چرایی کنارگذاشتن قوانین بین المللی و جایگرین آن

شکی نیست که نظام بین المللی حاکم در زمینه مساوات و عدالت رو به افول نهاده است و با نگاهی دوگانه و معیارهای ناعادلانه به مسائل و مشکلات موجود می نگرد؛ به طوری که شک و شبهه بسیاری از کشورها، سازمان ها و قانونگذاران را به دنبال داشته و باعث شده است که آنان با نگرانی به قطعنامه ها سازمان ملل و رویکردهای آن نگاه کنند. به علاوه کانون تنش و اختلافات سیاسی موجود در بین کشورها، این مساله اختلافاتی را در درون برخی کشورها به دنبال داشته است. همچنین عدم جدیت در عمل به خواسته های عادلانه ملت هایی که خواهان استقلال و آزادی هستند از دیگر مشکلات سازمان ملل است و در رأس آن مسأله فلسطین قرار دارد که با وجود قطعنامه های روشن و ثابت از سوی این سازمان، به خاطر کارشکنی برخی از قدرت های بزرگ تاکنون به صورت لاینحل باقی مانده است.
این قطعنامه ها غالبا به دلایل سیاسی، راهبردی و مصلحتی صادر شده است و جهت گیرهای آن نیز منجر به انزوای سازمان الملل و کاهش نقش سیاسی آن شده است؛ شورای امنیت تحت تسلط کشورهای ذی نفوذ در آمده است و تنها به خواست و رغبت این کشورها توجه دارد؛ بدون شک این امر پیامدهای منفی بر امنیت و ثبات جهانی بر جای می گذارد. این قدرت ها تنها به سلطه بر سازمان ملل و تدوین سیاست ها و قطعنامه های آن اکتفا نکرده اند، بلکه به گسترش آشوب های هدفمند در خاورمیانه دامن می زنند تا کنترل کشورهای پاره پاره شده و بحرانی منطقه برای آنها آسان شود. اکنون این ترفندشان در سطح جهان برملا شده است و فراتر از یک راز است که در پشت پرده از آن سخن گفته شود.
در حقیقت پیامدهای این رویکرد تازه که به هرج و مرج سازنده و هدفمند معروف است، سرانجام دامن همان کشورهایی را خواهد گرفت که چنین سیاست های ویرانگری را بنیان نهاده اند؛ چرا که آشوب و هرج و مرج در صورت گسترش و فراگیری تحت هر شرایط و انتظارات نادرست نهایتا زیانش متوجه همان کسی است که آن را ایجاد کرده است؛ اگرچه طرفداران این نظریه شیطانی بر این باورند که این گونه آشوب ها هیچ زیانی به منافع شان وارد نمی کند یا این که این سیاست را برای بی ثبات کردن نظام های دیگری به کار گرفته اند.
به همین خاطر دولت های پیاپی آمریکا نظریه ناتان شارانسکی؛ یهودی کمونیست دگر اندیشی را که منادی استفاده از این نظریه در خاورمیانه بود مد نظر قرار دادند؛ به ویژه در خصوص جهان عرب که ناتا آن را کانون بحران و مرکز تروریسم قلمداد کرده است.
وی در این زمینه می گوید: جهان عرب عبارت است از یک سری اقلیت های مذهبی و نژادی متخاصم و رقیب که نمی توانند با نظام های ملی فرهنگی کشورهایشان سازگار باشند و به حیات خود ادامه دهند؛ در نتیجه این کشورها به کانون خشونت و تروریسم مبدل شده اند. از این رو به باور شارانسکی ایالات متحده وظیفه خود می داند که به طور همسان در راستای خدمت به منافع خود و ایجاد دموکراسی، فرقه گرایی و اختلافات مذهبی را نیز در چهارچوب راهبرد "هرج و مرج سازنده" در خاورمیانه تقویت کند.
از زمان اشغال عراق توسط آمریکا، دشواری های روز افزونی که تا امروز در این کشور با آن دست به گریبان است باعث شده است که بخشی از مدیریت کنونی آمریکا این نظریه را مطرح کنند تا جایگزینی برای رویارویی با مقاومت و هر بروز نوع مخالفت در مقابل اشغالگری باشد. اگر دولت آمریکا این گزینه را انتخاب کند یا نکند، وضعیت سیاسی کنونی به این سمت خواهد رفت؛ به قول سلیمان تقی الدین وضعیت کنونی به این سمت پیش می رود و در این هنگام این نظریه آمریکا عملیاتی می شود و این در حقیقت اولین نتیجه این پروژه آمریکاست.
وقوع خشونت های بی سابقه در کشورهای مختلف و رشد اسلام سیاسی تکفیری که امروزه خاورمیانه را فرا گرفته است، چیزی جز پیامدهای طبیعی اهداف نظام جدید بین المللی و مکانیزم های آن نیست که راه خود را در تمام جهان باز کرده است و در عین حال ترکیب سیستم منطقه ای در منطقه ما را بر اساس مفهوم خاورمیانه باز می گرداند.  
خاورمیانه نظامی است که در تلاش بوده است از زمان بالا گرفتن ملی گرایی عربی، تفکر غربی را به عنوان تضادی در مقابل هویت منطقه قرار دهد و از دیر باز آن را تقویت کرده است. به جرأت می توان گفت که ایجاد رژیم صهیونیستی و تلاش در حمایت از آن و جای دادن آن به عنوان یک رکن اساسی در منطقه دلیل اصلی این تفکر است. در این صورت خاورمیانه یک سیستم منطقه ای است که می تواند پذیرای رژیم صهیونیستی باشد و از میزان اهمیت هویت عربی و اسلامی منطقه بکاهد.
برای این که ژریم صهیونیستی بتواند بر گستره زیستی و تاریخی منطقه احاطه داشته باشد و حضور و اثر بخشی خود را در منطقه نشان دهد، به طور قطع باید بتواند هویت ملی این منطقه را مسخ کند و آن را به صورت هویت هایی بدون ملیت در آورد و با ترکیب بافت های سیاسی مختلف، آن را متلاشی کند. چنین بافت منطقه ای که هم اکنون منافع رژیم صهیونیستی و ایالات متحده را به وضوح تامین می کند، خاورمیانه مد نظر آنها است. بنابراین به باور بسیاری از پژوهشگران، بازیگران عرصه بین المللی معتقدند که خطر پیرامون رشد قدرت دیگری در منطقه که در آینده به زیان آنان است – به جز افغانستان و عراق - باعث می شود که این بازیگران برای مهار چنین قدرتی یا تعادل آن وارد منازعه شوند. برخی از قانونگذاران و حقوقدانان جهانی بر آنند که کشورها باید به طور مداوم اهداف کشورهای دیگر در مورد خودشان را مورد بررسی قرار دهند.
گقتنی است که ماندن در وضعیت مسالمت آمیز همان گونه که ناصیف یوسف گفته است مستلزم آن است که یک کشور به جنگ با کشوری که امنیت آن را تهدید می کند و ممکن است در آینده خطری از جانب آن متوجهش شود برود. او توصیه می کند که نباید منتظر حمله یک کشور بود؛ بلکه باید به حمله پیشگیرانه دست زد و مثال می زند که قدرت آتن باعث شد که دولت شهرها با هم متحد شوند و در نهایت وارد جنگ با آتن شوند. روسو بر این باور است که حتی اگر کشوری وجود داشته باشد که خواهان صلح باشد، پیش از این که وضعیت موجود به سود طرف های دیگر تمام شود ناگزیر باید با آن وارد نبرد پیشگیرانه شد. این نظریه یکی از پایه های توازن نیروها را تشکیل می دهد و همان گونه که پیشتر اشاره شد این پدیده در نوشته های ثوثیدابدس و نیز ماکیاولی و هوبز موجود است.
نظام بین المللی، سازمان ها و اصول آنها که از نیم قرن پیش به تصویب رسیده است، کاملا به فراموشی نهاده شده و از صحنه طرد شده است و در عوض آن هرج و مرج ویرانگری حاکم شده است؛ نظام جهانی در خواب عمیقی فرو رفته است ؛ به خاطر اهدافی که بر کسی پوشیده نیست. آیا این به معنی سیاست سازنده و خلاق است یا سیاست ویرانگر و بازگشت به قانون جنگل؟ آیا چنین سیاستی در تحقق اهدافش موفق خواهد شد یا این که خود نیز در آتش چنین آشوب و هرج و مرج ویرانگری خواهد سوخت؟ این چیزی که در آینده ای نه چندان دور روشن خواهد شد.