نقش اروپا و آمريكا در حيات سياسى اسراييل

براى دست‏يابى به اين هدف، نخستين بار ناپلئون بناپارت (امپراتور فرانسه)، به جلب همكارى يهوديان عليه امپراتورى عثمانى دست زد كه البته در اين كار، توفيق به دست نياورد؛ سپس بيسمارك (صدراعظم سابق آلمان)، براى پاسدارى از خط راه‏آهنى كه قرار بود از برن  شهرى در آلمان به بغداد كشيده شود، به جذب يهوديان پرداخت‏1؛ اما سرانجام، اين انگليس بود كه به آرزوى ديرينه‏اش، يعنى خلق انديشه صهيونيسم و ترغيب يهوديان اروپاى شرقى و غربى و روسيه، براى مهاجرت به فلسطين و تشكيل يك دولت يهودى كه حافظ منافع آن كشور باشد، دست يافت.2
يهوديان تنها نامزد تشكيل دولتى حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژيك خاورميانه بودند؛ زيرا به عقيده لرد ارل شافتسبرى هفتم،  كه از رجال سياسى بريتانيا و يك صهيونيست مسيحى بود - اسكان يهوديان در فلسطين، نه تنها براى انگلستان كه براى سراسر دنياى متمدن (غرب) سودمند خواهد بود. هرتصل نيز بر آن بود كه يهوديان مى‏توانند حلال مشكل غرب در خاورميانه باشند. نتيجه اين كه نيازهاى فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى غرب، به ويژه انگليس و آمريكا، موجب پديد آمدن جريان فكرى صهيونيسم، اسكان يهوديان در فلسطين و تشكيل و تداوم اسراييل گرديد؛ جريانى كه با سياسى كردن يهوديت، در پى تحقق و حفظ منافع استعمارى در خاورميانه برآمد.3

نقش اروپا
انديشه صهيونيسم در بستر عواملى چون بزرگ‏نمايى يهودآزارى، حمايت قدرت‏هاى اروپايى، پشتيبانى سرمايه‏دارى يهودى، حمايت ادبيات صهيونيستى و تأثير شخصيت‏هاى صهيونيسم، انديشه‏هاى ماركسيستى، ايده برگزيدگى يهودى و عده‏هاى مذهبى و نيز برخى حوادث تاريخى، در كنفرانس بال سوئيس و در سال 1898م. به رهبرى هرتصل، زاده شد و پس از آن، تلاش وسيعى از سوى صهيونيست‏ها، براى برپايى يك دولت يهودى در ارض موعود، انجام شد كه سرانجام آن، تأسيس دولت اشغال‏گر قدس، در سرزمين فلسطين بود. آن چه به تأسيس رژيم صهيونيستى انجاميد، تنها انديشه صهيونيسم نبود؛ بلكه عوامل ديگرى در اروپا به تحقق اين امر كمك كردند كه عبارتند از:
1. جنگ و فرصت؛ جنگ جهانى اول يا جنگ بزرگ، فرصتى طلايى براى جنبش صهيونيسم بود؛ زيرا امپراتورى عثمانى، يعنى مهم‏ترين مانع تأسيس دولت يهودى، فروپاشيد و در مقابل، انگليس پر حرارت‏تر از گذشته، به حمايت از خواسته‏هاى نهضت صهيونيسم پرداخت. در سال 1914م. انگليسى‏ها مذاكراتى را با حسين، شريف مكه براى بسيج اعراب عليه تركان عثمانى آغاز كردند. اين مذاكرات، با آغاز جنگ جهانى اول، با شدتى بيشتر پى‏گيرى شد. يك ماه پس از آغاز جنگ و اندكى پس از آغاز مذاكرات ميان انگلستان و اعراب، وايزمن با بالفور و تنى چند از چهره‏هاى دولتى انگليس، ملاقات كرد و حمايت آنان و دولت انگليس را از اهداف صهيونيستى به دست آورد.4
در ماه مه 1916م. دولت‏هاى انگليس و فرانسه، با انعقاد پيمان سرى «سايكس پيكو»، نقشه تقسيم بلاد عربى و منطقه آسيايى دولت عثمانى را ترسيم كردند. در اين نقشه، فلسطين تحت سرپرستى يك گروه بين‏المللى قرار مى‏گرفت. با اين حال، يك ماه بعد، شورش اعراب با فرماندهى فيصل فرزند شريف حسين، با تيراندازى، محاصره، اشغال پادگان‏هاى نظامى و تصرف شهرهاى مكه، طائف و جده، وارد مرحله جديد و حساسى شد.5
در نوامبر 1917م. اعلاميه شصت و هفت كلمه‏اى بالفور، مبنى بر تصميم دولت انگليس براى ايجاد يك دولت يهودى در فلسطين صادر گرديد. مذاكرات صهيونيست‏ها و انگليسى‏ها كه منجر به صدور اعلاميه مذكور شد، به دور از چشم متحدان انگليس (فرانسه و اعراب) صورت مى‏گرفت؛ در حالى كه در همان زمان، فرانسه با ادامه همكارى و اعراب با اشغال مناطقى چون عقبه، وفادارى خود را براى تداوم اتحاد با انگليس و پيروزى متفقين، به نمايش گذاشته بودند.6
انگليس با وجود وعده‏هاى گذشته، دو ماه پيش از پايان جنگ 1918م. به يك گروه صهيونيستى به رياست وايزمن، اجازه بازديد از فلسطين را داد و بى‏درنگ، پس از آن، اداره فلسطين را به يك حكومت نظامى تحت رياست ژنرال اللنبى سپرد. با اين حال، در ماه نوامبر، با ارسال تلگرامى به شريف حسين و صدور بيانيه مشتركى با فرانسه، همچنان به اعطاى استقلال به اعراب تأكيد ورزيد.7
حاصل حمايت‏هاى بى‏دريغ انگليس از صهيونيست‏ها، افزايش شمار يهوديان مهاجر به فلسطين بود كه از 5% در 1897م. به 10% در 1918 م. يعنى به رقم 56000 نفر رسيد. از ديدگاه صهيونيسم، افزايش جمعيت يهوديان در فلسطين، براى تشكيل دولت يهودى، امرى اجتناب‏ناپذير بود.8
2. قرارداد سه جانبه؛ در آوريل 1914م. نخستين دور ملاقات و مكاتبات ميان انگليسى‏ها و عرب‏هاى مخالف عثمانى صورت گرفت كه نتيجه آن، آغاز مكاتبات هشت‏گانه شريف حسين و مك ماهان بود؛ اما انگليس بدون توجه به تعهدى كه درباره كمك به تشكيل حكومت مستقل عربى داده بود، مذاكرات محرمانه‏اى را نخست با فرانسه و سپس با روسيه و فرانسه آغاز كرد كه سرانجام منجر به دست‏يابى انگليس و فرانسه به يك فرمول موقت و سپس تصويب فرمول دائم (پيمان سايكس پيكو)، ميان سه كشور روسيه، انگليس و فرانسه، درباره تقسيم سرزمين‏هاى عربى امپراتورى عثمانى گرديد.9
بر اساس موافقت‏نامه سايكس پيكو، جهان عرب به چند بخش تقسيم و هر بخش به كشورى بزرگ واگذار شد.
اين تقسيم‏بندى به شرح زير بود:
1. اردن، جنوب عراق و سوريه تا مرزهاى ايران و خليج‏فارس و نيز بندرهاى عگا و حيفا به انگليس واگذار شد.
2. قسمت اعظم سوريه، نوار شمالى عراق و بخش‏هايى از آناتولى جنوبى، در اختيار دولت فرانسه قرار گرفتند.
3. آناتولى شرقى و بخش وسيعى از شمال كردستان، به روسيه سپرده شدند.
4. تمام سرزمين فلسطين به جز بندرهاى عكا و حيفا، منطقه‏اى بين‏المللى شمرده شدند.10
3. خيانت بالفور؛ صدور اعلاميه بالفور، كه در تولد دولت يهودى - صهيونيستى اسراييل، سهمى بسيار داشت، ناشى از اشتراك منافع صهيونيست‏ها و انگليسى‏ها بود؛ زيرا از يك سو انگليس براى حفظ منافع خويش در كانال سوئز و مصر و به پاس قدردانى از كمك‏هاى مادى و معنوى يهوديان جهان به انگليس و اهداف جنگى آن كشور در جنگ جهانى اول و در پاسخ به تلاش‏هاى يهوديان آمريكا براى پيوستن آن كشور به انگليس در جنگ بزرگ و به منظور كسب حمايت يهوديان روسيه براى جلوگيرى از تسليم شدن آن كشور به متحدين و نيز براى خنثى كردن توطئه آلمان در جذب و جلب پشتيبانى صهيونيسم و سرانجام براى قدردانى از خدمات وايزمن در پيشبرد اهداف جنگى دولت‏هاى متفق، به حمايتى جدى از هدف‏ها و خواسته‏هاى صهيونيستى پرداخت.11
از سوى ديگر، در جريان جنگ جهانى اول، اميد صهيونيست‏ها به مستعمره كردن فلسطين از طريق امپراتورى عثمانى و آلمان، از آن رو كه آن دو كشور به تحقق خواسته‏هاى صهيونيسم علاقه‏اى نشان نمى‏دادند، به يأس مبدل شد.
به اين مناسبت، صهيونيست‏ها در پى آن بودند تا به جانب قدرتى جهت‏گيرى كنند كه در صورت سقوط عثمانى، نقش عمده‏اى‏در تصميم‏گيرى براى سرزمين‏هاى عرب به ويژه فلسطين داشته باشد. اين قدرت، از نظر جنبش صهيونيسم، امپرياليسم بريتانيا بود.12
سرانجام، لرد آرتور جيمز بالفور، وزير امورخارجه انگليس در دولت ديويد لويد جورج، نامه و اعلاميه‏اى خطاب به بارون ادموند جيمز روچيلد، ثروتمند يهودى و سرپرست فدراسيون صهيونيسم در انگليس صادر كرد. در بخشى از اين اعلاميه آمده بود: «دولت اعلى حضرت، تأسيس يك موطن ملى براى مردم يهود در فلسطين را به ديده مساعد مى‏نگرد و بهترين تلاش‏هاى خود را براى تسهيل وصول به اين هدف، به كار مى‏برد».13
اعلاميه بالفور، با وجود اين كه به دلايلى گوناگون، چون تناقض با تعهدات انگليس در برابر اعراب و تعارض با قرارداد سايكس پيكو، داراى اعتبار قانونى نبود و نيز با وجود مخالفت‏هاى عربى (چون مخالفت هفت شخصيت عرب ساكن قاهره) و مخالفت‏هاى غربى (چون مخالفت مجلس اعيان و عوام انگليس) در توافق نامه ژانويه 1919م. امير فيصل - فرزند شريف حسين - و دكتر وايزمن و در كنفرانس آوريل 1920م. سان ريمو - شوراى عالى متفقين - و در قرارداد اوت 1920م. سورس - منعقد شده ميان تركيه و متفقين - و سرانجام در ژوئيه 1922م. در مقدمه حكم قيوميت انگليس بر فلسطين از سوى شوراى جامعه ملل، مورد تأييد و تأكيد قرار گرفت و بدين سان، يكى ديگر از سنگ بناهاى نخستين پيدايش اسراييل نهاده شد.14

نقش آمريكا
موضوع بسيار با اهميتى كه در سال‏هاى پس از جنگ جهانى دوم در سياست خارجى آمريكا پديدار شد، پيدايش دولت صهيونيستى در سرزمين فلسطين، قلب خاورميانه و جهان اسلام بود. در نيمه دوم قرن بيستم، بخش مهمى از استراتژى سياست خارجى آمريكا، به تثبيت، حفظ و توسعه نفوذ اين رژيم اختصاص يافت. در سال‏هاى پيدايش و اعلام استقلال اسراييل، آمريكا اولين كشورى بود كه آن را به رسميت شناخت و در تمامى سازمان‏ها و مجامع بين‏المللى، از آن دفاع كرد. روند تاريخى اين سياست را مرور مى‏كنيم:
1. نظام سرپرستى؛ گر چه نظام قيموميت انگليس بر فلسطين، در سال 1922م. به تصويب رسيد و از سال 1922م. به مرحله اجرا درآمد، ولى انگليسى‏ها از 1918م. بر فلسطين سلطه داشته‏اند.
انگليسى‏ها، با وجود جانب‏دارى جامعه ملل از خواسته‏هاى اعراب، و نيز دگرگون شدن مبارزه ضديهودى و ضدانگليسى اعراب از مخالفت‏هاى مسالمت‏آميز به قيام مسلحانه و همچنين نياز به كسب حمايت اعراب در جنگ احتمالى آينده عليه متحدين و بى‏نتيجه كردن تلاش‏هاى متحدين در اين باره، حاضر به پذيرفتن خواسته‏هاى فلسطينى‏ها نشدند.
در سومين دوره حكومت قيموميت در فسلطين (1939-1948م) كه با جنگ جهانى دوم همزمان بود، انگلستان براى حفظ منافع خود در جنگ و جلب حمايت اعراب، به تدريج از تقويت صهيونيست‏ها دست كشيد و سعى كرد ميان دو گروه متخاصم در فلسطين، نوعى سازش ايجاد كند. در اين دوره، صهيونيست‏ها كه بى‏مهرى انگلستان را مشاهده مى‏كردند، به سوى قدرت نوظهور جهانى، يعنى ايالات متحده آمريكا روى آوردند.15
آمريكاييان براى گسترش نفوذ و همچنين براى برخوردارى از حمايت‏هاى مالى و سياسى صهيونيست‏هاى آن كشور، به پشتيبانى از خواست صهيونيست‏ها و تجهيز گروه‏هاى تروريستى، به منظور گسترش فعاليت‏هاى ضد فلسطينى و انگليسى پرداختند و شبه‏نظاميان يهودى، با بهره‏گيرى از خلاء تبعيد رهبران فلسطينى و حمايت آمريكا، به منافع انگليس و اعراب، آسيب رسانيدند.
بدين خاطر، بوين (وزير امورخارجه انگلستان) در مجلس عوام اعلام كرد كه نظام قيموميت، قادر به حل مسئله فلسطين نيست؛ زيرا يهوديان تقاضاى پذيرش ميليون‏ها مهاجر را دارند و اين به زيان اعراب است...؛ به اين جهت، انگلستان در اين مسئله، به بن‏بست رسيده و دولت اعلى حضرت تصميم گرفته است كه تمام قضيه را به سازمان ملل متحد ارجاع دهد.16
2. طرح دو ايالتى؛ در ژوئيه 1945م. حزب كارگر كه علاقه‏اى كمتر به ادامه سلطه امپراتورى انگليس بر جهان نشان مى‏داد، در انتخابات آن كشور، به پيروزى رسيد. اين حزب، در نوامبر همان سال، با تشكيل يك كميسيون آمريكايى - انگليسى موافقت كرد و اين كميسيون، خواستار جانشينى قيموميت سازمان ملل متحد بر قيموميت انگليس شد. در ژوئيه سال بعد، انگليس پيشنهاد تقسيم فلسطين به دو ايالت عرب و يهود را مطرح ساخت. در 1947م. سازمان صهيونيسم جهانى نيز پيشنهادى مشابه را تصويب نمود. اما همه اين طرح‏ها به علت مخالفت برخى جناح‏هاى صاحب منفعت، به كنار گذاشته شد. بنابراين، انگليس در آوريل 1947م. تصميم خود مبنى بر واگذارى مسئله فلسطين به سازمان ملل متحد را به آن سازمان اعلام كرد.17
سازمان ملل متحد پس از دريافت درخواست رسمى دولت انگليس، كميته‏اى به نام «كميته ويژه سازمان ملل متحد درباره فلسطين»، تشكيل داد. اين كميته، دو طرح براى حل مسئله فلسطين به شرح زير پيشنهاد كرد:
الف) سه عضو كميته، شامل كشورهاى ايران، هند و يوگسلاوى، به تأسيس يك حكومت فدرال مركب از دو حكومت عربى و يهودى به مركزيت اورشليم با اقتصاد واحد و مشترك رأى دادند. (طرح اقليت).
ب) بيشتر اعضاى كميته، ايجاد دو دولت عربى و يهودى مستقل از هم و نيز تشكيل يك رژيم بين‏المللى را براى اداره منطقه حايل (بيت‏المقدس)، پيش‏بينى كردند. (طرح اكثريت).
سرانجام، آژانس يهود، به نمايندگى از يهوديان و صهيونيست‏ها، با طرح اكثريت موافقت كرد؛ اما شوراى عالى عرب، به نمايندگى از فلسطينى‏ها و عرب‏هاى ديگر، با طرح دو كميته، با اين استدلال كه تمام فلسطين متعلق به عرب‏هاى آن منطقه است، مخالفت ورزيد.18
در پى مخالفت شوراى عالى عرب با طرح‏هاى گروه اكثريت و اقليت، مجمع عمومى سازمان ملل متحد، كميته‏اى ديگر به نام «كميته موقت مسئله فلسطين» تشكيل داد. اين كميته نيز طرح اكثريت و طرح شوراى عالى عرب مبنى بر تأسيس يك فلسطين مستقل عربى را به دو كميته فرعى سپرد. پس از مدتى، آراى كميته نخست، به تصويب كميته موقت رسيد. مجمع عمومى نيز تحت فشار آمريكا، طرح اكثريت را با اندكى تغيير، به تصويب رساند و آژانس يهود، بى‏درنگ، اين قطع‏نامه را كه 56 درصد خاك فلسطين را به يك جمعيت سى‏درصدى واگذار مى‏كرد، پذيرفت.19
پس از تصويب قطع‏نامه 181، آژانس يهود براى ايجاد يك كشور يهودى، بر دامنه اقدامات خود افزود و حتى در تلاش براى اجراى قطع‏نامه تقسيم فلسطين كه آن را به عنوان اعطاى استقلال به يهوديان تفسير مى‏كرد، به زور متوسل شد. هدف صهيونيست‏ها از به كارگيرى زور، ترساندن عرب‏ها و خالى شدن مناطق عربى از اعراب فلسطينى بود. در اين راه، گروه‏هاى شبه نظامى يهودى، چون ايرگون و هاگان به فرماندهى مناخيم بگين و بن زيون، فجايعى چون قتل عام ديرياسين را آفريدند، و 300 هزار فلسطينى را تا اواسط مه 1948م. مجبور به ترك خانه‏هايشان كردند. و در نتيجه، زمينه براى اعلام حكومت موقت، استقلال و تأسيس مدينات سراييل (كشور اسراييل)، يك روز پيش از اتمام قيوميت بريتانيا بر فلسطين، يعنى در ماه مه 1948م. پديد آمد. پس از آن، جنگ ميان ارتش‏هاى عربى و اسراييل در گرفت كه با پيروزى يك جمعيت 650 هزار نفرى يهودى - با پشتيبانى قدرت‏هاى بزرگ - بر 30 ميليون عرب پايان يافت.20
3. اصل لايتغير سياست خارجى؛ حمايت آمريكا از اسراييل، يكى از اصول تغييرناپذير سياست خارجى آمريكا مى‏باشد. كارگزاران سياست خارجى آمريكا - اعم از حزب دموكرات يا جمهورى‏خواه - حمايت از اسراييل را سرلوحه كار خويش قرار داده‏اند. در دوره‏اى كه گذشت، آمريكايها به تنهايى و باتكيه بر برترى نظامى خود در عرصه‏هاى ديپلماتيك، اقتصادى، نظامى و ايدئولوژيكى، براى حفاظت از كيان صهيونيست‏ها، درباره سه مسئله، با اجماع بين‏المللى مخالفت كرد و كوشيده تا در بالاترين سطح، منافع اسراييل را تأمين كند. اين مسائل عبارتند از:
الف) عقب‏نشينى اسراييل از مناطق اشغالى.
ب) به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت ملت مظلوم فلسطين.
ج) به رسميت شناختن آرمان‏هاى سازمان ملل در زمينه ضرورت پايدارى و مقاومت در برابر هر نوع استيلاى سلطه‏طلبانه. رابطه آمريكا و اسراييل، بر مبناى پيوندهاى استراتژيك و ضرورت‏هاى دوران دو قطبى شكل گرفت و در دهه‏هاى 60، 70 و 80 گسترش يافت و به شكوفايى رسيد. برخى از تحليل‏گران، اسراييل را در دوران دو قطبى، يك مانع اساسى در مقابل توسعه‏طلبى شوروى مى‏دانستند. پس از فروپاشى شوروى، اين وظيفه از دوش اسراييل برداشته شد؛ اما از نقش استراتژيكى اسراييل كاسته نشد. از اين رو، آمريكا در منطقه خاورميانه، درصدد ايجاد ثبات و از بين بردن هر گونه واكنش در مقابله با الگوهاى امنيتى آن كشور مى‏باشد.
به هر روى، دلايل استراتژيكى حمايت آمريكا از اسراييل، به شرح زيرند:
1. رژيم صهيونيستى اسراييل، به دليل حمايت سياست تسليحاتى آمريكا به يك قدرت منطقه‏اى در خاورميانه تبديل شده است. اسراييل در چارچوب استراتژى نظامى خود همواره تلاش كرده تا با استفاده از ابزارهاى نظامى، برترى خود را بر كشورهاى عرب منطقه افزايش دهد و در بين كشورهاى منطقه، همواره از برترى نظامى برخوردار باشد.
2. اسراييل از نظر استراتژيكى، در خاورميانه، داراى ارزش است و اين در حالى است كه كشورهاى عربى، متحدين غير قابل اعتمادى هستند. از نظر آمريكايى‏ها، اسراييل، تنها دموكراسى واقعى در خاورميانه است و تنها كشورى است كه مردم آن به عنوان تحصيل‏كرده‏ترين مردم جهان، حتى با ژاپن رقابت مى‏كنند و با اين كه از منابع طبيعى محروم هستند، اما يك اقتصاد ملى قوى را بنا كرده‏اند كه مى‏تواند نقش خود را در اقتصاد جهانى ايفا كند. نيروهاى مسلح اين كشور، جزء بهترين نيروها در جهان هستند و اين عوامل، اعتماد آمريكايى‏ها به اسراييل را پديد آورده است.21
3. يكى از مهم‏ترين مسائل حياتى براى آمريكا در منطقه خاورميانه، تعادل قوا در منطقه است. اگر آمريكا از اسراييل حمايت مى‏كند، به خاطر جلوگيرى از تغيير اين موازنه قواست. از اين رو، آمريكا با هر گونه تهديد نظامى كه امنيت اسراييل را به خطر بيندازد، مقابله خواهد كرد.
4. نقش اسراييل در طرح خاورميانه بزرگ؛ رژيم صهيونيستى از آن جا كه مورد حمايت بى‏چون و چراى غرب، به ويژه آمريكا قرار دارد، در طرح خاورميانه بزرگ، با آمريكا همنواست؛ زيرا پياده شدن اين طرح - كه به زعم آن دو كشور، به فراگير شدن دموكراسى در منطقه خاورميانه مى‏انجامد - برقرارى صلح آمريكايى و اسراييلى را نويد مى‏دهد؛ يعنى اجراى طرح خاورميانه بزرگ، علاوه بر منافع آمريكا، تضمين امنيت اسراييل را نيز در پى خواهد داشت. از اين رو، اسراييل با اهداف از پيش طراحى شده، از اين طرح استقبال كرد و نهايت تلاش خود را در راستاى تحقق آن به عمل آورده است. رژيم اشغال‏گر قدس با اين همنوايى، درصدد است تا امنيت، موقعيت و مشروعيت خود را بيش از پيش تثبيت كند و از آن‏جا كه فلسطين، سرزمينى است كه فاقد منابع زيرزمينى كافى مى‏باشد، با پياده شدن اين طرح، اسراييل مى‏تواند مشكل انرژى، مواد خام و...، خود را از طريق منطقه خاورميانه، تأمين كند.22
اسراييل نيز همچون آمريكا بر آن است كه پياده شدن دموكراسى در منطقه خاورميانه، به ريشه‏كنى تروريسم، آن هم تروريسم مذهبى منتهى مى‏شود؛ زيرا كشورهاى موجود در محدوده خاورميانه بزرگ، مسلمان هستند و در دين اسلام، مفاهيم مقدسى مانند جهاد و شهادت وجود دارد و مسلمانان بر اين اعتقادات دينى خود، پايبند هستند و پايبندى به اين عقايد، موجب شكل‏گيرى مبارزات عليه دشمن مى‏شود و انجام علميات‏هاى شهادت‏طلبانه عليه دشمن را به دنبال مى‏آورد؛ چيزى كه آمريكا، اسراييل و... در جهت مقابله با آن، ذليل و خلع سلاح شده‏اند. از اين رو، منشأ تروريسم را مفاهيم مذهبى دانسته و مركزيت آن را خاورميانه قلمداد مى‏كنند و تنها راه خلاصى از اين خطر بزرگ را، سست كردن اعتقادات مردم منطقه مى‏شمارند و در اين باره، از هر گونه تلاش در جهت تحقق طرح خاورميانه بزرگ، دريغ نمى‏كنند؛ زيرا تغيير فرهنگ دينى مردم منطقه، روحيه استكبارستيزى را از بين خواهد برد و در اين صورت، آمريكا و اسراييل، راحت‏تر مى‏توانند به غارت منابع منطقه بپردازند و از طرفى با تسلط بر منطقه - به لحاظ موقعيت استراتژيكى و دارا بودن قسمت عمده منابع مورد نياز صنعت غرب و اروپا - از شكل‏گيرى قطب‏هاى قدرت ديگر، چون روسيه، چين، اتحاديه اروپا و...، جلوگيرى مى‏كنند23.
وجود كشور اسراييل در منطقه، يك ذخيره استراتژيك براى آمريكا است و اصلاً انتظار آمريكا از اسراييل، به اين دليل است كه رژيم صهيونيستى، مدافع منافع آمريكا در اين منطقه باشد. از اين رو، طرح خاورميانه بزرگ، حداقل از نظر جغرافيايى، شباهت بسيار زيادى با ايده اصلى صهيونيست‏ها، يعنى شعار از نيل تا فرات دارد. در اين طرح، سوريه، لبنان، عراق، بخشى از جنوب تركيه، بخشى از كويت و شمال غرب عربستان سعودى، جزء اسراييل بزرگ مى‏باشند. تشكيل امپراتورى اسراييل، از نيل تا فرات، از جمله اهدافى است، كه در پروتكل‏هاى صهيونيسم ديده مى‏شود و رهبران اسراييل در گفتار و كردار خود، تلاش براى رسيدن به اين آرمان را ابراز داشته‏اند.
بن گورين، اولين نخست‏وزير اسراييل، در مقابل گروهى از دانش‏آموزان و دانشجويان صهيونيستى، چنين گفت: «... ميهن اسراييل بايد از نيل تا فرات را در برگيرد». وى چنين ادعا كرد: «اين امپراتورى، هم از راه تهاجم بنا خواهد شد و هم از راه سياست». هم‏چنين بر روى درب ورودى پارلمان رژيم صهيونيستى، دو خط موازى آبى رنگ كه ستاره‏اى در بين آن‏هاست، رسم شده كه گفته مى‏شود اين دو خط آبى، نمايان‏گر رودهاى نيل و فرات است. اسراييل با تلاش در تحقق خاورميانه بزرگ، در پى اهدافى است كه يكى از آن‏ها، ايجاد اسراييل بزرگ است.
اسراييل در پروژه خاورميانه بزرگ، علاوه بر تهيه نفت و گاز فراوان و ارزان، در پى آن است كه كشورهاى مسلمان و عربى، دست‏نشانده آمريكا باقى بمانند؛ تا براى حفظ امنيت و موجوديت خود، دست به دامان آمريكا باشند و براى حفظ تخت حكومتى، خود را مجبور به پيروى از سياست‏هاى آمريكا بدانند و اين امر، كمك بزرگى براى دست‏يابى به اجراى هر چه سريع‏تر طرح آمريكا و سلطه بر خاورميانه است. همچنين، از بين بردن اسلام‏گرايى و از ميان برداشتن تهديد عليه غرب و آمريكا، در گرو تحقق اين ايده است.25

پی نوشتها:

1. پيش از جنگ جهانى اول، صهيونيست‏ها به آلمان دل بسته بودند؛ ولى با مشاهده شكست قريب‏الوقوع آلمان و پيروزى انگليس، به آن روى آوردند.
2. يورى ايوانف، صهيونيسم، ص 13، 45، 48 و 54.
3. المسيرى، صهيونيسم، ص 29.
4. زعيتر، سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار، ترجمه اكبر هاشمى رفسنجانى، ص 81.
5. همان، ص 83-87.
6. همان، ص 84-96.
7. ش. دولاندلن، تاريخ جهانى، ترجمه احمد بهمنش، ج 2، ص 397.
8. وزيرى كرمانى، اسراييل فاشيسم جديد، ص 163.
9. احمدى، ريشه‏هاى بحران در خاورميانه، ص 149.
10. عبدالوهاب كيالى، تاريخ نوين فلسطين، ترجمه محمدجواهر كلام، ص 95.
11. همان ص 98-96.
12. ريشه‏هاى بحران در خاورميانه، ص 154.
13. ريشه‏هاى بحران در خاورميانه، ص 43.
14. همان، ص 85.
15. همان، ص 220.
16. همان، ص 236.
17. ژان پى‏ير ارينيك، خاورميانه در قرن بيستم، ترجمه فرنگيس اردلان، ص 182-183.
18. ريشه‏هاى بحران در خاورميانه، ص 237-240.
19. كوئيلگى، فلسطين و اسراييل، رويارويى با عدالت، ص 53-57.
20. على بابايى، فرهنگ تاريخى - سياسى ايران و خاورميانه، ج 3، ص 52.
21. ريچارد نيكسون، پيروزى بدون جنگ، ترجمه فريدون دولت‏شاهى، ص 212.
22. مسعود عبدالمحمدى، آمريكا، اسراييل و مدل‏هاى رفتارى مشابه، نشريه پگاه حوزه، شماره 11، ص 8.
23. محمد سلمان‏زاده، مبانى صهيونيسم و شناخت آن، خلاصه مقالات همايش بين‏المللى انتفاضه (مرداد 82)، ص 204.
24. همان، ص 109.