آغاز فروپاشی صهیونیسم از زبان روزنامه نگار انگلیسی

«آلن هارت»، خبرنگار مشهور غربی، طی یک مناظره در موسسه بین المللی مطالعات استراتژیک انگلیس، گفته است پایان یافتن دولت صهیونیستی اسراییل آغاز شده است. هارت که زمانی مدیر شبکه «بی. بی. سی» بوده است، در این نشست که برخی سایت های اینترنتی آمریکا آن را منتشر کردند، به تشریح دلایل این ایده و پیامدهای آن پرداخته است.

هم اکنون ما با دو شرایط مواجه هستیم. یکی تشکیل کشور فلسطین برای دستیابی به صلح واقعی و پایدار و دیگری فاجعه برای همه است. البته، منظور من از همه فقط یهودیان اسراییل و اعراب منطقه نیست، بلکه منظور همه هستند.
زمانی که در حال تهیه متن این سخنرانی بودم، فکر می کردم من اولین فردی هستم که به صورت علنی اعلام می کنم، اسراییل آخرین بذرهای نابودی خود را در لبنان کاشته، ولی موقع تکمیل این متن با مصاحبه ای مواجه شدم که «زبیگنیو برژینسکی»، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، انجام داده بود.
او در مصاحبه خود گفته بود که «در نهایت اگر سیاست های نومحافظه کاران ادامه یابد، آمریکا از منطقه (خاورمیانه) اخراج خواهد شد و این مسئله آغازی بر پایان یافتن اسراییل خواهد بود.»
مطالب بی معنای زیادی توسط دست نشانده ها و سیاستمداران در جهان غیرکلیمی و غیرمسیحی در مورد علت آغاز این جنگ گفته و نوشته شد.
البته بخش اصلی مطالب بی معنای آنها در مورد این بود که حزب الله باعث آغاز این جنگ شد و اسراییل تنها از خود دفاع می کند. ولی من فکر می کنم صادقانه ترین مطلبی که می توان در مورد نقش حزب الله در آغاز این جنگ عنوان کرد این است که درگیری حزب الله با نیروهای اسراییل و گروگان گیری دو سرباز اسراییلی، به ژنرال ها و سیاستمداران اسراییل بهانه ای داد که آنها برای آغاز جنگ به آن نیاز داشتند.»
در جنگ شش روزه سال 1967 یکی از منابع خبری من سرلشکر «شایم هرزوگ» بود.
او یکی از بنیانگذاران «مدیریت اطلاعات نظامی» اسراییل بود که در یک گفت وگوی خصوصی به من گفته بود «اگر ناصر اینقدر احمق نبود که به ما بهانه لازم برای آغاز جنگ را بدهد، ما طی یک سال تا 18 ماه آینده یک بهانه بوجود می آوردیم.»
هدف حزب الله از این گروگان گیری این بود که بتواند از این طریق سه تبعه لبنانی را که در زندان های اسراییلی به سر می برند آزاد کند به خصوص آنکه حزب الله می دانست بدون در اختیار داشتن گروگان، اسراییل حاضر به آزاد کردن این سه لبنانی نخواهد بود.
اسراییل در 12 ژوئیه (21 تیر) 2006 علاقه ای به تبادل اسرا نداشت و حتی لحظه ای را به دیپلماسی یا مذاکره برای آزادی سربازان خود اختصاص نداد. اسراییل حتی حمله خود را به یک منطقه از (جنوب) لبنان محدود نکرد و فورا وارد جنگ شد به گونه ای که «امیر پرتز» وزیر دفاع اسراییل، گفته بود: ما از مرحله تهدید پرش می کنیم و مستقیماً وارد عمل می شویم.
یکی دیگر از تفاوت های واکنش اسراییل به حادثه 12 ژوئیه این بود که از زمان خروج اسراییل از لبنان در سال 2000، حزب الله و اسراییل بارها با یکدیگر در منطقه مرزی درگیر شده بودند، ولی این بار اسراییل برای اولین بار تصمیم گرفت مستقیما دولت جدید و منتخب لبنان را مسئول بداند.
البته من نمی دانم که هدف جنگ طلبان اسراییل این بود که با بی ثبات کردن دولت لبنان و ایجاد شرایط برای آغاز جنگ داخلی در این کشور، بتوانند این فرصت را بدست آورند که یک دولت مسیحی دست نشانده بر سر قدرت بیاورند یا خیر، ولی من این را می دانم که وقتی شارون در سال 1982 به لبنان حمله کرد و تا بیروت پیش رفت، هدف آن روی کار آوردن یک دولت دست نشانده مسیحی بود که به این ترتیب با اسراییل صلح کند.
در مورد موشک های حزب الله نیز که با موشک های فوق مدرن اسراییل قابل مقایسه نیست. نمی توان گفت این موشک ها پاسخی به اولین بمباران های لبنان توسط اسراییل بوده است.
تصور اینکه حزب الله آغازگر این جنگ بوده، تنها تبلیغات بی معنای صهیونیستی است و اینگونه تبلیغات از سوی اسراییل چیز جدیدی نیست.
مسئله واقعا جدید این است که «تونی بلر» نخست وزیر انگلیس، بدون هیچ سوال، به گسترش این تبلیغات صهیونیستی پرداخته است.
برای کسانی که واقعا می خواهند درک کنند چرا دولت صهیونیستی اسراییل یک دولت تروریستی است، تنها می توانم بگویم که کتاب من تحت عنوان «صهیونیسم: دشمن واقعی یهودیان» را بخوانند و به خصوص به صفحه 485 جلد اول آن توجه کنند.
در این صفحه من از «موشه دایان» جنگ سالار و استاد نیرنگ اسراییل در ماه مه 1955 نقل قول کرده ام. زمانی که دولت آیزنهاور، اسراییل را تحت فشار قرار داده بود تا سیاست های حملات تلافی جویانه را کنار بگذارد، او در جلسه ای که در پشت درهای بسته با سفرای اسراییل در واشنگتن، لندن و پاریس برگزار کرده بود، به تشریح علت مخالفت خود با فشارهای غرب برای پایان دادن به این سیاست پرداخته بود.
در آن زمان ، آیزنهاور می دانست که ناصر تمایلی به جنگ با اسراییل نداشت و آماده بود در زمان ممکن با آن به توافق برسد.
«آیزنهاور» همچنین می دانست که حملات تلافی جویانه اسراییل شرایط را برای اینکه بتواند زمینه صلح با اسراییل را فراهم سازد غیرممکن می ساخت.
دایان به سفرای اسراییل گفته بود این حملات تلافی جویانه همانند «داروی زندگی» است زیرا به گفته او، این حملات به دولت اسراییل اجازه می داد به «میزان زیادی ، تنش در کشور و ارتش را حفظ کند.»
ارتش اسراییل با دراختیار داشتن حدود 23 هزار سرباز، ارتشی نسبتا کوچک است 250 هزار زن و مرد دیگری که در صورت نیاز طی 48 ساعت باید بسیج شوند، نیروهای ذخیره اسراییل هستند که تشکیل شده از تمامی جوامع غیرنظامی اسراییل است. هدف اصلی دولت تل آویو این بود که اسراییل بدون انجام حملات تلافی جویانه نمی توانست این احساس را در میان مردم خود ایجاد کند که این دولت همیشه در معرض خطر نابودی است و به این ترتیب، این امکان وجود داشت که در صورت عدم استفاده از این سیاست، نیروهای ذخیره اسراییل در صورت نیاز، تمایلی به شرکت در جنگ نداشته باشند.
به این ترتیب می توان گفت چیزی که دایان واقعا از آن بیم داشت «حقیقت» بود، زیرا او نیز همانند دیگر رهبران اسراییل می دانست که وجود اسراییل از سوی هیچ کدام از کشورهای عربی و حتی ترکیبی از آنها مورد تهدید قرار نداشت، این همان حقیقتی بود که یهودیان اسراییل نبایستی از آن آگاهی داشته باشند.
ترس دایان از این بود که اگر یهودیان اسراییل از این واقعیت آگاهی یابند، ممکن بود آنها براساس شرایط مورد قبول اعراب خواستار دستیابی به صلح شوند، ولی مسئله اینجا بود که این شرایط مورد قبول صهیونیست ها نبود.
در این جلسه که دایان بر لزوم ادامه حملات تلافی جویانه اسراییل تاکید داشت، «گیدئون رافائل» وزیر امور خارجه اسراییل نیز حضور داشت. او اظهارات دایان را به اطلاع «موشه شارت» نخست وزیر اسراییل، رساند که به نظر من تنها نخست وزیر منطقی بوده که اسراییل تاکنون داشته است.
براساس کتاب خاطرات شارت، رافائل در مورد این دیدار به او گفته بود: «به همین ترتیب بود که فاشیسم در ایتالیا و آلمان شکل گرفت».
ایده شکل گیری اسراییل به عنوان یک دولت کاملا دموکراتیک، ایده ای کاملا معیوب است. هر چند این درست است که یهودیان اسراییل از آزادی بیان برخوردارند، ولی در حقیقت و به خصوص از زمان شمارش معکوس برای جنگ سال 1967، این ژنرال های اسراییل بودند که بیشتر سیاست های اسراییل را تعیین می کنند، حتی اگر هیچ کدام از آنها نخست وزیر نباشند.
در ژوئن 1967، «لوی اشکول» نخست وزیر وقت اسرائیل، نمی خواست اسرائیل را وارد جنگ کند. این جنگ توسط ژنرال ها که در آن زمان دایان هدایت آنها را برعهده داشت به او تحمیل شد.
همانگونه که درجلد دوم کتاب خود توضیح داده ام، اتفاقی که درلحظات آخر شمارش معکوس آغاز جنگ رخ داد درحقیقت نوعی کودتای نظامی بود که حتی بدون شلیک یک گلوله درپشت درهای بسته صورت گرفت و ما در شرایط کنونی قرارداریم که ژنرال ها برای جلب رضایت نو محافظه کاران در اسرائیل تصمیم گیری می کنند.
هدف اصلی ژنرال های اسرائیلی برای آغاز جنگ قطعا چیزی بیش از تنبیه همه مردم لبنان و نابودی حزب الله بود. حزب الله دربرابر تهاجم نیروهای اسرائیلی درسال 1982ایستاد و در نهایت موفقیت باعث مجبور کردن اسرائیل به عقب نشینی از خاک لبنان، و تحقیر اسرائیل شده بود.
لذا ژنرال های اسراییلی طی شش سال گذشته به دنبال فرصتی برای آغاز جنگ علیه لبنان بودند که به این ترتیب وجهه تخریب شده خود را مرمت کرده و در حقیقت، قدرت بازدارندگی اسرائیل را احیا نمایند. علاوه بر آن، به نظر ژنرال های اسرائیلی، زمان آن فرارسیده بود که اسرائیل نه تنها به حزب الله،بلکه به تمامی کشورهای عربی درس دیگری بدهد که چه کسی از نظر سیاسی و نظامی قدرتمند تر است.
دومین دلیل تاکید ژنرال های اسرائیلی به اینکه جنگ تنها گزینه آنها برای پاسخ به اقدام حزب الله بوده، این است که آنها فکر می کردند می توانند از این فرصت برای پاکسازی قومی لبنان تا رود «لیطانی» استفاده کنند و با اشغال این مناطق، بتوانند در این منطقه یک پاکسازی قومی انجام دهند.
به این ترتیب، اسرائیل می توانست به رویای «دیوید بن گوریون»، بنیانگذار اسرائیل برای تشکیل حکومت صهیونیستی در بین مرزهای طبیعی، یعنی رود اردن درشرق و رود لیطانی لبنان در شمال دست یابد.»
هرچند اسرائیل درجنگ سال 1967 کنترل رود اردن را به دست گرفته بود، ولی از زمان آغاز جنگ خود علیه لبنان در 12 ژوئیه، تمامی تلاش های آن برای به دست گرفتن کنترل رود لیطانی به شکست منجر شد.
وارد آوردن تلفات جانی زیاد به نیروهای اسرائیلی بسیار بیشتر از چیزی بوده که افکار عمومی اسرائیل آمادگی تحمل آن را داشت.
جنگ علیه لبنان تنها یک نمایش بوده است، ژنرال های اسرائیلی در این مدت تلاش های خود را برای از بین بردن حماس، شدیدا تشدید کردند و در حقیقت وقایعی که درحال اتفاق افتادن بود، بسیار بیشتر از آن چیزی بود که ما شاهد آن بودیم.
همواره بر این عقیده بوده ام که بازی اصلی اسرائیل در نوار غزه و کرانه باختری، این است که زندگی را به حدی برای فلسطینیان دشوار سازد که آنها در نهایت بپذیرند بر سر میز صهیونیست ها بنشینند و یا اینکه خانه و کاشانه خود را ترک کنند و از این مناطق خارج شوند.
به گفته کسانی که هم اکنون سیاست ها را تعیین می کنند (ژنرال ها و سیاستمداران اسرائیل، نو محافظه کاران و افراد نزدیک به دولت بوش و دستیاران آنها در دولت انگلیس)، نام این بازی جدید، ساخت «خاورمیانه جدید» است.
البته خاورمیانه جدید توسط بوش و بلر و تروریسم صهیونیسم که مورد حمایت آنها است درحال شکل گیری است، ولی چه نوع خاورمیانه جدیدی شکل خواهدگرفت؟
به نظر من این خاورمیانه ای است که درآن دولت صهیونیستی اسرائیل که طی سال ها فرصت های زیادی را برای دستیابی به صلح با اعراب ازدست داده است، بیش از پیش آسیب پذیر خواهد بود. و برای اولین بار در تاریخ کوتاه مدت خود، اسرائیل با امکان شکست مواجه خواهد بود.
به نظر من، بذر فروپاشی احتمالی اسرائیل اخیراً درلبنان کاشته شده است. واقعیت این است که تازه ترین ماجراجویی نظامی اسرائیل به صورت کامل موثر واقع شده، این اقدام نه تنها باعث باعث شلیک موشک ها به شمال اسرائیل شد، بلکه باعث شده حزب الله توسط اعراب و جهان اسلام مورد تحسین قرارگیرد.
لذا، با توجه به این مسئله، آیا واقعا تعجب برانگیز است که اعراب و مسلمانان جهان به این مسئله فکر کنند که «اگر سه هزار نیروی چریکی حزب الله توانستند برای هفته ها در برابر اسرائیل قدرتمند ایستادگی کنند و درپایان نیز به صورت جدی به آن خسارت وارد کنند، چه اتفاقی رخ می دهد اگر همه آنها دراین جنگ شرکت کنند؟»
من تصور می کنم که حتی فکر شکست اسرائیل روزی باعث ایجاد شادی درتمامی کشورهای عربی و اسلامی خواهد شد، ولی قطعاً هیچ جای شادی وجود ندارد، زیرا هیچ معمایی درمورد این وجود ندارد که اگر اسرائیل در آستانه شکست قرار بگیرد، چه اتفاقی رخ خواهد داد.
دریکی از مصاحبه هایم با «گولدا مایر» نخست وزیر اسرائیل، از او این سوال را پرسیدم: می خواهم بدانم که آیا منظور شما را درست متوجه شده ام یا خیر... شما گفته اید اگر اسرائیل درمعرض نابودی درمیدان جنگ قرارگیرد، آماده خواهد بود تا منطقه و کل جهان را با خود نابود کند؟» و او نیز بدون کوچکترین مکثی پاسخ داد: «بله دقیقا همان چیزی است که من گفته ام.»
من درپایان باید بگویم شدیداً از اینکه شهروند کشوری هستم که دولت آن همانند دولت «بوش» با اقدامات تنبیه آمیز جمعی اسرائیل علیه مردم لبنان و فلسطین همدستی می کند، شرمسار هستم، زیرا تنبیه جمعی یک جنایت جنگی است و به این ترتیب، می توانیم و باید بگوییم «تونی بلر»و «جرج بوش» نیز درجنایات جنگی ژنرال های اسرائیلی و سیاستمداران اسرائیلی که خواسته های آنها را اجرایی می کنند، شریک هستند.
من می دانم که با چنین اظهاراتی، اولین قانون سخنرانی عمومی، یعنی پایان سخنان با اظهاراتی که منجربه تشویق شود را شکسته ام، ولی من به دنبال تشویق نیستم.
وی تصریح کرده است: من یک سیاستمدار نیستم و دیگر به عنوان یک ژورنالیست فعالیت نمی کنم که مجبور باشم به گونه ای سخن بگویم و بنویسم که باعث رنجاندن منافع مقرره نگردد.
من فردی آگاه هستم که اهمیت می دهم و می توانم برای خود فکر کنم. من فکر می کنم این معادله بسیار ساده است. تا زمانی که عدالت برای فلسطینیان رعایت نشود، برای هیچ کدام از ما صلح وجود نخواهد داشت.