سير تحولات فلسطين، فرسايش استكبار و فرصت هاي گسترش بيداري اسلامي

با اين كه مشكل عراق، ستون فقرات اهتمام سياست منطقه اي امريكا را تشكيل مي دهد و گزارش بيكر-هاميلتون و گزارش كراكر- پترائوس و ده ها موضع آشكار مقامات رسمي امريكا بر آن تاكيد دارد، مساله فلسطين موتور محرك و محوري تحولات منطقه اي است.

چه آنان كه باوري اعتقادي به مساله فلسطين دارند و چه آنان كه در جايگاه رسمي و حكومتي به ناچار بايد از مساله فلسطين دور نشوند و يا آن را بهانه هر پيوند و خدمت جديد براي استكبار جهاني قرار دهند و حتي رژيم صهيونيستي كه در روياي نابودي آرمان فلسطين است، معترفتند كه مساله فلسطين نقشي جوهري و تعيين كننده در رويدادهاي جاري منقطه اي و يا معادلات آتي منطقه اي دارا است. حتي بوش و نئومحافظه كاران كه در يك تعمد هدفمند فلسطين را از سياست ها و ديپلماسي منطقه اي كنار گذاشته و دست رژيم صهيونيستي را در هفت سال گذشته باز گذاشته و حمايتي مطلق از آن نموده اند و امروز براي مهم ترين رويكردهاي خود در قبال انقلاب اسلامي و انزوا و انحصار آن ناچار به مانور و نمايشي دروغين براي حل مشكل فلسطين هستند. رهبران عربي هم پيمان ويا دنباله روي آمريكا نيز كه چاره اي جز تكيه بر مساله فلسطين ندارند، بهاي همكاري بيشتر با آمريكا و يا اعزام براي حل مشكلات آمريكا را در اهتمامي جدي به مساله فلسطين مي دانند.
علت اين است كه وجدان مردمي افكار عمومي منطقه اي، پيوندي آشكار با مساله فلسطين دارد واز يك سو در تنفري مستمر از تحقير آمريكا نسبت به خود و آرمان هاي گوناگونش قرار دارد و از سوي ديگر به كاركردهاي مصداقي انقلاب اسلامي در مقابل امريكا، رژيم صهيونيستي و يا حمايت از گروه هاي جهادي و آرمان فلسطين و يا عظمت و اقتدار حزب الله و مقاومت اسلامي پيروزمند لبنان چشم دوخته است. اين احساس متراكم در افكار عمومي منطقه اي ،مرزهاي اعتقادي، مذهبي و طايفه اي را پشت سرگذاشته و مدل انقلاب اسلامي براي پايمردي در قبال آمريكا و رژيم صهيونيستي را بازتاب تمايلات سركوب شده خود مي داند به همين دليل حزب الله نماد مقاومت منطقه اي و سيدحسن نصراله رهبر بزرگ عربي و انقلاب اسلامي تجلي مطالبات و خواسته هاي قلبي افكار عمومي منطقه اي در مقابل امريكا و رژيم صهيونيستي مي شوند.
با همه فشارهاي تبليغاتي از سوي غول هاي رسانه اي قدرت ها و يا مزدوران آنها براي دامن زدن به شكاف هاي طائفه اي و مذهبي، هنوز حتي سلفي هاي عربستان خود را در جبهه ايراني كه در شرايطي كه مورد حمله آمريكا قرار گيرد مي دانند.
اين پديده در تمامي كشورهاي منطقه آشكارا خود را نشان مي دهد اگر چه حتي برخي از اين گروه ها در حالت مجرد و منفصل از موضوع مستكبر جهاني، نسبت به ايران انتقاد داشته و يا با آن مخالفت داشته باشند. اگر حزب الله لبنان در نگاه منطقه اي افكار عمومي به نماد برتر تبديل مي شود، شاخص عمده اي آن در مقاومتي صادقانه در قبال رژيم صهيونيستي است كه همواره همه ي كشورهاي عربي، اسلامي و منطقه را مقهور اقتدار خود دانسته و آن را تحقير كرده است.
اگر ايران اسلامي به الگوي برتر در نگاه مردمي و كساني تبديل مي شود كه شايد اعتقادي به مباني اعتقادي و مذهبي ما هم ندارند، حاصل ثبات پايداري ايران اسلامي در مقابل آمريكاست. اگر چه دلايل متفاوتي دارد ولي بيشتر حكام عربي و اسلامي براي اينكه اين پتانسيل عظيم مردمي را در مقابل در مقابل خود بيابند و رسوايي برايشان حاصل نشود و ايران اسلامي را پرچمدار پايداري و مقاومت در مقابل استكبار و دفاع از فلسطين و مطالبات و اراده مظلومين نبينند، در نمايش هاي ظاهري از فلسطين و مسايل منطقه دم مي زنند.
شايد بيش از هر دوره اي در يك سال گذشته با ادبيات آشكار حكام عربي مواجه شده ايم كه" مساله عراق، لبنان، و بويژه فلسطين مساله اي عربي است و نبايد ديگران (ايران اسلامي) در آن مداخله كنند."
با اين حال روند تحولات در نقطه اي و ماهيت وابستگي و دنباله روي سران عرب و بحران ها و چالش هاي متنوع امريكا به منطقه رسيده است كه اجراي نقش هاي دوگانه براي حكام عرب و بوش امكان پذير نيست و فرصت هاي طلايي و سرنوشت ساز براي ايران اسلامي فراهم است كه مي تواند بسياري از معادلات منطقه اي را رقم بزند:
1- بوش به علت بحران عراق بايد براي نجات سياست خارجي خود و ارايه كارنامه قابل دفاع در افكار عمومي امريكا دست به اقداماتي بزند:
- از يكسو بايد حمايت صهيونيست بين الملل در امريكا را براي انتخابات آينده و حزب خود جلب نمايد.اين حمايت ها از طريق ابزار و اعمال حمايت همه جانبه مالي، تسليحاتي ، سياسي، امنتيي از اسراييل بايد عملي شود.
- براي جلب حمايت عربي در سياست هاي ايجاد شكاف منطقه اي و جبهه ضد ايراني و يا ايران هراسي بايد به مطالبات عربي هم توجه كند و لذا بايد به مساله فلسطين يك اهتمام جنجالي كند.
اين كار با وعده ايجاد دو دولت و سپس كنفرانس آناپليس و نهايتا سفر منطقه اي را دنبال داشته است.
- اولمرت و حكومت صهيونيستي در بحران هويت، بازدارندگي و ماندگاري، پس از شكست در مقابل حز ب الله به سر مي برند و هنوز انسجام حكومتي سياسي و اجتماعي خود را باز نيافته و نيازمند حمايت هاي جديد از سوي امريكاست. بويژه اينكه تا پايان ژانويه بايد به استقبال بازتاب هاي انتشار گزارش نهايي وينوگراد در تبيين شكست در جنگ 33 روزه برود كه محافل صهيونيستي آن را كابوس و رويدادي دراماتيك توصيف مي كنند.
لذا بوش در شرايط پارادوكسيال قرار دارد ، از سويي امكان امتياز دهي اسراييلي، براي صلح با فلسطيني ها و ايجاد دو دولت وجود ندارد و از سوي ديگر بوش براي رضايتمندي عربي بايد در ظاهر كاري انجام دهد. حاصل كار در يك سناريوي فريب از توافق تا پايان سال 2008 سخن مي گويد ولي همه چيز مرهون سركوب گروه هاي جهادي فلسطيني توسط ابومازن و حكومت فياض و اجراي بخش اول نقشه راه مي شود. يعني با وعده هاي سراب گونه صرفا به نيازهاي امنيتي اسراييل اهتمام خواهد شد و در پايان سال نيز اگر در بين فلسطيني ها جنگ داخلي نشود، اسراييل با عنوان ضرورت مبارزه با تروريسم (و حمايت آمريكا به عنوان دفاع مشروع) گروه ها و مردم فلسطين در غزه و كرانه باختري، ترور، كشتار و يا دستگير خواهند شد و در فشار محاصره همه جانبه فرسايش خواهند يافت.
براي پيشبرد اين طرح كشورهاي عربي ضمن متوقف كردن هر گونه تلاش ميانجيگرانه بين حماس و فتح نبايد نسبت به اقدامات اسراييل اعتراض كنند.
- محور ديگري كه در كارنامه بوش موثر است اينكه حاصل و كاركرد اشغال عراق، تصوير موفق و پيروزي داشته باشد و آخرين مشكل امنيتي نيز به القاعده و ايران نسبت داده شود، ولي بوش در ثمره نهايي نيازمند دو عنصر نفت و پيمان استراتژيك نظامي- امنيتي با عراق است تا بتواند به عنوان توشه و ثمره اشغال عراق معرفي شود حال آنكه بوش براي اين اهداف با موانع و سوالات بي شماري روبروست.
- نكته ديگر اين كه بوش براي سال آخر حكومت خود نبايد در سطح منطقه به علت ناكامي هاي سياست خاورميانه اش به كشورها و گروه هاي مخالف امتياز داده و يا جريان ها وابسته به آن ورشكسته شوند ، لذا بحران لبنان از نگاه امريكايي بايد ادامه يافته و فضاي توافق به سمت تشنج كشيده شود.
- بوش براي مهار و مديريت جايگاه ايران نيازمند جلب حمايت عربي در منطقه است كه با برملا شدن اهداف بوش در فلسطين و يا آشكارتر شدن سياست بوش براي هزينه كردن كشورهاي عربي در مقابل ايران امكان همگرايي بيشتر حكام عربي با امريكا در اين سياست به حداقل رسيده است. اين مساله در سفر اخير بوش در تمامي ايستگاه هاي سفر بخوبي نمايان بود.
2- انتشار گزارش NIE (گزارش مسولين اطلاعاتي امريكا) با هر انگيزه و دليلي كه صورت گرفته باشد، نقطه پايان بر احتمال ماجراجويي نظامي عليه ايران و سند قطعي براي كاهش وزن سياست هاي افراطي عليه ايران است. استعفاي نيكلاس برنز و جايگزيني ويليام برنز، نماد ساختاري اين برداشت است كه در تلاش اخير 1+5 و محتواي توافقات صورت گرفته براي تحريم جديد ايران نشان داده شد. اگر چه گزارش NIE فرصت هاي مستقلي براي ايران در ابعاد حقوقي، سياسي تبليغاتي، هسته اي و موقعيت منطقه اي ايجاد مي كند ولي مي توان گفت كه حداقل يكي از دلايل بي انگيزه تر شدن كشورهاي عربي براي جبهه سازي عليه ايران است كه در سفر اخير بوش خودنمايي كرد.
3- بحران مالي گسترده امريكا تمامي نهادهاي مالي امريكا، اروپا، ژاپن، و حتي ثروتمندان عربي منطقه را با كابوس و شوك مالي در سال 2008 مواجه كرده و بازتاب هاي مهمي در سطح جهاني و حتي منطقه اي بجاي مي گذارد، به عنوان يكي از فرصت هاي ايران در عرصه هاي مختلف است كه بايد براي آن تدبيرهاي روشن بكار بست. با اين حال بوش در سفر اخير خود براي كاهش جبران هاي مالي حكومت هاي خود با عربستان ، كويت و امارات رايزني و توافقاتي داشته است. درخواست براي افزايش صادرات نفت جهت كاهش قيمت جهاني آن، فروش گسترده تسليحات به هم پيمانان منطقه اي امريكا و درخواست هايي براي مشاركت عربستان، كويت و امارات جهت مشاركت در خريد سهام سيتي بانك (بزرگترين بانك امريكايي كه در حال ورشكستي است) كه حاصل آن بيش از 20 ميليارد سرمايه گذاري در اين زمينه بود.
با اين وجود تحولات مالي روزهاي آتي بورس و مراكز مالي امريكا، اروپا و حداكثر تا ماه مارس (بهار 87) كه ترازهاي مالي بانك ها منتشر مي شود. موج فرار مالي سهامداران و سرمايه گذاران مالي در امريكا را مشخص خواهد كرد كه ثروتمندان عرب خليج فارس از آن مستثني نيستند.
در ابعاد سياسي و امنيتي نيز مي توان تاكيد كرد كه حداقل در سطح كشورهاي منطقه هيجان حاكمان عرب براي مشاركت در سياست هاي پرريسك بوش به حداقل رسيده و اين حاكمان بيشتر در انتظار پايان يافتن شمارش معكوس حكومت بوش هستند تا رويكردهاي خود را با حكومت جديد امريكا هماهنگ كنند. لذا يك سال آينده به لحاظ زماني، فرصتي همه جانبه براي ايران اسلامي است كه به جز عرصه هاي ديپلماتيك، امنيتي و مالي در عرصه هاي رسانه اي دست به يك تلاش گسترده رواني براي تحكيم موقعيت و جايگاه ايران اسلامي زده، ضمن سست تر كردن موقعيت امريكا در منطقه، به دنبال جذب فرصت هاي موجود باشد.
4- نكته مهم ديگر اين كه در عرصه فلسطين همواره يك جدال پنهان براي كسب باورها و وجدان فلسطيني از سوي مدعيان حمايت از آرمان فلسطيني وجود داشته كه با حوادث (حداقل دوهفته گذشته) و كشتار وسيع و محاصره كامل غزه، و سكوت مجامع رسمي- حكومتي عرب وارد مرحله جديدي شده است. شايد تابه حال از سوي گروه هاي مبارز فلسطيني و به ويژه حماس تا اين حد آشكارا از رهبران عربي انتقاد نشده است.
در حالي كه حاكمان عرب منطقه يا در سكوت به سر مي برند و يا در همكاري هاي پنهان بر سياست اسراييل مهر تاييد مي زنند، مواضع آشكار ايران اسلامي و سخنراني عاشورايي سيدحسن نصرالله در دفاع از مردم فلسطين و غزه، آثار عميق و درازمدتي در باور گروه هاي مبارز و مردم فلسطين به جاي خواهد گذاشت. اگر تا به حال حماس با پيروزي از روش هاي حزب الله الگوپذيري رفتاري را نشان داده ولي امروز اين الگوپذيري در عمق باور رهبران حماس و مردم فلسطين وارد مي شود كه نتايج آن را بايد بعدها احصاء نمود.
از اين منظر نيز حوزه جديدي از فرصت هاي عملي در پيش روي ماست كه بايد تلاش ها و اقدامات نمادين فرهنگي رسانه اي و رفتارهاي عملي همراه گردد.
آن چه بايد مورد تاكيد قرار گيرد، اين كه تلاش هاي فرهنگي- رسانه اي در داخل كشور بايد متناسب با يك سقف مورد نياز به اجرا درآمده و عمده اين تلاشها براي مخاطب منطقه اي هدف گذاري شوند و از خلاء، سكوت و يا ورشكستگي مدعيان حمايت از فلسطين به خوبي بهره برداري شود.
خصوصا اينكه شعار بوش براي ايجاد دو دولت و يا صلح در فلسطين به شعاري رسوا در نگاه مردم منطقه تبديل شده تا جايي كه رسانه هاي عربي منطقه نيز نه تنها از آن دفاع نمي كنند بلكه اهداف ضد فلسطيني آن را هر روز برملا مي كنند و كشتار فلسطيني ها و محاصره آنها را حاصل مجوز و چراغ سبز بوش به اسراييلي ها مي دانند.
5- موضوع ديگر اينكه بوش در فلسطين با تاكيد بر هويت يهودي اسراييل و پايمال كردن حق بازگشت آوارگان فلسطيني كه در قطعنامه 194 شوراي امنيت تاكيد شده و مجامع بين المللي و اروپايي آن را مانند مصوبات 242 و 338 تاييد مي كنند در واقع يك روند جديد را براي اخراج فلسطيني هاي 1948 پايه گذاري كرده كه در مجموع مخالفت با سازمان ملل و تمامي مصوبات اصلي آن طي 50 سال گذشته است. حال آنكه بوش در ابوظبي براي مستندسازي ادعاهاي ضد ايراني ، مخالفت با درخواست غيرقانوني و بي ارزش شوراي امنيت جهت تعطيل فعاليت هاي هسته اي در ايران را به عنوان دليل ناسازگاري ايران با نظام بين المللي و يا اينكه تهديدي براي صلح جهاني معرفي كرده است.
آن چه مهم است اينكه فضاي منطقه اي به شدت نسبت به مواضع بوش نسبت به مساله فلسطين و بويژه مصوبه 194 در مورد آوارگان فلسطيني حساس است و مي تواند عرصه اي براي پدافند و حتي آفند تبليغاتي - رسانه اي را در محيط منطقه اي براي ايران فراهم نمايد.
6- واقعيت اين است كه ايران اسلامي امروز نه تنها عنصر و قدرت برتر منطقه اي است ، بلكه وارد معادلات جهاني شده و در سايه شرايط موجود كه امريكا در بحران هاي متنوعي گرفتار است و بازتاب هاي آن، هم پيمانان بوش در اروپا و كشورهاي عربي را در بر مي گيرد و همچنين با تاكيد بر قابليت ها، حقانيت، جذابيت و كاركردهاي مصداقي در قبال استكبار جهاني، امريكا و رژيم صهيونيستي و با تكيه بر مواضع و صلابت اصولي انقلاب اسلامي و هوشمندي هدفمند،بايد ايران اسلامي را در اين عرصه ديده و تمامي تدابير و برنامه هاي خود را در اين سطح تعريف كنيم تا دچار محدودنگري در شعارها و اهداف و برنامه ها و حتي ادبيات سياسي و ديپلماسي خود نباشيم.
7- اگر راهبرد درازمدت امريكا، رژيم صهيونيستي و كشورهاي غربي اين بوده است تا از پيوند مساله فلسطين با كشورها، مردم منطقه و تحولات منطقه اي جلوگيري كنند، فرصت و فضاي فعلي براي پيوند هر چه خونين تر منطقه با موضوع فلسطين مهياست. يا به تعبير ديگر اگر بوش براي تغيير اولويت و تضاد منطقه اي با اسراييل و هدايت آن به سوي ايران اسلامي تلاش ديپلماتيك فشرده اي را طي سال هاي گذشته دنبال كرده شرايط موجود براي تحكيم اولويت منطقه بر آرمان و مساله فلسطين و حمايت عملي از آن مهياست.
ارتقاء پتانسيل و احساس پيوند با مسايل فلسطين و واداشتن به عكس العمل هاي حمايتي در افكار عمومي منطقه اي نسبت به رويدادهاي جاري و مستمر در غزه و كرانه باختري بايد بخشي از هدف گذاري هاي تبليغات رسانه اي و عمليات رواني در محيط (عربي- اسلامي) باشد.
برجسته كردن ابعاد انساني، حقوق بشر دوستانه و عاطفي در قبال شرايط جاري غزه و حملات رژيم صهيونيستي و مساله درمان بيماران نبايد مساله آرمان فلسطين و حقانيت مبارزه و مطالبات آنان و يا عدم مشروعيت اشغالگران صهيونيست را در سايه قرار دهد و يا آن را محدود نمايد. 
آن چه مهم است اينكه رفتار و اقدامات رژيم صهيونيستي با تدابير و سياست هاي بوش و آمريكا در منطقه مرتبط نشان داده شود.
8- اگر ابومازن از دوره عرفات به عنوان يك پروژه امريكايي در ساختار سياسي فلسطيني تعريف شده، امروز فياض آلترناتيو اوست كه براي جايگزيني آماده مي شود. اگرچه حكومت فياض و ابومازن ، بنيه قابل استمراري ندارد و متكي بر تشويق هاي مالي و يا حمايت هاي امنيتي اسراييل، آمريكا و كشورهاي عربي همپيمان با امريكا و يا اسراييل مي باشند تا پاشنه آشيل در جامعه فلسطيني باشند و به تضاد داخلي، در جامعه فلسطيني دامن بزنند، ولي تقويت فضاي ضدصهيونيستي در منطقه از كاركردهاي فياض و ابومازن خواهد كاست.
برجسته كردن نقش امريكا و رژيم صهيونيستي در مشكلات و بحران هاي منطقه اي و يا جنايت هاي مستمر در فلسطين كه بايد در هدف گذاري هاي تبليغاتي - رسانه اي خارجي منظور گرديد، نه تنها حكومت هاي عربي همكار با آمريكا و اسراييل را در احراج در همكاري هاي آشكار و گسترده قرار مي دهد، بلكه در سطح منطقه اي نيز جريان هاي همسو با ا مريكا در لبنان را متاثر مي سازد.
بويژه اينكه چشم انداز كارآمدي بوش در يك سال آينده و گستره مانور و قابليت رژيم صهيونيستي بسيار محدود خواهد بود و در سطح اميدواري جريان ها و حكومت هاي همسو و همكار با امريكا را براي همكاري و يا شدت همكاري كاهش خواهد داد.
9- شايد بتوان گفت پس از كشتار و ويراني در جنين (شمال كرانه باختري) و ترور شيخ احمدياسين كه افكار عمومي عربي- اسلامي به شدت واكنش نشان دادند و سپس توسط حكومت هاي منطقه مهار و متوقف شدند، در سال 85 و پس از سكوت آشكار عربي در قبال حمله اسراييل به غزه كه براي آزادي شاليط (سرباز اسراييلي گروگان گرفته شده توسط حماس) صورت گرفت و حزب الله وارد معامله شد و جنگ 33 روزه سيدحسن نصرالله و حزب الله را به يك نماد و قدرت منطقه اي تبديل كرد. شرايط جديد نيز در مشابهت بسياري با حوادث سال گذشته است، اين بدان معني است كه يا كشورهاي عربي در مسير سكوت و انفعال، با اسراييل و امريكا همكاري مي كنند و دفاع ايران اسلامي و سيدحسن نصرالله در لبنان ، مرحله جديدي را در منطقه رقم خواهد زد و يا اينكه كشورهاي عربي در حمايت از مساله فلسطين و اوضاع غزه وارد ميدان مي شوند كه باز هم در مسير اهداف خود قابل تفسير است. از آنجا كه رژيم صهيونيستي بسيار نيازمند يك قدرت نمايي براي جبران شكست خود در قبال حزب الله مي باشد و احتمال استمرار و فشار عملياتي عليه غزه و حماس و گروه هاي جهادي وجود دارد. شرايط براي يك تلاش و اقدام هدفمند جهت تحريك و تشويق بيشتر فضاي منطقه اي مهياست.
- همانگونه كه در آغاز تاكيد كرديم، مساله فلسطين عنصر محرك جوهري براي تمامي متغيرهاي منطقه اي است كه مي تواند با كاركردهاي گوناگون در خدمت آرمان فلسطين، ناكامي بيشتر سياست هاي امريكايي، فرسايش بيشتر رژيم صهيونيستي و راندن حاكمان عربي به سوي فلسطين و دوري و يا توقيف و يا كاهش تعاملات با رژيم صهيونيستي و نهايتا تجلي بيشتر انقلاب اسلامي و امتدادهاي منطقه اي آن، قرار گيرد.