت كارنارون   نوشت :
با ارزيابي گذشته و براي تأمين امنيت در آينده، بايد هميشه به ياد داشت كه خط‌مشي حكومت تركيه در خلال چندين نسل متوالي نسبت به موجوديت مردم دروز، به شدت خصمانه بوده است. نوع دوستي حكم مي‌كند كه اجازه ندهيم در عالم مسيحيت، هيچ كشوري از سر قصد، كشتار چندين هزار مسيحي را باعث شود. از اينرو، وجدان مشترك بشري و حتي منافع شخصي ايجاب مي‌كند كه حكومت سلطنتي قسطنطنيه را از دسيسه‌چيني يا تحريك ديگران به كشتار شهروندان مسيحي خود كه سياستي بسيار ظالمانه است، برحذر داريم. اين دو فرضيه، آنچنان هولناك است كه به سختي مي‌توان آن را باور كرد. اما آيا زمامداران مسيحي تاكنون به تشديد مناقشه با ملل ديگر و برانگيختن خشم و نارضايتي آنان مبادرت نكرده‌اند و از روي ناآگاهي و تا حدود زيادي به دليل بي‌پروايي، نسبت به سير حوادث و مصائبي كه اقدامات آنان به دنبال خواهد داشت، جنگهاي شديد به راه نينداخته‌اند؟ از اينرو مقامهاي محلي در سوريه نبايد تصور كنند كه نسبت به اعمال و رفتاري كه ممكن است به فاسد شدن نسبي جمعيت مسيحي يا تحقير كوه‌نشينان دروز يا يافتن فرصت مناسب براي دخالت در لبنان، منجر مي‌شود، نظر مساعدي خواهند داشت. اين يك مصلحت طبيعي است و بدون شك حكومت تركيه خواهان اجراي سياست «تفرقه بيانداز و حكومت كن» در مورد قبايل لبناني است... اشتياق به پايمال كردن استقلال دروزي‌ها، جزيي از طرحهاي حكومت عثماني محسوب مي‌شود. كاملا روشن است كه موافقت با نابودي مليّت دروزي، تا آنجا كه دولت انگليس در اين مسئله ذي‌نفع است، به صلاح دين و دولت نيست، در ضمن، در حالي كه مدارس و صومعه‌ها از مدتها پيش سخت مي‌كوشند تا بين مارونيها جناح هوادار فرانسه ايجاد كنند، بين دروزيها و انگليس نيز از يك سو رابطه حق‌شناسي و از سوي ديگر رابطه مبتني بر مساعي جميله، برقرار بوده است.
به هر قيمتي كه شده بايد لبنان را از حيطه حاكميت عثماني خارج كرد، چون ادامه حاكميت عثماني بر لبنان به تمركزگرايي بيشتر كه عثماني را نيز به اندازه ديگر كشورهاي اروپايي تهديد مي‌كند منجر خواهد شد و نبايد اجازه داد تا قدرت مستقل نهادهاي محلي و يك نژاد خاص، در ويرانه‌هاي يك امپراتوري در حال اضمحلال، محصور شود.
در زمينه منافع انگليس، همان واقعيت قديمي و انكارناپذير به شرح زير بيان شده است:
در واقع ضرورتي ندارد كه توسعه‌طلبي ارضي هرگز به ذهن سياستمداران انگليسي خطور كند اما ناديده گرفتن اهميت فوق‌العاده سوريه براي تقسيم قواي كنوني يا آتي اروپا كه ممكن است به علت ضعف يا جنايات كشورهاي ديگر ضرورت پيدا كند، اقدامي ساده‌لوحانه خواهد بود. كشوري كه امروزه نيز همانند دوران بطلميوس   و مماليك،   مرزهاي شمالي مصر را همچون  دوران اسكندر كبير (323-356 پ .م) پاسداري مي‌كند و بر آن تسلط دارد، ازجمله راههاي مهم دسترسي به هند محسوب مي‌شود و به همين دليل نبايد اين سرزمين را به علت كاهلي يا سماجت متحدان، به حال خود رها كرد.
مصائبي كه دامن مسيحيان سوريه را گرفته است، همدلي يهوديان را در سراسر جهان برانگيخت. سر موزز مونته فيوره ملقب به صهيونيست كبير انگليس با نوشتن مقاله‌اي در روزنامه تايمز در همدردي يهوديان را با مسيحيان ستمديده سوريه ابراز داشت و در پي آن آقاي كرميو در فرانسه، با قربانيان حوادث سوريه ابراز همدردي كرد. چندين خاخام و رؤساي مجامع يهودي نيز از يهوديان خواستند تا به مسيحيان ستمديده سوريه كمك كنند و اعانه قابل ملاحظه‌اي براي اين منظور جمع‌آوري شد.
البته اين بار نيز اتهاماتي عليه يهوديان دمشق عنوان شده بود. اتهامها عليه يهوديان دمشق زماني عنوان شد كه فواد پاشا هنوز در اين شهر بود و مشخصآ درباره بلواي اخير، تحقيق مي‌كرد. مارونيها، يهوديان را به اتحاد با دروزيها متهم مي‌كردند و كليساي ارتدوكس يونان، ادعا مي‌كرد كه يهوديان با مارونيها همدست شده‌اند.
در ضمن، ادعاي استفاده يهوديان از خون مسيحيان در مراسم عيد پسح بار ديگر تكرار شد. ولي فواد پاشا به اين اتهامها بي‌اعتنا بود. پس از عزيمت فواد پاشا از دمشق، مسلمانان و مسيحيان با عليه يهوديان شهادت دادند كه شاهد ارتكاب قتل از سوي يهوديان بوده‌اند و از اينرو موجبات دستگيري چند تن از افراد سرشناس جامعه يهوديان را فراهم كردند. خوشبختانه، بيشتر بازداشت‌شدگان پس از بازگشت فواد پاشا به دمشق، آزاد شدند.
به هر حال، نمايندگان دو قدرت اروپايي در پي بازداشت افراد سرشناس يهودي در دمشق، براي رهايي آنان، نفوذ خودشان را به كار گرفتند.
ام.ئي.ا. توونال   وزير امور خارجه فرانسه، در روز 23 سپتامبر 1860 به كارگزاران خود در سوريه قويآ دستور داد تا از يهوديان حمايت و از رسيدن هر نوع آسيبي به آنان جلوگيري كنند.
لرد جان راسل   (1878ـ1792) نيز به جمع مدافعان يهوديان در شرق پيوست.
اقدام مشترك فرانسه و انگليس از وقوع جنايت عليه يهوديان ستمديده جلوگيري كرد و در نتيجه در سال 1860 جنايات سال 1840 تكرار نشد.
گرچه چنين تدابيري يهوديان را از كشتار و غارت رهايي بخشيد اما نتوانست مشكلات آنها را حل كند. دكترابراهام بنش در سرمقاله‌اي كه در شماره 27 ژوئيه 1860 روزنامه جوئيش كرونيكل به چاپ رسيد، خاطرنشان ساخت كه مشيت الهي بر آن قرار گرفت تا بر اثر طغيان هولناك تعصب در سوريه، بار ديگر توجه جهانيان به كشوري كه جزء انكارناپذير ميراث اعقاب پيامبران و گهواره نهادهايي است كه در كالبد تمدني فرتوت و رو به زوال، روح تازه‌اي دميده است، جلب شود و بار ديگر با قاطعيت تمام به جهانيان يادآور مي‌شود كه از زمان بيرون رانده شدن بي‌رحمانه يهوديان از سرزمين اجدادي خود به دست رُميها، هيچ قومي نتوانسته است در اين سرزمين دمي بياسايد و هيچ ملتي در هيچ مقطع تاريخي نتوانسته است در آنجا از صلح و آرامشي پايدار برخوردار شود چون اين سرزمين، به قوم يهود كه بر اثر سرگرداني طولاني خسته و درمانده شده است، تعلق دارد. رهنگ كوكر، مسيحي صهيونيست،   در پاسخ به اين مقاله در نامه‌اي خطاب  به دكتر ابراهام بنش نوشت :
آقاي محترم
بر خود لازم مي‌دانم تا از مقاله ارزشمند مورخ 27 ژوئيه شما در روزنامه جوئيش كرونيكل از صميم قلب قدرداني كنم. من نيز همانند شما كاملا بر اين باورم كه خواست خداوند مبني بر شعله‌ور شدن آتش تعصب در سوريه بار ديگر توجه جهانيان را به كشوري كه جزء انكارناپذير ميراث اعقاب پيامبران است، جلب كرد.
اگر به خاطر داشته باشيد، در پي جنگ بين دروزيها و مارونيها در سال 1845، با انتشار مقاله‌اي پيشنهاد كردم كه براي برقراري آرامش در شرق، يهوديان براي فعاليتهاي كشاورزي در فلسطين اسكان داده شوند. اكنون نيز قويآ بر اين عقيده‌ام كه با اسكان يهوديان در فلسطين، اوضاع در شرق آرام خواهد شد. 
فراهم آوردن امكان كشت و كار براي يهوديان در فلسطين جهت تأمين زندگي خود و خانواده‌هايشان از طريق كار شرافتمندانه، بهترين خدمت به قوم يهود و نوع بشر است.
با ارائه اين طرح، به هيچ‌وجه قصد پيشنهاد پيمان‌شكني نسبت به متحدان خود يعني تركها را ندارم. تا زماني كه امپراتوري عثماني پابرجاست، وجود مناطق متمدن يهودي‌نشين در سوريه براي اين امپراتوري نعمت و نقطه قوت خواهد بود. تنها در صورت فروپاشي امپراتوري عثماني است كه مايلم اسكان يهوديان در فلسطين با قاطعيت جامه عمل پوشد، چون اين سرزمين به خداوند قوم بني‌اسرائيل و قوم برگزيده وي تعلق دارد.
مشاهده حضور قدرتمند يهوديان در مراكز شكوفاي كشاورزي در فلسطين و آمادگي آنها براي دفاع از كوهستانهاي اسرائيل در برابر متجاوزان، براي من بسيار مسرت‌بخش خواهد بود. براي من در زندگي هيچ‌چيز با شكوه‌تر از مشاركت در تحقق اين هدف نيست.
با اين اميد كه پيش‌بيني شما به بهترين شكل ممكن جامه عمل پوشد و تلخيهاي موجود در سوريه، پاياني بسيار شيرين داشته باشد.
جرج كوكر                                   30 ژوئيه 1860

اين‌گونه تحولات، توجه افكار عمومي يهود را در انگليس و فرانسه به خود جلب كرد. يهوديان نسبت به آينده و سرنوشت خود بسيار اميدوار شدند. ساختار جديد سياسي لبنان در واقع تصويري از آينده فلسطين بود.