خاورمیانه جدید و تجاوزات صهیونیست ها به لبنان

دهه شصت، آغاز شکست های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی بزرگ برای جهان عرب بود و در نوع خود آغاز روند چشم پوشی از اصول و آرمان های دینی، ملی، اخلاقی به شمار می رفت و در این میان، مقاومت تنها عنصری بود که در طول چهار دهه ضامن پایداری و حفظ امت عربی در مقابل دسیسه های دشمنان برای به زانو درآوردن و ایجاد شکاف در میان این امت بود.
بی گمان، از دل این شکست ها و ناکامی های بزرگ، جرقه های اصلی تشکیل یک نظام سیاسی منطقه ای جایگزین زده شد.
در اینجا چند سوال مطرح می شود: ماهیت این نظام خاورمیانه ای جدید و ویژگی ها و مولفه های آن چیست؟ مفهوم تولد خاورمیانه جدید، چه ارتباطی با جنگ لبنان دارد؟
صحبت های پیشین خود را تا این مرحله ادامه و به خوانندگان وعده دادیم که بحث خود را با سوال هایی در مورد ماهیت خاورمیانه جدید، مولفه های آن و همچنین ارتباطش با تجاوزات صهیونیست ها به لبنان ادامه دهیم.
وقتی به سه دهه یعنی به پایان سال های 1973 و اظهارات "هنری کسینجر"، مشاور رئیس جمهور آمریکا و وزیر امور خارجه این کشور برگردیم، می بینیم که وی در مصاحبه ماه دسامبر خود با روزنامه نیویورک تایمز، مشخصه های اصلی خاورمیانه جدید را مشخص کرد. کسینجر گفت: "اسرائیل توانست در جنگ اکتبر، خود را به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی خاورمیانه نشان دهد و وقت آن رسیده است که به بزرگ ترین رژیم منطقه ای بدل شود."
اظهارات کسینجر تعجب و شگفتی شمار زیادی از تحلیلگران و ناظران سیاسی که زوایای مخفی سیاست آمریکا را دنبال می کردند، بر انگیخت؛ زیرا به نظر آنان، "اسرائیلی" که آن زمان از مدیریت اشغالگری هایش در سینا، نوار غزه، کرانه باختری و بلندی های جولان عاجز بود، چگونه می توانست به بزرگ ترین رژیم در منطقه بدل شود؟ ضمنا در آن زمان صهیونیست ها از مولفه های اقتصادی و انسانی برای گسترش دایره جغرافیایی اشغالگری هایشان برخوردار نبودند تا آنکه بتوانند به بزرگ ترین رژیم منطقه ای بدل شوند.
اظهارات کسینجر می توانست دو معنا داشته باشد؛ ابتدا اینکه یک نظام منطقه ای جدید جایگزین نظام عربی موجود در آن زمان شود که رژیم صهیونیستی هدایت آن را بر عهده بگیرد و دیگر کشورهای عربی همسایه "اسرائیل"، صفت تابع را داشته باشند.
معنای دومی که می توان از اظهارات کسینجر دریافت کرد، آن است که آنها در اندیشه تقسیم کشورهای عربی به مناطقی مجزا هستند، به گونه ای که اندازه هیچ کدام از این مناطق، از اندازه جغرافیایی رژیم صهیونیستی بیشتر نباشد.
سفرهای دوره ای هنری کسینجر که بعد از جنگ اکتبر صورت گرفت، تماما در راستای تضعیف نظام منطقه ای عربی بود. به عنوان نمونه مصر، سوریه و اردن را تشویق می کرد که به درگیری های خود با رژیم صهیونیستی پایان بخشیده و هر کدام به صورت جداگانه به مذاکره با این رژیم بپردازند. در اینجا بود که کسینجر توانست یک شکاف را میان کشورهای عربی درگیر با صهیونیست ها ایجاد کند، ولی شکاف بزرگ تر در زمان امضای توافق نامه کمپ دیوید میان "اسرائیل" و مصر بروز کرد؛ هنگامی که مصر پیمان صلح و دوستی با رژیم صهیونیستی امضا کرد و به موجب آن به جنگ خاتمه داد و متعهد شد که به عادی سازی روابط سیاسی و اقتصادی با این رژیم بپردازد و بی گمان این اقدام مصر، خروج از دایره اجماع نظام منطقه ای عربی بود.
همان طور که گفته شد، امضای توافق نامه کمپ دیوید پیام ها و مفاهیم زیادی با خود به همراه داشت؛ اول اینکه مصر از اجماع عربی خارج شد، دوم اینکه مصر دیگر متعهد به اجرای معاهده دفاع مشترک عربی نبود یا حداقل تا زمانی که بحث جنگ با "اسرائیل" در میان می آمد؛ سوم اینکه مصر، منشور امنیت ملی عرب را زیر پا گذاشت؛ چهارم اینکه مصر، مولفه و عنصر اصلی منشور جامعه عرب را که مقابله با پروژه صهیونیسم و دفاع از حقوق ملت فلسطین بود، نادیده گرفت؛ پنجم اینکه پذیرش معاهده کمپ دیوید از سوی رهبران مصری که اجرای آن مستلزم برقراری روابط سیاسی، اقتصادی و همچنین هماهنگی های امنیتی با "اسرائیل" بود ـ آن هم با وجود توافق نامه های اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و نظامی که میان کشورهای عربی وجود داشت ـ به این معنا بود که تمامی بلاد عرب بدون استثنا به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم توسط صهیونیست ها از هم جدا می شدند.
آگاهی رهبران عرب نسبت به خطرات این تحول جدید بر امنیت ملی عرب ها، آنان را واداشت تا در سال 1978 و پس از حضور سادات در پارلمان رژیم صهیونیستی، نشستی را در بغداد برگزار کنند. در این نشست، قرار بر آن شد که اعضای جامعه عرب، رهبران مصری را مختار به پذیرش یکی از این دو گزینه بکنند: یا اینکه سادات، رئیس جمهور مصر از طرح صلحی که با "اسرائیل" امضا کرده است، صرف نظر کند و یا اینکه از عضویت جامعه عرب در بیاید که مصر اعلام کرد که به طرح صلح خود پایبند خواهد ماند و پیامدهای این تصمیم هر چه باشد، خواهد پذیرفت.
صهیونیست ها اولین بار میزان تاثیر و اعتبار توافق نامه کمپ دیوید را در زمان حمله به لبنان آزمودند. ارتش اشغالگر صهیونیست حمله گسترده ای را به کشور لبنان آغاز کرد و تا بیروت نیز پیش رفت و بیش از هشتاد روز، پایتخت لبنان را در کنترل خود داشت و مقاومت فلسطین را مجبور به عقب نشینی از بیروت کرد. دشمن صهیونیستی و همدستانش در لبنان جنایت های شرم آوری را مرتکب شدند و کشتارهای وحشیانه ای را در اردوگاه های آوارگان فلسطینی در صبرا و شتیلا به راه انداختند.
به دنبال تمامی این ماجراها، این نکته برای صهیونیست ها ثابت شد که معاهده دفاع مشترک عربی و منشور امنیت جمعی عربی تنها یک نوشته است و هیچ تضمین اجرایی ندارد و کشورهای عربی، هر کدام باید به صورت جداگانه در اندیشه حل مشکلات خود باشند و به هیچ وجه چشم امید به توافق نامه ها و منشورهای عربی نداشته باشند.
به دنبال جنگ دوم خلیج، دشنه ای جدید بر پهلوی نظام منطقه ای عربی فرود آمد ... و عجیب نبود که در این دوره، بحث در مورد طرح ابتکاری آمریکا برای برقراری صلح در خاورمیانه به میان آمد و بلافاصله بعد از آنکه جنگ به پایان رسید، مقدمات برای برگزاری کنفرانس صلح مادرید فراهم شد. نکته مشهود و نمایان در این کنفرانس آن بود که گروه عربی حاضر در این کنفرانس، به مثابه یک گروه واحد که به بررسی مجموعه ای از مسائل می پردازد، نبود. گروه عربی حاضر در این کنفرانس عبارت از گروه های جداگانه ای بود که هر کدام به مسئله ای می پرداخت و ساز خود را می نواخت. در یک جمع بندی کلی می توان گفت: رهبران عرب حاضر در کنفرانس مادرید، با تفرقه خود تصمیم گرفتند بار دیگر منشور جامعه عرب را زیر پا بگذارند و تمامی توافق نامه ها و معاهداتی را که در نشست های جامعه عرب به امضا رسانده بودند، به فراموشی بسپارند که این مسئله از ظهور یک نظام منطقه ای جایگزین خبر می داد.
در چنین فضایی، دولت اردن و فلسطینی ها نیز تلاش های جدی را برای امضای توافق نامه صلح با رژیم صهیونیستی صرف کردند و امضای پیمان اسلو و "وادی عربه" اوج این تلاش های پیگیر عربی برای سازش بود و نتیجه آن، عادی سازی روابط میان اردن و "اسرائیل" و برپایی تشکیلات خودگردان در غزه و اریحا بود. تمامی این مسائل، گام هایی جدی برای زیر پا گذاشتن پروژه عربی و ظهور طرح خاورمیانه جدید به شمار می رفت.
واقعیت این است که اولین حرف و حدیث ها در مورد خاورمیانه جدید، رسما و علنا در کنفرانس صلح مادرید مطرح شد؛ آنجا که جیمز بیکر، وزیر خارجه وقت آمریکا اعلام کرد: "مسائل بعد از جنگ خلیج، ساختار ژئوپولتیک خاورمیانه را به صورتی دراماتیک تر از طرح سایکس ـ پیکو در خواهد آورد."
ضمنا در همین دوره، خبرگزاری ها اعلام کردند که بیکر در دیدار با "فاروق الشرع"، همتای سوری خود گفته است: "شما از جنگ دوم خلیج، شکست خورده خارج شدید و هیچ راهی جز پذیرش واقعیت کنونی و مصالحه با اسرائیل ندارید."
در این دوره، بارها بحث در مورد خاورمیانه جدید از سوی بیکر و شیمون پرز مطرح شد؛ پرزی که در مورد تصور خود از خاورمیانه جدید یک کتاب نوشت و ابراز امیدواری کرد که روزی نبوغ صهیونیست ها با پول عرب ها جمع شود و صحرا را به زیر کشت ببرد و رشد را به فرزندان خاورمیانه هدیه کند.
متاسفانه شماری از رهبران، نویسندگان و فرهیختگان فریب خورده نیز با این جریان همراه شدند که از آن جمله می توان به لطفی الخولی اشاره کرد. الخولی کتابی را با عنوان "عرب ها، آری ... ولی خاورمیانه ای ها نیز همچنین" نگاشت. تصویری که وی در این کتاب از خاورمیانه جدید ارائه می دهد، تصویر یک کارگاه کار و آموزش است؛ عرصه آزادی، دموکراسی و همکاری میان نژادهای مختلف است. در خاورمیانه جدیدی که الخولی در ذهن خود می سازد، فاکتور برادری انسانی بر تمامی فاکتورها از جمله فاکتورهای دینی، اصول و آرمان های ملی و احکام جغرافیایی و تاریخی غلبه دارد.
بعد از 11 سپتامبر 2001، غول از چراغ بیرون آمد. دولت آمریکا به صراحت اعلام کرد که دیگر جایی برای انتظار نیست و وقت مقابله با تروریسم فرا رسیده است. یاغیان راستگرا و محافظه کار آمریکایی همچون دیک چنی و ریچارد برل برای به راه انداختن جنگ، به بررسی انبوه طرح هایی پرداختند که در آرشیوشان موجود بود و در نهایت به این نتیجه رسیدند که طرح خاورمیانه از همه با ارزش تر و ـ با نظر به ضعف جهان عرب ـ اجرای آن آسان تر است... اساس اصلی طرح خاورمیانه ای آمریکایی ها، تبدیل دولت های عربی که شکل یک رژیم سیاسی داشتند، به دولت های ملوک الطوایفی و عشیره ای بود. ضمنا از ایجاد یک نظام خاورمیانه ای جدید که جایگزین نظام منطقه ای عربی بشود، می توان به عنوان یک اصل دیگر از طرح آمریکا یاد کرد.
به هر رو، جرقه های پیدایش نظام خاورمیانه ای جدید با آغاز جنگ دوم خلیج زده شد و امضای توافق نامه اسلو و "وادی عربه"، ویرانی غزه، تبدیل کرانه باختری به مناطق بدون ارتباط و جدا از هم، اشغال عراق، حذف هویت عربی عراق و تبدیلش به کانتون های طایفه ای و عشیره ای، به راه انداختن جنگ لبنان و تلاش برای تقسیم آن از جمله گام هایی بود که برای اجرای طرح خاورمیانه جدید برداشته شد.
مگر خانم رایس نگفتند که جنگ لبنان لحظه تولد خاورمیانه جدید است؟