اعترافات تکان دهنده موشه نسیم ، یک عضو جنایتکار ارتش اسرائیل

استراتژی تخریب منازل فلسطینی ، یکی از استراتژی های قدیمی صهیونیست هاست.
اگر به تاریخ تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین توجه کنیم ، درخواهیم یافت که این راهبرد از سالهای دهه 20میلادی ، یعنی زمانی که سرزمین فلسطین تحت اشغال سربازان انگلیسی بود ، شکل گرفت و توسط گروههای تروریستی یهودی و با حمایت دولت بریتانیا در شهرها و روستاهای فلسطینی به اجرا درآمد. گروه ایرگون که مناخم بگین ، نخست وزیر اسبق اسرائیل از اعضای اصلی آن بود، در سالهای پیش از تاسیس دولت صهیونیستی ، مسوولیت داشت تا از طریق بمب گذاری در خانه های فلسطینی و آتش زدن مزارع روستاییان ، آنان را به ترک خانه های خود مجبور کرده ، موقعیت را برای سکونت مهاجران یهودی در خانه ها و مزارع خالی از سکنه فراهم سازد. این روند پس از تاسیس دولت اسرائیل در 1948 با شدت بیشتری ادامه یافت و از آن پس ارتش اسرائیل وظیفه گروههای تروریستی را برعهده گرفت.
ماجرای حمله به اردوگاه جنین و تخریب خانه های فلسطینی اردوگاه ، تنها یکی از موارد اجرای این استراتژی وحشتناک است.
جنین طی دهه های گذشته ، همواره یکی از پایگاه های اصلی مقاومت علیه صهیونیست ها بوده است و رهبران دولت یهود، خشم و کینه ساکنین این شهر و اردوگاه آن را در ذهن خود حفظ کرده اند. مطلب پیش رو، تنها یکی از روایاتی است که خشونت و خصومت صهیونیست ها علیه مردم جنین را آشکار می کند. این روایت البته از اهمیت ویژه ای برخوردار است ، چرا که از زبان یکی از عاملان اصلی کشتار و تخریب بازگو می شود؛ موشه نسیم ، یکی از صهیونیست هایی است که توسط ارتش اسرائیل به خدمت گرفته شده اند تا به تخریب منزل بی گناهان فلسطینی مشغول شوند. در روایت پیش رو، این جنایتکار با نقل جزییات از فاجعه ای که در جنین رخ داد، پرده برمی دارد و با لحنی شادمان از جنایت هایی که انجام داده سخن می گوید. لحن او لحن «گروتسک» است ؛ نوعی خنده و شادمانی که حاصل از انجام یک اقدام فجیع است ؛ گروتسک ، وضعیت وحشتناک دولت اسرائیل و شخصیت شارون است ؛ جنایتکاری که اینک نخست وزیری رژیم صهیونیستی را برعهده دارد و سال گذشته به دستور او فاجعه جنین بوقوع پیوست و به تصویب او به جنایتکاران قتل عام در جنین مدال لیاقت و شجاعت داده شد. این روایت مستند را روزنامه اسرائیلی «ایدئوت هارانوت» منتشر کرده و ترجمه انگلیسی آن در سایت اینترنتی www.attime.com موجود است.
تاریخ انتشار سند، 27می 2003و نویسنده مقاله اینترنتی James Lobe است.
موشه نسیم ، ملقب به خرس کردی راننده بولدوزر 60تنی D-9 که ساکنین اردوگاه پناهندگان جنین را به وحشت افکند ، توضیح می دهد که قبل از حمله به اردوگاه ، جنین در چه وضعیتی قرار داشته است : «مدت 17سال بود که در شهرداری اورشلیم مشغول کار بودم اما در بیستم ژانویه ، درست در چهلمین سالگرد تولدم ، از کار برکنار شدم.
آنها گفتند که من و همکارانم در واحد بازرسی به دلیل دریافت رشوه از پیمانکاران و دیگر چهره های تجاری از کار برکنار شده ایم.
این بی عدالتی وحشتناکی است ؛ من آدمی دوست داشتنی هستم و رشوه خواری نکرده ام.
قبل از این حادثه ، من صدهاهزار شکل بدهی داشتم ؛ اگر من مرتکب رشوه خواری شده بودم اکنون پولدار بودم ، اما من حتی پولی برای وکیل گرفتن نداشتم.
از آن هنگام به بعد کارم را از دست دادم.
همسرم نیز اخراج شد و من چهار فرزند داشتم که می بایست از آنها نگهداری می کردم.
پسرم آرزو داشت روزی عضو تیم فوتبال بتیار اورشلیم بشود؛ اما این رویایی است که برای همیشه باید فراموش شود. افسوس ! من به او قبلا قول داده بودم که او را وارد تیم فوتبال نوجوانان بیتار خواهم کرد. اما این رویا از هم پاشیده شد. پس از این وضعیت به فکر پیوستن به ارتش افتادم.
دوستانم تلفن زدند و گفتند که از ما خواسته اند در گروه ذخیره ارتش ثبت نام کنیم.
16سال بود که خدمت ذخیره انجام داده بودم و در تمام این مدت عنصری بی فایده بودم.
در طول خدمت اجباری نظام ، مدام به زندان فرستاده می شدم ، چراکه همیشه از به کار گماشته شدن به عنوان تعمیرکار اتومبیل طفره می رفتم». به این ترتیب موشه نسیم به ارتش پیوست و در گروه رانندگان بلدوزر مشغول به کار شد. اندکی بعد، ارتش اسرائیل طرح حمله به اردوگاه جنین را به اجرا درآورد و موشه نسیم هم به این ماموریت فرستاده شد. در اردوگاه پناهندگان جنین ، در پشت رادیو نظامی او را «خرس کردی» صدا می کردند. برای این به او خرس می گفتند که بر روی بولدوزرهای غول پیکر D9 ، موفق به تخریب خانه های فلسطینیان شده بود. حتی یک سرباز در جنین وجود نداشت که نام او را نشنیده باشد. خرس کردی به عنوان متعهدترین ، شجاع ترین و مخرب ترین راننده مورد توجه بود. او همانند کسی است که به مدت 75ساعت بدون استراحت در پشت بلدوزری بزرگ می نشست و در حالی که مواد منفجره در اطراف او منفجر می شد، خانه ها را یکی پس از دیگری محو و نابود می کرد. داستان او که به راحتی و بدون کوچکترین احساس شرم و گناهی آن را بازگو می کند ، به مراتب داستانی فراتر از یک افسانه جنگی است.
ظاهرا برای این کار نباید به کسی مدال اهدا کرد. اما حقیقت این است که گردان او بعدها به دریافت مدال خدمات برجسته نائل شد. بخش خنده دار حادثه این است که من اصلا نمی دانستم چگونه با یک بلدوزر D9 کار کنم.
من هرگز راننده بلدوزر نبودم.
اما با خواهش و التماس از آنها خواستم تا فرصتی به من بدهند. قبل از آن که ما به شخم (نابلس) برویم ، از بعضی از افراد گردان خواستم تا به من رانندگی بلدوزر D9 را یاد بدهند. آنها به مدت 2ساعت در کنار من نشستند و به من آموزش دادند. آنها به من یاد دادند که چگونه بلدوزر را به جلو رانده و یک منطقه را مسطح کنم.
من خیلی سریع یاد گرفتم و به آنها گفتم دیگر کافی است ؛ کنار بروید و اجازه بدهید کار کنم.
من قبلا هرگز خانه ای و یا حتی دیواری را خراب نکرده بودم.
این تجربه ای است که در جنین برای من اتفاق افتاد. وقتی ما به اردوگاه رسیدیم بلدوزرها منتظر ما بودند. آنها را از شخم (نابلس) آورده بودند. من نوع بزرگتر آن را انتخاب کردم.
اولین کاری که کردم ، نصب پرچم تیم بیتار بر روی بلدوزر بود. این پرچم را از قبل آماده کرده بودم.
می خواستم خانواده ام قادر به شناسایی ام باشند. به خانواده ام گفتم : شما بلدوزر مرا بر روی صفحه تلویزیون مشاهده خواهید نمود. وقتی پرچم بیتار را دیدید، آن بلدوزر من خواهد بود و این دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاد. این پرچم هرگز از دور گردون من بیرون نخواهد آمد. نه از گردن من و نه از گردن بچه هایم.
هر جا که بروم پرچم بیتار با من است.
به اتومبیلم نگاه کنید، همه جایش را پرچم تیم فوتبال بیتار پوشانده است.
من این گونه هستم.
فردی به من گفت که فرمانده ام خواهان برداشتن پرچم تیم فوتبال بیتار از روی بلدوزر بود؛ من این کار را نکردم حتی اگر قدرت داشتم این پرچم را روی مسجد اردوگاه هم نصب می کردم.
اولین ماموریتی که به من داده شد ایجاد یک مسیر در داخل اردوگاه بود. من درک کردم که چه ماموریت جهنمی ای به من دادند. اولین ماموریت من در حقیقت رساندن غذا برای سربازان بود. به من گفته شد: تنها راه رساندن غذا فقط با بلدوزر D9 ممکن است و بس.
کسی نمی دانست مواد منفجره در کجا قرار داده شده بود. آنها (مبارزین فلسطینی) سوراخ هایی را در زمین ایجاد کرده و مواد منفجره را در آنجا کار می گذاشتند. کافی بود کسی در حال رانندگی به یک بمب لوله ای 8سانتی متری برخورد کند. به محض اولین تماس ، آنها منفجر می شدند. مواد منفجره در همه جا کار گذاشته شده بود. حتی دیوارهای خانه ها، فقط کافی بود آنها را لمس کنید، بلافاصله منفجر می شدند. برای من البته در داخل بلدوزر D9 مشکلی وجود نداشت.
در داخل بلدوزر فقط صدای انفجارها شنیده می شد. حتی 80کیلو مواد منفجره فقط تیغه بلدوزر را به لرزه درمی آورد. این بلدوزر یک هیولای واقعی است ؛ زیر یک تانک را می توان هدف ضربه قرار داد چرا که این نقطه از تانک حساس است ، اما در مورد بلدوزر D9 فقط با آر.پی.
جی و یا 50کیلو مواد منفجره از ناحیه سقف باید آن را هدف قرار داد. اما من به این چیزها فکر نمی کردم.
آنچه که برایم مهم بود این بود که سربازهای (اسرائیلی) نباید برای خوردن و یا آشامیدن ، جان خود را به خطر بیندازند. من عاشق این سربازان بودم.
مایل بودم با بلدوزر خود هر چه را که آنها را خشنود می نمود انجام دهم.
من با خستگی مشکلی نداشتم چرا که در طول مدت 75ساعت ، ویسکی می نوشیدم.
همیشه در بلدوزر خود یک بطری ویسکی داشتم.
باز نمودن یک مسیر توسط بلدوزر چیست؟ معنی آن این است که ساختمان ها را از هر دو طرف باید تخریب کرد. راه دیگری وجود ندارد چرا که بلدوزر به مراتب عریض تر از کوچه های آنان بود ؛ خانه ها باید «تراشیده» می شدند ، من کوچکترین اهمیتی به تخریب خانه های فلسطینیان نمی دادم چرا که این به نجات جان سربازان ما می انجامید. من هیچ رحمی بر کسی نداشتم.
برای این که سربازان ما در معرض خطر قرار نگیرند، حاضر بودم هر کسی را با بلدوزر D9 از صحنه زندگی محو و نابود کنم.
من هیچ احساس پشیمانی از این که تمام آن خانه ها را خراب کردم ندارم و باید بگویم من خانه های بسیاری را خراب کردم.
در پایان کار ، پس از تخریب خانه ها ، من در آنجا یک استادیوم فوتبال ساختم.
هیچ کس از دستور تخریب خانه ها در جنین سر باز نزد. چنین چیزی هرگز دیده نشد. وقتی به من گفته می شد که خانه ای را تخریب کنم من از فرصت استفاده می کردم و خانه های بیشتری را ویران می کردم.
به آنها توسط بلندگو اخطار داده می شد قبل از این که من اقدام به تخریب کنم از خانه بیرون بیایند اما من به هیچ کس چنین فرصتی ندادم.
من منتظر کسی نشدم.
حتی یک لحظه هم صبر نکردم تا کسی بیرون بیاید. برای تخریب کردن خانه ها آن هم در حداقل مدت فقط بلدوزر را با تمام قدرت به آن می کوبیدم.
قصدم این بود که به دیگر خانه ها برسم و تا آنجا که ممکن است تخریب کنم.
ممکن است دیگران از خود خویشتنداری نشان داده باشند و یا حداقل چنین ادعا کنند. اما من هرگز، چنین نمی کردم و کوچکترین اهمیتی به فلسطینیان نمی دادم.
تمام این کارها با دستور از بالا انجام می پذیرفت.
بسیاری از مردم درون خانه هایی بودند که ما آماده تخریب آنها بودیم.
من با چشمان خودم ندیدم که مردم زیر تیغه بلدوزر D9 جان بدهند. اما اگر همچنین بود برایم کوچکترین اهمیتی نداشت.
من مطمئنم که مردم در درون این خانه ها جان باختند، اما دیدن این صحنه ها مشکل بود چرا که مقدار زیادی گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود و ما بسیاری از تخریب خانه ها را در شب انجام می دادیم.
هر خانه ای که فرو می ریخت برای من لذت بخش بود چرا که می دانستم جان آنها برایشان اهمیتی نداشت ، در حالی که خانه هایشان برای آنها مهم بود. اگر یک خانه تخریب می شد، در حقیقت 40 یا 50 نفر از فلسطینی ها در آن دفن می شدند؛ اگر چیزی وجود داشته باشد که من بر آن تاسف بخورم این است که چرا تمامی اردوگاه جنین به ویرانه ای تبدیل نشد. من حتی برای یک لحظه توقف نکردم.
حتی هنگام استراحت دو ساعته بر ادامه کار اصرار ورزیدم.
برای ویران کردن یک ساختمان چهار طبقه مسیر کوچکی را باز کردم.
هنگامی که بطور ناگهانی به سمت چپ پیچیدم تمامی یک دیوار یکباره فرو ریخت.
از طریق رادیو صدای کسی را شنیدم که فریاد می زد: «کردی مواظب باش.
ما اینجا هستیم». چهار تن از سربازان ما در آن ساختمان بودند و فراموش کرده بودند که من را مطلع کند. در صورتی که برای تخریب با مشکل مواجه می شدیم از آتش تانک استفاده می کردیم.
افسری از جولان از طریق رادیو به ما دستور می داد. من او را به مرز جنون و دیوانگی رساندم چرا که مرتب تقاضای ماموریت های بیشتر می کردم.
روز یکشنبه پس از این که جنگ پایان یافت ، به ما دستور داده شد تا بلدوزرهای D9 را از منطقه خارج کرده و کار ساختن استادیوم فوتبالمان را متوقف کنیم ، چرا که ارتش نمی خواست دوربین ها و مطبوعات ما را در حال کارکردن مشاهده کنند. من خیلی ناراحت شدم چرا که برای تخریب علامت بزرگ ورودی جنین ، علامتی که عکس یاسر عرفات در بالای آن قرار گرفته بود، نقشه داشتم.
قبل از آن که بتوانم آن را تخریب کنم ، مرا بیرون کشیدند. روز بعد، بار دیگر به آنجا رفتم.
یکی از افراد ما مریض بود و من برای خدمت داوطلب شدم.
به هر حال خود را بار دیگر به جنین رساندم.
هنگامی که فرمانده لشکر مرا دید بسیار متعجب شد، راننده های بلدوزرهای دیگر خسته و کوفته شده و نیاز به استراحت داشتند ، اما من از ترک کردن صحنه خودداری می کردم.
من کار بیشتری می خواستم و به دنبال اشباع خشنودی خودم بودم ؛ خشنودی بسیار. چنین به نظر می رسید که می خواستم در عرض سه روز ، 18سال اتلاف وقت را جبران کنم.
سربازان به نزد من آمدند و اظهار داشتند: «کردی بسیار ممنون.
بسیار ممنون». اگر ما زودتر نسبت به تخریب ساختمانی که در آن سربازان مان هدف کمین قرار گرفتند، اقدام کرده بودیم تمام آن فلسطینیان را زنده زنده دفن کرده بودیم.
نسبت به فلسطینیانی که بی خانمان شده بودند احساس ناراحتی نمی کردم ، فقط احساس تاسفم برای بچه هایی بود که تقصیری نداشتند. ما از بچه ها مواظبت می کردیم.
سربازان به آنها شکلات می دادند اما من هیچ ترحمی نسبت به والدین این بچه ها نداشتم.
من صحنه ای را که بر روی صفحه تلویزیون دیدم بخاطر می آورم.
صحنه ای که در آن مادری فلسطینی اظهار داشت : به این دلیل بچه به دنیا می آورد که روزی در تل آویو منفجر شوند. پس از این که کارم تمام شد از بلدوزرها پیاده شدم ، مقداری از لباس ها را در کنار جاده جمع آوری کردم و روی همان ها خوابیدم.
سربازان (اسرائیلی) مراقب من بودند که مبادا تانکی از روی من رد شود یا چیزی شبیه آن اتفاق بیافتد. تمام خستگی 75ساعت گذشته بر من فشار می آورد. از آنچه که انجام داده بودم ، احساس رضایت می کردم ؛ این که با بلدوزرها خیلی خوب کار کردم ، این که سربازان به سوی من آمدند و از من تشکر می کردند. اینها برای من کافی بود. دلم برای همه آنها تنگ شده است.
تمام آنها را برای مراسم کوبه به خانه ام دعوت کردم.
به مادرم از روی بلدوزر تلفن کردم و به او گفتم که تمام لشگر به خانه دعوت شده اند. او نیز پاسخ داد مشکلی نیست ، من منتظر آنها هستم.
می دانم که بسیاری از مردم بر این تصورند که نگرش من ناشی از عضویت من در حزب لیکود است.
این موضوع حقیقت دارد. من به شدت به جناح لیکود وابسته ام ، اما این ربطی به آنچه من در جنین انجام داده ام ندارد. من معتقدم که دشمن را باید حلق آویز کرد، حتی اگر زن حامله ای باشد. اگر در پشت او تروریستی پنهان شده باشد بدون هیچ گونه ترحمی باید او را به رگبار ببندید. من با این طرز تفکر در جنین عمل کردم.
من به هیچ کس پاسخگو نبودم.
اصلا اهمیتی هم نمی دادم.
مهم این بود که به سربازان خودمان کمک کنم.
اگر به من سه هفته مهلت داده می شد ، لذت بیشتری می بردم.
من چیزی به نام رحم نمی شناسم.
تمام سروصدا و غوغایی که سازمان های حقوق بشر و سازمان ملل متحد نسبت به آنچه که در جنین اتفاق افتاد برپا کردند چرندیاتی بیش نبود. نه تنها من بلکه هیچ کس نسبت به آنچه که ما در جنین انجام دادیم ، احساس ناراحتی نکرده است.