حزبالله و دشمنی کینهتوزتر از اسرائیل
پانزده روز از آغاز حمله اسرائیل به لبنان میگذرد و مقاومت گروهی از جوانان شیعه که قلوبشان گرفتار نفس قدسی پیر جماران شده، در حال رقم زدن حماسه جاویدانی است؛ مقاومتی که ارزش هر روز آن، بیش از ماهها و سالهای مبارزه دولتهای عربی با اسرائیل است؛ «لیله القدر خیر من الف شهر».
اما در این میان به نظر میرسد، حزبالله تنها در جنوب لبنان و در برابر اسرائیل به نبرد نمیپردازد و همزمان با دشمنان دیگری نیز در حال ستیز است که مهمترین آنها، ارتجاع و جریانات سلفی و وهابی در عمق کشورهای اسلامی است که عمر این جریان، معادل عمر انقلاب اسلامی است و آغاز آن به اواخر دهه 70 بازمیگردد.
با شکست ارتش سهگانه عربی در جنگ با اسرائیل، بحران هویت و تحقیر ملی، سراسر جهان عرب را فرا گرفت. مرگ «جمال عبدالناصر» به عنوان محور جنبش ناسیونالیسم عربی و پیامد آن، سازش «انور سادات» با اسرائیل در کمپدیوید، ضربهای سنگین به شخصیت، هویت ملی و موقعیت تاریخی اعراب وارد کرد تا جایی که عملا به فروپاشی پیکره واحد جهانی عرب در اواخر دهه 70 با انزوای مصر به دلیل سازش با اسرائیل، جدایی عراق با جاهطلبیهای صدام و نزدیکی سوریه با شیعیان منجر شد.
در این وضعیت، وقوع انقلاب اسلامی که موج جدید بیداری اسلامی را در جهان اسلام به حرکت درمیآورد، دولتهای عربی را به واکنشهای متضادی وا داشت.
از یک سو، شیوخ عرب نمیتوانستند شادمانی خود از سقوط رژیم پهلوی که نقش متحد نخست آمریکا و ژاندارم منطقه و حامی منافع اسرائیل را ایفا میکرد و مانع نزدیکی زیاد این رژیمها به آمریکا به شمار میرفت و همزمان خنثیکننده تلاشهای آنان علیه اسرائیل بود، پنهان کنند و از سوی دیگر، موج بیداری اسلامی برخاسته از ایران به تدریج به عمق جوامع عربی نفوذ میکرد و جریان ضداستبدادی و ضداستعماری که در ایران ایجاد شده بود، در دیگر کشورهای اسلامی شبیهسازی میشد.
این تضاد که در موضعگیریهای سران عرب در سالهای نخست انقلاب، آشکار بود، به تدریج جای خود را به موضعی یکپارچه علیه جمهوری اسلامی داد که تبلور آن در حمایت رسمی کشورهای عربی از صدام در جنگ علیه ایران بود.
همزمان با این حرکت رسمی که براندازی نظام سیاسی جمهوری اسلامی را هدف گرفته بود، حرکتی غیررسمی، اما گسترده برای زدودن نقش رهبری انقلاب اسلامی در موج بیداری اسلامی آغاز شد که مهمترین جلوه آن، خلق و تصویب جریان وهابی ـ سلفی بود که با قرائتی بنیادگرایانه و رویکردی ارتجاعی به اسلام، مدعی مبارزه با حرکتهای ضداستعماری در جهان اسلام بود.
حمله همزمان شوروی به افغانستان، فرصتی برای این جریان پدید آورد تا با مبارزاتی چریکی با ابرقدرت شرق، هم رضایت ابرقدرت غرب را تأمین کند و هم بدون آنکه آسیبی به حکومتهای استبدادی عرب برسد، مرکزی برای تقویت و جذب مقاومت اسلامی ایجاد شود و بدین شکل، جریان جعلی بیداری اسلامی با حمایت دولتهای عربی و آمریکا در رقابت با جریان بیداری اسلامی برخاسته از ایران شکل گرفت که شبکه «القاعده»، مرکز ثقل آن به شمار میرفت.
با پایان یافتن جنگ تحمیلی و خروج ارتش سرخ از افغانستان، آرامش به منطقه بازمیگشت، اما این شرایط قادر به ارضای جریان سلفی ـ وهابی نبود. مناطقی چون آسیای میانه و جمهوری چچن نیز توانایی جذب و هضم این جریان را که در سراسر جهان اسلام گسترده شده بود، نداشت و از سوی دیگر، فرصتی نظیر حج خونین هم برای درگیر کردن حرکت سلفی ـ وهابی با شیعیان به دست نمیآمد؛ بنابراین، تنها راه برای ادامه مهار این آتش خزنده، کشاندن آنان به سمت نهادگرایی دولتسازی بود و به این شکل، از اوایل دهه 90، حرکت جریان سلفی ـ وهابی برای دولتسازی در افغانستان تحت عنوان جدید «طالبان» شکل گرفت.
تشکیل دولت طالبان در سال 1997، افغانستان و پاکستان را به مرکز ثقل جریان سلفی ـ وهابی در جهان اسلام تبدیل کرد و دشمن اول این جریان نیز طبیعتا شیعیان به شمار میرفتند و به این شکل، در سراسر دهه 90، سالانه هزاران تن از شیعیان به دست عوامل سلفی ـ وهابی در افغانستان و پاکستان قتلعام شدند.
مدیریت دوگانه دولتهای عربی و سرویسهای اطلاعاتی غرب به خوبی در طول این دوره، قادر به کنترل و هدایت قانونی اقدامات جریان سلفی ـ وهابی از حوزه منافع غرب، به ویژه اسرائیل به حوزه تشیع شدند و بر همین اساس در طول دهه 90 که آغاز آن کنفرانس اسلامی و پایان آن، توافق عرفات با اسرائیل بود، کمترین تنشها در فلسطین و بخش سنی جهان اسلام علیه اسرائیل مشاهده شد و حزبالله به عنوان یک جریان شیعی در دو جنگ هفت و شانزده روزه در سالهای 1993 و 1996 علیه اسرائیل تنها ماند، اما این روند پایانی در جریان سلفی ـ وهابی به نظر نمیرسد، به همین دلیل، پس از پیروزی حزبالله در سال 2000، آزادسازی جنوب لبنان، نتایج جریان بیداری اسلامی حول حزبالله و انقلاب اسلامی خود را بازسازی مجدد میکرد و انتخاب سیدحسن نصرالله به عنوان مرد سال جهان عرب در سال 2000، نشاندهنده تغییر جغرافیایی مقاومت اسلامی به سوی اسرائیل بود. همزمان شکلگیری گروههای موازی سلفی ـ وهابی در جنوب شرق آسیا، شبکه «القاعده» را بیش از پیش تضعیف میکرد؛ بنابراین، دور سوم جریان سلفی ـ وهابی پس از دور نخست آن که علیه شوروی و دور دوم آن که بر ضد شیعیان بود، در برابر آمریکا شکل گرفت.
البته در این فرصت در پی قضاوت درباره میزان نقش سرویسهای امنیتی غرب، به ویژه «موساد» در مدیریت جریان سلفی ـ وهابی نیستند، اما قدر مسلم آن که هر سه موج حرکتهای این جریان، دستاوردهای جدی برای اسرائیل داشتهاند، بدون آنکه تا امروز جریان سلفی ـ وهابی هیچ حرکت مؤثری علیه تلآویو انجام دهد.
حادثه 11 سپتامبر و در پی آن حمله آمریکا به افغانستان جریان سلفی ـ وهابی را کاملا رو در روی آمریکا قرار داد و افغانستان و عراق را به محل درگیری این دو جبهه تبدیل کرد.
اما درگیری با آمریکا، باعث فروکش کردن عمق کینهتوزی جریان سلفی ـ وهابی نسبت به شیعیان نشد و این جریان در حرکتهای تروریستی علیه اماکن مقدس شیعیان، انفجار مرقد امام رضا(ع) در سال 1373 را با انفجار کربلا در عاشورای 1382 و انفجار سامرا در سال 1384 ادامه داد و البته قتلعام شیعیان نیز به صورت بیسابقهای تشدید شد.
اما همه این حرکتها موجب احیای موقعیت از دست رفته جریان سلفی ـ وهابی در موج بیداری اسلامی نشد موفقیت و پیشرفت روزافزون حزبالله در لبنان و پیروزی حماس که جریان نزدیک جریان فلسطینی به شیعیان به شمار میرفت، باعث شد تا اقدامات شبکه سلفی ـ وهابی در عراق، پاکستان، افغانستان و حتی اروپا با استقبال چندانی از سوی جهان اسلام روبهرو نشود.
بنابراین، به نظر میرسد موج بیداری برخاسته از انقلاب اسلامی و جریان بیداری سلفی ـ وهابی هر یک پس از یک دوره موفقیت، رقابتی سرنوشتساز را آغاز کردهاند.
بیداری اسلامی برخاسته از انقلاب اسلامی که پس از درخشش دهه نخست انقلاب در ایران در دهه دوم با تغییر رویکرد انقلابی در تهران به قدرت رسیدن رفرمگرایان تحتالشعاع جریان سلفی ـ وهابی قرار گرفته بود، با درخشش حزبالله در سالهای اخیر، وارد نبردی سرنوشتساز با اسرائیل شده است و جریان سلفی نیز همچنان به حرکتهای پراکنده و کور خود علیه شیعیان و آمریکا در عراق و پاکستان ادامه میدهد. اگر حزبالله در این رویارویی سرنوشتساز به پیروزی برسد، جریان سلفی ـ وهابی با زوال تردیدناپذیر روبهرو خواهد بود و از این پس، موج مهارنشدنی بیداری اسلامی، با هدایت انقلاب اسلامی همه جهان اسلام حتی مراکز اصلی اهل سنت را در بر خواهد گرفت و علمای اهل سنت نیز با این جریان همراه خواهند شد.
بنابراین شاید بتوان گفت که عمق کینه و دشمنی جریان سلفی ـ وهابی با حزبالله، کمتر از اسرائیل نیست و این جریان جعلی، پیروزی حزبالله در برابر اسرائیل را پایان حیات خود تلقی میکند.
در این راستا میتوان علت خشم و مقابله بسیاری از دولتهای عربی و علمای درباری سلفی ـ وهابی را با حزبالله که در پوشش بیتفاوتی نسبت به حمله اسرائیل به لبنان و فلسطین تبلور یافته است، دریافت. اما این دولتها غافل از آن هستند که واکنشهای امروز آنان در برابر جریان بیداری اسلامی، سقوط فردای این رژیمهای پوشالی را در برابر حرکت ویرانگر بیداری اسلامی تسریع خواهد کرد.